کتاب یک درصد از احساس من
معرفی کتاب یک درصد از احساس من
کتاب یک درصد از احساس من نوشتهٔ راحیل شادکام است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب یک درصد از احساس من
کتاب یک درصد از احساس من برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که یک راوی اولشخص دارد. این راوی در ابتدای این اثر از این میگوید که پشت چراغ قرمز منتظر است. تلفنش زنگ میخورد. خواهش «روشنک» پشت خط است. روشنک از راوی میپرسد که کجاست. راوی قرار است به یک کافهگالری برود. او کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب یک درصد از احساس من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یک درصد از احساس من
«شوخی نمیکنم. باید به من اعتماد داشته باشی چون اگه موندم پیشت یعنی انتخابم بودی. پس افکار منفی رو بریز دور. من اگه تو رو بخوام تمام دنیا نمیتونن رایام رو بزنن و اگه نخوام باز تمام دنیا نمیتونن مجابم کنن که تو این خونه بمونم. پس کنترل کردن و محدود کردن فقط بین ما فاصله میاندازه. بهم اعتماد داشته باش و آزادی عمل بده تا در اوج آزادی دوستت داشته باشم.
از چشمهایش میخوانم حرفهایم تاثیری در عقیدهاش ندارند اما حال که تا اینجا پیش آمدهایم نمیتواند بحث را به بیراهه بکشاند.
سفر رامسر در آرامش کامل میگذرد. ویلایی که امین برایم ساخته حقیقتاً زیباست. یک بنای ۱۰۰ متری لوکس در زمینی به مساحت ۱۰۰۰ متر که ساحل اختصاصی دارد. نمیتوانم حدس بزنم چطور ویلا را دکور کرده زیرا تمام شبهای زندگی زناشوییمان را کنار من در تهران سپری کرده. به احتمال قوی خرید اسبابواثاثیه و چیدمان را به دکوراتور سپرده که رنگهای گرم و دکور چوبی کلاسیک این همه حس خوب به بیننده القا میکنند. حیاط ویلا درختکاری و ساحل کوچک آن با چراغهای حبابی پایهبلند و صندلیهای مخصوص آفتابگرفتن کامل شده. همیشه دلم یک ساحل اختصاصی میخواست و از اطرافیانم تنها امین میتوانست مرا به آرزویم برساند.
سه شب فوقالعاده را در صلح و آرامش کنار روشنک و کامیاب میگذرانیم و به رابطهمان شانسی دوباره میدهیم. شب آخر بعد از شبنشینی پس از صرف شام وقتی کامیاب و روشنک به ما شببهخیر میگویند و به اتاقشان میروند امین کاپشن به دست از اتاقمان بیرون میآید و میگوید:
بپوش بریم قدم بزنیم.
کاپشن را میپوشم، خودش زیب آن را میبندد و کلاهش را روی سرم میکشد. نگاهی رضایتآمیز به سرتاپایم میکند و کاپشن خودش را روی دوشش میاندازد. از در ویلا که بیرون میرویم سوز سرد در صورتم میزند و میلرزم. دستش را دور شانهام حلقه میکند و میگوید:
اگه سردته برگردیم.
سرد که هست. این سرما استخوان را میسوزاند. اما کمی فضای عاشقانه به او بدهکارم.
نه خوبم.
صورتم را بالا میبرم و نگاهش میکنم و لبخند میزنم. بینیام را با دو انگشت میفشارد.
دماغت که قرمز شد.
کاپشن خودش را هم به تن میکند اما زیپش را نمیبندد. محو هیبت مردانهاش میشوم و شانههای کشیده و خوشتراشی که به گمانم دومرتبه عاشقشان خواهم شد. دستم را در میان پنجههای گرم و بزرگش میفشارد و حرکت میکنیم.
اینجا انگار از تهران سردتره.
صدای بم و گرمش در گوشم مینشیند.
اتفاقا رطوبت سرما رو کمتر میکنه. هوای تهران خشکه. این باد مال ساحله.
کاش زودتر اومده بودیم. این ساحل جون میده برای آبتنی و آفتاب گرفتن.
با لحنی گلایهمند میگوید:
من که شهریور بهت کلیدشو دادم. نیومدی دیگه.
کی تموم شد ساختش؟
ساختش که عید تموم شد ولی دکور کردنش هم زمان برد.
کی کامل تموم شد؟
تقریبا مرداد.
چرا همون مرداد نگفتی؟
کادوی سالگرد ازدواج بود.
چهجوری تحمل کردی؟ من اگه جات بودم همون روزی که ساختش تموم شد کل جریانو لو داده بودم.»
حجم
۴۵۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
حجم
۴۵۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه