کتاب بهترین بهترین دوستان

کتاب بهترین بهترین دوستان نوشتۀ ایپریل استات و ترجمۀ معصومه نفیسی است. این کتاب را انتشارات سیمای شرق منتشر کرده است.

درباره کتاب بهترین بهترین دوستان

کتاب بهترین بهترین دوستان داستانی جدید و دلچسب دربارۀ، دوستی احساسات و قدرت شفابخشی است. این کتاب از مجموعه کتاب‌های «سفارش شگفت‌انگیز مادربزرگ»، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های تصویری نیویورک‌تایمز است که به فارسی نیز ترجمه شده. پایی، یک دوست خیلی معرکه است او و بهترین دوستش، کلمنتین، هر روز با هم کاردستی می‌سازند، ماجراجویی می‌کنند و نشانگر کتاب برای فروش درست می‌کنند ... خب، البته تقریباً هر روز!

یک روز وقتی کلمنتین به‌جای پاپی با دوست دیگری به نام جورجیا بازی می‌کند.

پایی نگران می‌شود نگران از این که بهترین دوستش را از دست بدهد. پایی با کمک پدرش کلمات مناسبی پیدا می‌کند تا احساسات قلبی‌اش را با کلمنتین در میان بگذارد اما شاید او تنها کسی نباشد که احساساتش جریحه‌دار شده است. پاپی و کلمنتین یاد می‌گیرند از بیان احساسات عمیقشان نترسند. اکنون که رابطۀ دوستی‌شان ترمیم و حتی قوی‌تر از قبل شده شاید رابطۀ پویا و پرانرژی دوستی دونفره‌شان بتواند به رابطۀ دوستی سه‌نفره از بهترین بهترین دوستان تبدیل شود.

این کتاب به کمک تصاویر دوست‌داشتنی نشان می‌دهد، چگونه می‌توان با هم تعارض داشت؛ ولی با به اشتراک گذاشتن احساسات و گوش‌دادن به یکدیگر آن را حل کرد و همچنین می‌توان دوستان جدیدی پیدا کرد؛ اما قدیمی‌ها را هم حفظ کرد؛ بنابراین، اگر فرزندتان با یکی از دوستانش مشکلی دارد، خواندن این کتاب می‌تواند نگاه آنها را تغییر دهد.

خواندن کتاب بهترین بهترین دوستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای گروه سنی کودکان نوشته شده است.

بخشی از کتاب بهترین بهترین دوستان

«من پایی هستم، یک دوست خیلی‌خیلی معرکه! بهترین بهترین دوستم، کلمنتین است. وقتی با هم هستیم هیچ‌وقت حوصله‌مان سر نمی‌رود. اما این بعدازظهر کلمنتین دارد با جورجیا بازی می. کند من تا حالا جورجیا را ندیده‌ام. به‌جای بازی با من نکند آنها از تمام کارهایی که من و کلمنتین دوست داشتیم انجام بدهیم، لذت ببرند؟

اما من با رقصیدن این فکرها را از ذهنم بیرون می‌کنم. آخر من و کلمنتین بهترین بهترین دوست‌ها هستیم. بدون پاپی و کلمنتین، اصلاً هیچ فروشگاه نشانه کتاب پاپی و کلمنتینی وجود ندارد!

با این‌همه هنوز هم خوابم نمی‌برد. اما روز بعد، وقتی کلمنتین من را برای بازی به خانه‌اش دعوت میکند، خیالم راحت راحت می‌شود.»