دانلود و خرید کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند زهرا علیزاده تنورلویی (شمیم)
تصویر جلد کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند نوشتهٔ زهرا علیزاده تنورلویی (شمیم) است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.

درباره انتشارات متخصصان

انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشته‌های ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و رشته‌های مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمی‌گردد و در طول این سال‌ها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.

خواندن کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

«کریم به گل‌نگار قول داده بود که نگذارد دست کدخدا به او برسد. این نخواستن برای خودش هم بود. نمی‌توانست تحمل کند حتی نوک انگشت کدخدا گوشه‌ای از بدن گل‌نگار را لمس کند. فکرش بدجور به‌هم ریخته بود. حالا که دیگر کار از کار گذشته بود و دخترک بیچاره به خانه کدخدا آمده بود، می‌خواست کاری کند که وحشت این چند وقت ماندن دراین خانه برایش کمتر شود تا روزی که بتوانند با هم فرار کنند.

کریم، دوستی به نام علی داشت .برادر علی ماه‌ها بود که گوشه تیمارستان را به نام خود زده بود .اوایل زیاد برایش دکتر دوا کردند .اما هیچ کدام افاقه نکرد و به قول علی مخ برادرش روز به روز بیشتر تاب برمی‌داشت .کریم تصمیم گرفت به بهانه احوالپرسی از مادر نگران و پریشان حال علی به خانه آن‌ها برود و قرص‌های برادرش را کش برود.همیشه به یاد داشت که او وقتی که میخواست از خوب و بد حال برادرش بگوید می‌گفت: قرص‌هایش را که می‌خورد خیلی خوب است. مدام خواب است و مادرم از دست دیوانه بازی‌هایش نفسی می‌کشد. کریم قصد نداشت که علی از نقشه‌اش سر در بیاورد. می‌ترسید نتواند زبانش را نگه دارد و همه چیز لو برود. آخر اختیار زبانش دست خودش نبود. آلو در دهانش خیس نمی‌خورد. خیلی وقت‌ها به خاطر همین دهن لقی‌ها این و آن را به جان هم انداخته بود.

ساعت حدود پنج و نیم عصر وقتی هوا کم و بیش تاریک شده بود و انتهای آسمان پر بود از رنگ‌های قرمز و نارنجی و زرد و کبود کریم به خانه علی رفت. از قبل خبر داشت که او برای دیدن یکی از دوستانش به شهرستان رفته است.

آهسته در را کوبید. دل تو دل‌اش نبود. کبری خانم، مادر علی در را باز کرد. از دیدن کریم متعجب شد. آخر هیچ‌وقت سابقه نداشت در نبود علی آنجا برود. با چشمانی درشت شده لبخند خشکی زد و گفت: علی خانه نیست کریم جان، رفته شهرستان.

سلام کبری خانم. با علی کاری ندارم . آمده‌ام کمی با هم صحبت کنیم و چای بخوریم. من هم جای پسر شما. گفتم در نبود علی سری بزنم.

کبری خانم زن آرام و بی سروصدایی بود. بعد از بیماری پسر بزرگ‌اش از قبل هم آرام‌تر شده بود. او را خیلی دوست داشت. بعد از رفتنش به تیمارستان تمام موهای زن بیچاره سفید شد. زن‌های محل پچ‌پچ می‌کردند که: انگار سرش را در کیسه آرد فرو برده باشد. آخر مگر می‌شود یک شبه آدم پیر شود؟! غصه فرزند برایش روز و شب نذاشته بود.

با آغوش باز کریم را پذیرفت. لبخندی زد. در را باز کرد و پرده را کنار زد.

بفرما. اتفاقا خوب کردی آمدی کریم جان. دلم خیلی گرفته بود. چشمانش پر از اشک شد و سرش را به زیر انداخت.

خانواده علی اوضاع خوبی داشتند. سر و وضع خانه و ظاهرشان مرتب بود. غصه بزرگشان بیماری احمد بود. کریم وارد اتاق شد. نشست و به پشتی دست‌بافت ترکمن تکیه داد. کبری خانم پنج تا از آنها را دور تا دور اتاق با سلیقه و حفظ فاصله معین چیده بود. خیره شد به عکس احمد که در کنار بقیه اعضاء خانواده در سفر به مشهد گرفته بودند. کبری خانم یک سینی چای و خرما و آجیل آورد و جلوی کریم گذاشت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۳۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

حجم

۷۳۸٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

قیمت:
۴۱,۰۰۰
تومان