دانلود و خرید کتاب دشت عباس محمدرضا خلیلی
تصویر جلد کتاب دشت عباس

کتاب دشت عباس

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دشت عباس

این کتاب خاطرات فرزند شهید ملت، محمدرضا خلیلی است که روزی پدرش همراه چند پوستر ریز و درشت لوله‌شده، لای بقچهٔ چیت گره‌خورده‌ای به دفتر ادبیات و هنر مقاومت برده است: «همهٔ اینها نوشته‌های پسر شهیدم است. دانشجو بود و در عملیات بیت المقدس شهید شد...» حجت ایروانی، تمام آن نوشته‌ها را خواند و بخش یادداشت‌های جبهه اش را جدا کرد: «بعد از دعای ندبه، ما را به خط کردند. نرمش بعد از صبحگاه برنامهٔ بعدی بود. سرپرست ما، گروهبان سلیمانی، خیلی جدی عمل می‌کرد. مدت چهل دقیقه همه را مجبور به دویدن کرد. بعد هم نرمش داد. بعد از مراسم صبحگاه رفتیم کلاس درس. اولین کلاس ما نارنجک و بمب دستی بود. قبل از ظهر سلطانی کمی راجع به نماز و وضو صحبت کرد. بچه‌ها خوب به حرفهایش گوش دادند. بعد از ظهر هم رفتیم سرِ کلاس جنگ چریکی. آن روز گروهبان سلیمانی گفت: «چند روز دیگر برای عملیات به جبهه خواهید رفت.» شب، همهٔ بچه‌ها جمع شدند و زیارت عاشورا خواندند. سلطانی، ایمانی و چند تا از بچه‌ها زیارت عاشورا را خواندند. آن شب، بچه‌ها حال معنوی خاصی داشتند.»
homa51
۱۳۹۸/۰۵/۲۸

این کتاب رو چند وقت پیش خوندم . تو نظرات کاربران دیدم، کاربرمحترمی خوندن این کتاب رو وقت هدر دادن بیان کرده ‌.بله اگه توقع ما از خواندن کتاب ، مرور یک اثر ادبی‌فاخر باشد شاید این کتاب این نظر

- بیشتر
mohammad reza b.
۱۳۹۸/۰۵/۲۵

ساده و صمیمی . خدایش بیآمرزاد .

عاشق کتاب
۱۳۹۸/۰۷/۰۹

یاد و خاطره همه شهیدان گرامی باد.

گمنام
۱۳۹۹/۰۳/۲۷

کاش انتشارات سوره مهر کمی همت بخرج میداد و کمی فسفر و کالری میسوزاند و و زندگی نامه شهید خلیلی رو بطور خلاصه در اول یا آخر کتاب درج میکرد مینوشت این شهید اهل کجاست چندساله بوده تحصیلاتش چقدر بوده و ...

این کتاب، اولش، یک بغل دفترچه و چند پوستر ریز و درشت لوله‌شده، لای بقچهٔ چیت گره‌خورده‌ای بود که از مازندران برایمان آوردند. آنها را پدر پیری آورد و به امانت سپرد دستِ دفتر و گفت: «همهٔ اینها نوشته‌های پسر شهیدم است. دانشجو بود و در عملیات بیت المقدس شهید شد ...»
مادربزرگ علی💝
دهکده‌های اطراف حمیدیه، روال عادی زندگی را می‌گذراندند. حتی خانمی را که مشغول پختن نان بود، دیدم. انگار نه انگار که جنگی هست!
mohammad reza b.
۶۱/۱/۵ پنج‌شنبه صبح، بعد از خواندن نماز به راه افتادیم. گردانها به همراه تانکها و نفربرهای زرهی سپاه به طرف امامزاده در حرکت بودند؛
قریشی
نزدیکی‌های امامزاده درگیری شروع شد. دشمن به ما کلک زده بود. ابتدا تظاهر به عقب‌نشینی کرد. نیروهای پیاده و گردانهای زرهی به هوای اینکه دشمن در حال عقب‌نشینی است، به سرعت و با عجله خودشان را به امامزاده رساندند، اما دشمن یک‌باره نیروهای ما را زیر آتش گرفت. به خصوص اطراف امامزاده صحنهٔ مرگباری به وجود آمده بود. خدا می‌داند چه کربلایی به پا شد! تمام نیروهایی که جلو رفته بودند، زیر رگبار کالیبرهای ۷۵ دشمن گرفتار شدند. خیلی از برادران دلاورانه جنگیدند تا شهید شدند. در اطراف امامزاده، جنازه‌ها روی هم انباشته شده بود.
قریشی
اردوگاه اطفال
احمد یوسف‌زاده
زندان الرشید؛ خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه سردار علی اصغر گرجی زاده
محمدمهدی بهداروند
غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند
حمید حسام
حماسه یاسین
سید محمد انجوی نژاد
عباس دست طلا: داستانی از زندگی حاج عباس‌علی باقری
محبوبه معراجی‌پور
نورالدین پسر ایران
معصومه سپهری
اروند ما را با خود می برد
ساسان ناطق
بادهای برفی؛ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺳﺮﻭﺍﻥ ﻋﺮﺍقی ﺍﺣﻤﺪ ﻏﺎﻧﻢ ﺍﻟﺮبیعی
محمد نبی ابراهیمی
یکی از این روزها به بلوغ رسیدم
محمود نجیمی
عبور از آخرین خاکریز (خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن)
احمد عبدالرحمن
راز دوران پرالتهاب؛ خاطرات سروان عراقی ثامر حمود الخالصی
ثامر حمود الخالصی
مرد ابرپوش
حمید نوایی لواسانی
سنگ‌ریزه‌هایی که شمارش نشدند (خاطرات سرتیپ قیس صبیح الزیدی)
فاطیما فاطری
فرار از موصل: خاطرات شفاهی محمدرضا عبدی
حسین نیری
سرباز کوچک امام (ره)
مهدی طحانیان
پایی که جا ماند
سیدناصر حسینی‌پور
۱۳۳ نفر آخر: خاطرات اسیر آزاد‌شده ایرانی شریف صابری
محسن سنچولی پردل

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان