کتاب مربی اژدها

کتاب «مربی اژدها» نوشتۀ دورانیوبرگر اسپرگن، ترجمۀ زینب طاهری و ویراستۀ سپیده پاشایی است و انتشارات دلتا آن را منتشر کرده است. مربی اژدها داستان مهیجی دربارۀ دوستی پسری به نام هیکاپ و یک اژدها است. 

درباره کتاب مربی اژدها 

هیکاپ نام پسری است که در آهنگری کار می‌کند ولی آرزو دارد با اژدها بجنگد اما پدرش استوک، رئیس شجاع وایکینگ‌ها به او اجازه نمی‌دهد. دلیل پدرش این بود که هیکاپ مهربان است و نمی‌تواند بی‌رحم باشد و بجنگد. اما هیکاپ تصمیم می‌گیرد خودش به‌تنهایی سراغ اژدها برود تا نشان دهد چقدر شجاع و قوی است اما در جریان جنگیدن و گرفتن یک اژدها اتفاقات هیجان‌انگیزی می‌افتد.

کتاب مربی اژدها یک داستان فانتزی و تخیلی است که اتفاقات غیرقابل‌پیش‌بینی و مهیج آن کودکان را سرگرم می‌کند. دورانیوبرگر اسپرگن تلاش کرده است از طریق داستانی هیجان‌انگیز و پر از اژدها مسائلی آموزنده مثل ارزش و اهمیت دوستی را به خوانندگان آموزش دهد. شخصیت اصلی داستان به‌قصد جنگ با اژدها راهی می‌شود اما این جنگ یک دوستی فراموش‌نشدنی را شکل می‌دهد.

داستان مربی اژدها از روی انیمیشن زیبا و قوی با همین عنوان برای کودکان نوشته شده است. کودکانی که به کمی هیجان در داستان‌ها نیاز دارند اما آن‌قدر بزرگ نشده‌اند که به جزئیات و تمام اتفاقات نسخۀ اصلی توجه کنند. این قصه همچنین به موضوعاتی مثل خودباوری و اعتماد به دوستان واقعی می‌پردازد. 

خواندن کتاب مربی اژدها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به علاقه‌مندان به داستان‌های هیجان‌انگز و ماجراجویی و همچنین کودکان 3 تا 5 ساله پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مربی اژدها

«یک شب،‌ هیکاپ مانگلر را برداشت تا برود شکار اژدها. مانگلر اختراع جدیدش بود و قرار بود با آن اژدها بگیرد. او نوک صخره ایستاد و منتظر ماند. ناگهان چیزی ویژژژ از بالا سرش رد شد. او با مانگلر نشانه گرفت و شلیک کرد توی تاریکی شب. بعد غرررش بلندی شنید‍! چشم‌های هیکاپ از خوشحالی برق زد. فریاد کشید: جانمی،‌انگاری گرفتمش. وای! نه. هیکاپ فرصت جشن و شادی نداشت. آخه اژدهای دیگری افتاده بود دنبالش. هیکاپ مدت‌ها پیش، آن هم خیلی تصادفی این اژدها را از دست پدرش فراری داده بود. استوک حسابی عصبانی بود. یکی از وایکینگ‌ها به هیکاپ اشاره کرد و قاه‌قاه خندید. تا حالا ندیده بودم کسی این‌جوری بیفتد توی دردسر. روز بعد، هیکاپ اژدهایی را که با مانگلر به او شلیک کرده بود، پیدا کرد. خشم‌شب بود؛ اژدهایی سیاه با دمی شکسته!»