کتاب مبارز کوچک و هیولای نگرانی

کتاب الکترونیکی «مبارز کوچک و هیولای نگرانی» نوشته و تصویرگری «مانکا کاشا» و ترجمهٔ «رضوان خرمیان» را نشر کتاب پارک منتشر کرده است. این کتاب داستانی کودکانه است که با زبانی ساده و تصاویری رنگی، به موضوع نگرانی و اضطراب در کودکان می‌پردازد و تلاش می‌کند راهی برای مواجهه با این احساسات ارائه دهد. نسخه‌ی الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب مبارز کوچک و هیولای نگرانی

«مبارز کوچک و هیولای نگرانی» اثری داستانی و تصویری برای کودکان است که در قالب یک روایت ماجراجویانه، به دغدغه‌های ذهنی و احساسات پیچیدهٔ کودکان دربارهٔ نگرانی می‌پردازد. مانکا کاشا، نویسنده و تصویرگر کتاب، با خلق شخصیت‌هایی چون مبارز کوچک و خرس کوچولو، دنیایی خیالی را به تصویر کشیده که در آن، نگرانی به شکل هیولایی بزرگ و شبح‌مانند ظاهر می‌شود. ساختار کتاب به‌گونه‌ای است که هر صفحه با تصویرسازی‌های جذاب و متن کوتاه، کودک را درگیر داستان می‌کند. روایت کتاب از زاویهٔ دید کودکانه شکل گرفته و تلاش دارد با بهره‌گیری از عناصر فانتزی و تخیل، مفاهیمی مانند پذیرش احساسات، شجاعت و جست‌وجوی راه‌حل را به مخاطب خود منتقل کند. این کتاب نه‌تنها برای سرگرمی، بلکه برای آموزش و گفت‌وگو دربارهٔ احساسات نیز طراحی شده است.

خلاصه کتاب مبارز کوچک و هیولای نگرانی

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند! داستان با معرفی مبارز کوچکی آغاز می‌شود که فرزند شاه و ملکه است، اما برخلاف انتظار والدینش، علاقه‌ای به شاهزاده‌بودن ندارد و ترجیح می‌دهد با دوستش، خرس کوچولو، به ماجراجویی برود. مبارز کوچک به‌دلیل انتظارات والدین و فشارهای محیطی، دچار نگرانی می‌شود و این نگرانی به‌تدریج در ذهنش بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود تا جایی که به شکل هیولایی شبح‌مانند در می‌آید که فقط او و خرس کوچولو می‌توانند آن را ببینند. مبارز کوچک تصمیم می‌گیرد برای حل این مشکل، به‌همراه خرس کوچولو به جست‌وجوی راه‌حل برود. آن‌ها با جغد دانا، خرس بزرگ و ملکهٔ شب‌پره‌ها گفت‌وگو می‌کنند، اما هیچ‌کدام راه‌حلی برای مقابله با هیولا ندارند. در نهایت، کوچک‌ترین شب‌پره آن‌ها را به اژدهای دانا راهنمایی می‌کند. اژدها پس از پذیرایی با کلوچه، به مبارز کوچک می‌گوید که پاسخ را باید درون خودش جست‌وجو کند. مبارز کوچک درمی‌یابد که هیولای نگرانی، بخشی از خودش و احساساتش است. او با شجاعت رو‌به‌روی هیولا می‌ایستد، آن را می‌شناسد و می‌پذیرد که وجودش واقعی است. با این پذیرش، هیولا کوچک‌تر می‌شود و در نهایت، مبارز کوچک و خرس کوچولو موفق می‌شوند آن را در شیشه‌ای نگه دارند. داستان با این پیام به پایان می‌رسد که نگرانی احساسی طبیعی است و با روبه‌رو شدن و پذیرش آن، می‌توان بر ترس‌ها غلبه کرد.

چرا باید کتاب مبارز کوچک و هیولای نگرانی را بخوانیم؟

این کتاب با روایت داستانی و تصویرگری جذاب، به موضوع مهم نگرانی و اضطراب در کودکان می‌پردازد و راهی برای شناخت و پذیرش این احساسات پیش پای مخاطب می‌گذارد. «مبارز کوچک و هیولای نگرانی» به کودکان کمک می‌کند تا با احساسات خود آشنا شوند و یاد بگیرند که نگرانی بخشی از زندگی است، اما می‌توان با آن روبه‌رو شد و آن را مدیریت کرد. همچنین والدین و مربیان می‌توانند از این کتاب برای شروع گفت‌وگو دربارهٔ احساسات و آموزش مهارت‌های مقابله با اضطراب بهره ببرند.

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای کودکان ۷ سال به بالا که با احساس نگرانی یا اضطراب دست‌وپنجه نرم می‌کنند مناسب است. همچنین والدین، مربیان و مشاورانی که به‌دنبال راهی برای صحبت‌کردن دربارهٔ احساسات با کودکان هستند، می‌توانند از این اثر استفاده کنند.

بخشی از کتاب مبارز کوچک و هیولای نگرانی

«روزی روزگاری مبارزی زندگی می‌کرد. مبارزی که خیلی کوچک بود. اما مثل هر مبارز واقعی دیگر اصیل و شجاع بود. شاه و ملکه دوست داشتند فرزندشان یک شاهزادهٔ خوب و شایسته شود. امّا مبارز کوچک اصلاً دلش این را نمی‌خواست. مبارز کوچک پیش بهترین دوستش، خرس کوچولو، با اعتراض گفت: «شاهزاده بودن چیز بدی نیست. امّا فکر می‌کنم به درد من نمی‌خورد. من ترجیح می‌دهم با تو دنبال ماجراجویی بروم.» اما چطور این را به پدر و مادرش می‌گفت؟ مبارز کوچک نگران بود آن‌ها از او ناامید شوند. و در طول درس‌های آمادگی برای شاهزاده شدن و آن‌همه دیدارهای شلوغ‌پلوغ، نگرانی‌اش هر روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. موقع غذا خوردن زیر میز غذاخوری پنهان می‌شد و موقع خواب زیر تخت. یک روز مبارز کوچک بیدار شد تا هیولای بزرگ و شبح‌مانند توی اتاقش را ببیند. مبارز کوچک از همیشه شجاع‌تر شده بود. اما چیزی در مورد این سکوتِ بزرگ او را خیلی می‌ترساند. هیولا هرگز صحبت نمی‌کرد اما همه‌جا مبارز کوچک و خرس کوچولویش را دنبال می‌کرد و هیچ کس جز آن‌ها نمی‌توانست او را ببیند.»