کتاب با ققنوس جان در محضر سلیمان
معرفی کتاب با ققنوس جان در محضر سلیمان
کتاب با ققنوس جان در محضر سلیمان نوشتهٔ ملیحه تقی زاده دهکردی است و انتشارات مانیان آن را منتشر کرده است. این کتابْ روایت حج خونین ۹۴ است.
درباره کتاب با ققنوس جان در محضر سلیمان
شما ای دوست عزیز در جرگۀ کدامین عشاق هستی؟ آنان که با حاجی شدن تمام عمر در حسرت دیدار دوبارۀ یار هستند؟ یا آنان که نام خود را در دفتر خریداران یوسف زهرا ثبت کردهاند و به پهنای تمام آرزوها و به طول یکعمر انتظار میکشند؟
از هر گروه که باشی، میدانی که عشاق سال ۹۴ چون سایرین، هم طعم یکعمر انتظار را چشیدند و هم مفتخر به تنفس در حریم مطهر مسجد نبوی شدند و هم در سرزمین مقدس وحی سر به خاک بندگی ساییدند و هم در سرزمین عرفات با ذرهذرۀ وجودشان در پی امامی بودند که دیدارش همان حج تمام است و نیز در سرگشتگی مشعر، حیران دریای عظمت الهی شدند.
اما و اما آیا در سرزمین منا همچون دیگران و مانند سالهای قبل تنها با نفس خود جنگیدند و نماد شیطان را رمی کردند یا اینبار به جنگ خود شیطان رفتند؟
کتاب با ققنوس جان در محضر سلیمان روایتگر واقعهای است که تفاوتش با سالهای قبل به همان علت است که شما روایتش را خواستهاید!
خواندن کتاب با ققنوس جان در محضر سلیمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند روایتی مغموم از واقعهٔ خونین حج سال ۹۴ بخوانند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب با ققنوس جان در محضر سلیمان
«بالاخره وقتش رسید. بعد از چند ماه جلسه رفتن، تدارک دیدن و برنامهریزی، ساعت دهوبیست دقیقهٔ صبح روز نهم شهریور ۹۴ فرارسید و من آماده توی هواپیما نشستم، کمربندم رو بستم و منتظر موندم.
با خودم میگفتم:
- خدایا! من کجا هستم و به کجا میرم؟! خوابم یا بیدار؟!
ده سال انتظار تموم شده بود و من در حال رفتن بودم. نمیدونستم که لیاقتش رو دارم یا نه؟ نمیدونستم واقعاً خدا منو پذیرفته یا نه؟
مهماندار جملاتی به عربی بلغور میکرد که تقریباً هیچکدوم از ما نمیفهمیدیم داره چی میگه! اما معلوم بود که داره همون حرفهای کلیشهای و تکراریِ همهٔ پروازها رو میگه. یک مسافر پشت سر من هی غر میزد و نمیذاشت از حالی که دارم لذت ببرم. آخه ما جزو اولین نفرایی بودیم که کارت پرواز گرفتیم؛ ولی نمیدونم چرا ما رو تهِ تهِ هواپیما نشوندن. جایی که پشت سرمون فقط دو سه نفر بودن، اونها هم داشتن تلاش میکردن که جاشون رو عوض کنن.
صلوات جامع حجج طاهره رو خوندم، ولی اونا اجازه نمیدادن تو حال خودم باشم، بگذریم.
بعد از یک عمر التماس به خدا، موقعش رسیده بود؛ موقع امتحان. نمیدونستم که از این امتحان سربلند بیرون میام یا نه؟
با خودم زمزمه میکردم که:
- خدایا! خودت کمک کن، خیلی نگرانم؛ نمیدونم چی میشه. خدایا! درک کامل و عمیقی به من بده. کاش بفهمم، کاش درک کنم. کاش موفق بشم؛ موفق به دیدار یار، موفق به دیدار امامم. کاش چشمم به جمالش روشن بشه. یعنی منم تو عرفات به عرفان میرسم؟ کاش... کاش... کاش... عمرهام رو به امام حسن عسکری، پدر امام زمان، هدیه کرده بودم. با این فکر، اول از همونجا که نشسته بودم دو رکعت نماز هدیه به ایشون خوندم. بعد هم شش تا نماز دورکعتی هدیه به رسولالله، فاطمهٔ زهرا و ائمه بقیع خوندم. تو همین حین بود که هواپیما اوج گرفت و مسافرین صلوات فرستادن:
- الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
دختر مهماندار خندهٔ تمسخرآمیزی کرد و با حالتی مسخره گفت:
- عجججل!
خدایا! بفرست آن امام همام را و ما رو بین دشمنانش سربلند کن. خدایا! میشه روزی رو ببینیم که امام ما ظهور کرده باشه و دیگه کسی جرئت تمسخر شیعه رو نداشته باشه؟»
حجم
۳۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۴ صفحه
حجم
۳۸۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۴ صفحه