کتاب پیاده سیاه
معرفی کتاب پیاده سیاه
کتاب پیاده سیاه نوشتهٔ امید رستم خانی است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.
درباره انتشارات متخصصان
انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشتههای ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روانشناسی، جامعهشناسی و رشتههای مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمیگردد و در طول این سالها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.
خواندن کتاب پیاده سیاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیاده سیاه
«شطرنج برای خیلیها فقط یک بازی و سرگرمیه و بیشتر آدمها حتی در طول عمرشون یک بار هم یک صفحه شطرنج رو از نزدیک نمیبینند و هیچوقت یادش نمیگیرند، ولی شطرنج برای آرمان همهی زندگیش بود. هیچوقت نفهمیدم شطرنج رو از کجا یاد گرفته بود. یه بار ازش پرسیدم و جوابی که گرفتم اینقدر عجیب و درعینحال قاطع بود که واقعاً باورش کردم و هنوز هم باورم همینه. گفت: «یه روز از خواب بیدار شدم و فهمیدم که شطرنج بلدم!» این حرف رو جوری با قاطعیت گفت که با تمام عجیببودنش باور کردم و جوری برخورد کردم که انگار گفته توی ۷ سالگی رفتم کلاس آموزش شطرنج!
اولین بار آرمان رو در پارک دیدم. همیشه صبحها میرفتم پیادهروی و اغلب هم از اون پارک رد میشدم، ولی اولین بار بود که آرمان رو اونجا میدیدم. دور یکی از میزهای سنگی پارک که روش صفحهی شطرنج بود چند نفر جمع شده بودند و دست زیر چانه داشتند نگاه میکردند. من هم که همیشه شطرنج جذبم میکنه، رفتم جلو و جایی که آرمان روبهروی من نشسته بود مشغول تماشا شدم. آرمان با یک آقای میانسال بازی میکرد. آرمان اون موقع ۱۹ سالش بود؛ البته این رو بعدها فهمیدم. با مهرهی سیاهبازی میکرد و با دستهای پینهبسته و زخمی که بعضی زخمهاش خوب شده، ولی جاش مونده بود و بعضی زخمها هنوز تازه بود، جوری مهرهها رو حرکت میداد که انگار داره نتهای یک قطعه موسیقی رو با پیانو مینوازه. لباسهای تقریباً کهنه که مشخص بود با نهایت دقت نگهداری شده تا آسیبی بهش نرسه و چهرهای آرام و درعینحال مصمم داشت. فکر میکنم حرکت دوازدهم یا سیزدهم بود که آرمان حریفشو کیشومات کرد و بازی تموم شد. پول شرطی که بسته بود رو گرفت و بدون هیچ حرفی بلند شد و رفت.
نمیدونم چرا، ولی تو همون نگاه اول چیزی تو چشمهای آرمان دیدم که واقعاً تعریف خاصی براش ندارم، فقط میدونم من رو جذب خودش کرد».
حجم
۸۴۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۸۴۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه