کتاب طلوع دوباره عشق

معرفی کتاب طلوع دوباره عشق

کتاب الکترونیکی «طلوع دوباره عشق» نوشتهٔ عنایت رزاقی حسنکلایی و منتشرشده توسط انتشارات طرح و نشر، داستانی معاصر از زندگی در روستاهای شمال ایران است که به روابط انسانی، تنهایی، عشق و گذر از رنج‌های گذشته می‌پردازد. این رمان با محوریت شخصیت‌هایی که هر یک زخمی از روزگار دارند، به بازتعریف امید و پیوندهای خانوادگی می‌پردازد. نسخه الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب طلوع دوباره عشق

«طلوع دوباره عشق» روایتی از زندگی مردی به نام «رضا» است که پس از سال‌ها تنهایی و از دست دادن همسرش، در میانهٔ چهل‌سالگی با چالش‌های تازه‌ای روبه‌رو می‌شود. داستان در فضای روستایی مازندران شکل می‌گیرد و با توصیف‌های دقیق از کارهای کشاورزی، باغداری و روابط خانوادگی، تصویری ملموس از زندگی روزمره ارائه می‌دهد. این رمان در سال ۱۴۰۳ نوشته شده و به دغدغه‌های انسان معاصر دربارهٔ عشق، خانواده و گذر زمان می‌پردازد. در کنار روایت اصلی، کشمکش‌های سنتی و باورهای محلی نیز نقش پررنگی دارند و داستان را به بستری برای نمایش تقابل سنت و احساسات فردی تبدیل می‌کنند. نویسنده با بهره‌گیری از عناصر بومی و فرهنگ محلی، داستانی را خلق کرده که در عین سادگی، لایه‌هایی از پیچیدگی‌های روابط انسانی را به تصویر می‌کشد.

خلاصه کتاب طلوع دوباره عشق

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند!داستان با معرفی «رضا»، معلم و باغدار روستایی آغاز می‌شود که پس از فوت همسرش، سال‌هاست با کمک خواهرش «ماهگل» فرزندانش را بزرگ می‌کند. رضا در تنهایی و یکنواختی روزمره غرق شده تا اینکه آشنایی با «رخساره»، زنی که او نیز همسرش را از دست داده، نقطهٔ عطفی در زندگی‌اش می‌شود. ارتباط تدریجی رضا و رخساره، ابتدا در قالب همکاری‌های سادهٔ روستایی شکل می‌گیرد و به مرور به علاقه‌ای عمیق بدل می‌شود. اما این رابطه با مخالفت «هرمز»، برادر رخساره، روبه‌رو می‌شود که کینه‌ای قدیمی از رضا به دل دارد. کشمکش‌های خانوادگی، نگرانی‌های فرزندان و فشارهای اجتماعی، موانعی جدی بر سر راه این عشق تازه هستند. در نهایت، راه‌حل این گره قدیمی در مسابقه‌ای سنتی و محلی جست‌وجو می‌شود؛ جایی که گذشته و حال در هم می‌آمیزند و سرنوشت شخصیت‌ها رقم می‌خورد. داستان با تاکید بر اهمیت گفتگو، گذشت و پذیرش، به بازتعریف عشق و خانواده در بستر سنت‌های روستایی می‌پردازد.

چرا باید کتاب طلوع دوباره عشق را خواند؟

این رمان با پرداختن به موضوعاتی مانند تنهایی، فقدان، عشق دوباره و چالش‌های خانوادگی، تصویری واقعی از زندگی در روستا و روابط انسانی ارائه می‌دهد. روایت داستان در بستر فرهنگ بومی مازندران، همراه با جزئیات زندگی روزمره و آیین‌های محلی، فرصتی برای آشنایی با سبک زندگی و دغدغه‌های مردم این منطقه فراهم می‌کند. همچنین، داستان به موضوعات جهانی مانند گذر از رنج‌های گذشته و یافتن امید در میانهٔ مشکلات می‌پردازد و خواننده را به تامل دربارهٔ ارزش‌های خانوادگی و اجتماعی دعوت می‌کند.

خواندن کتاب طلوع دوباره عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به رمان‌های اجتماعی و خانوادگی، کسانی که به داستان‌های بومی و فرهنگ محلی ایران علاقه دارند و افرادی که با موضوعاتی مانند فقدان، تنهایی و شروع دوباره در زندگی درگیر هستند، مناسب است. همچنین برای کسانی که به دنبال روایت‌هایی دربارهٔ گذر از موانع سنتی و یافتن امید در دل مشکلات‌اند، جذاب خواهد بود.

بخشی از کتاب طلوع دوباره عشق

«رضا گفت. رخساره خانم من وقتی از دبیرستان به خانه می‌آیم، بعد از اینکه ناهار خوردم، مستقیم به سمت باغ می‌آیم و اینجا خودم را سرگرم می‌کنم. ولی همیشه احساس تنهایی می‌کنم.رخساره گفت. آقا رضا بزرگ کردن بچه‌هاء باعث شد که من گذر زمان را احساس نکنم، ولی الان جند وقت هست که احساس می‌کنم زندگی یکنواخت شده است.غروب در حال نزدیک شدن بود. رضا از رخساره خداحافظی کرد و آن دو به خانه‌های خود برگشتند. آن شب رضا وقتی به رختخواب رفت به فکر فرو رفت به صحبت‌های رخساره فکر کرد. حرفهای رخساره دقیقاً همان مسائلی بود که رضا نیز به آن فکر می‌کرد. رضا نیز از از یکنواختی زندگی خود باخبر بود و نمی‌دانست چگونه می‌تواند از این یکنواختی خود را رها کند.اسفند ماه از راه رسیده بود و در میانه این ماه باغدارها باید زمین پای درخت پرتقال را وجین کنند و خاک آن را پشت و رو کنند تا آب و اکسیژن کافی به ریشه‌های درخت برسد تاریشه‌ها جانی تازه بگیرند. رضا هر روز بعد از ظهر برای وجین به باغ می‌رفت و رخساره را نیز در طول مسیر می‌دید آنها هر روز در مسیر رفت و آمد بایکدیگر صحبت می‌کردند، تقریباً کار وجین دو هفته به طول انجامید. آنها هر روز همراه هم به باغ می‌رفتند و نزدیک غروب، رضا رخساره را صدا می‌زد و می‌گفت رخساره خانم بیا دیگر غروب شده باید به خانه برویم.»