دانلود و خرید کتاب چشم جنگ
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب چشم جنگ اثر محمدمهدی خالقی

کتاب چشم جنگ

انتشارات:نشر ستاره‌ها
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چشم جنگ

«چشم جنگ» خاطرات رزمنده هشت سال دفاع مقدس، فرید محمدی مقدم و یکی از اولین آثار چاپ شده تاریخ شفاهی دفاع مقدس با موضوع رزمندگان خراسانی است. مصاحبه‌کنندگان این اثر محمدحجت احمدی زر و محمدمهدی خالقی هستند که خالقی کار تدوین مصاحبه‌ها را نیز انجام داده‌است.

فرید محمدی مقدم اهل بجنورد و ساکن مشهد است که در سال‌های جنگ، در «واحد دیده‌بانی ادوات» خدمت کرده بود. او فارغ التحصیل دانشگاه علوم اسلامی رضوی است که هم اکنون به تحصیل در دروس خارج فقه حوزه علمیه مشهد، مشغول است.

بخشی از خاطرات این رزمنده را می‌خوانید:

امام پیام داده بودند که رفتن به جبهه واجب است. تصمیم گرفتم که بروم جبهه. بعضی‌ها می‌گفتند که وظیفه‌ات را انجام داده‌ای و دو سال خط مقدم بوده‌ای، اما احساس کردم وظیفه است و باید بروم. برای اعزام ثبت‌نام کردم و توی تقسیم‌بندی به گردان روح‌الله از لشکر پنج نصر فرستاده شدم.

آن موقع فرمانده لشکر آقای قالیباف بود و فرمانده واحد ادوات لشکر حاج‌آقا نجاتی... از بجنورد اعزام شدیم مشهد و از آنجا هم با قطار رفتیم به اهواز و پادگان شهید عبدالحسین برونسی. اسمش پادگان بود، اما بیابانی بود پر از چاله‌چوله، با درخت‌هایی که تازه کاشته بودند. تقریباً ۱۵ کیلومتر با اهواز فاصله داشت و وقتی از اهواز به طرف اندیمشک می‌رفتیم سمت چپ جاده قرار داشت جای بسیار بامعنویتی بود و در ورود، تفاوت فضا را کاملاً حس می‌کردی. رزمندگان، خوش اخلاق و خوش برخورد بودند و تکیه‌کلام‌شان شهادت بود. به هم می‌گفتند: خدا شهیدت کند.

فضا آن‌قدر معنوی بود که وقتی وارد شدم، بلافاصله ذهنم رفت طرف کربلا و خیمه‌های امام حسین (ع). معمولاً صدای صادق آهنگران پخش می‌شد. خیلی از بچه‌ها، شب‌ها بلند می‌شدند برای نماز شب. اردیبهشت ماه بود و هوا هم گرم شده بود. حسنی، معاون گردان روح‌الله همه را به خط کرد و گفت: می‌خواهم کسانی توی گردان من باشند که به فکر برگشت نباشند. هرکس می‌خواهد زنده بماند بلند شود. آشپزخانه، ترابری و... هم نیرو احتیاج دارند.

یک عده بلند شدند و رفتند. من حال و هوای ارتش را داشتم. لحظه اول ترسیدم، اما سریع اتفاقات دو سال سربازی را مرور کردم. با خودم گفتم که اگر خدا بخواهد کاری بشود، می‌شود و به این نتیجه رسیدم که بلند نشوم. حدود یک‌سوم بچه‌ها رفتند و بقیه ماندند. به حسنی گفتم: من در ارتش دیده‌بان بودم.

گفت: ما چیزی به‌نام دیده‌بانی نداریم، اما بی‌سیم‌چی لازم داریم.

قبول کردم و به عنوان بی‌سیم‌چی گروهان انتخاب شدم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه