کتاب داستان های زیبا از مثنوی معنوی (مولانا)
معرفی کتاب داستان های زیبا از مثنوی معنوی (مولانا)
کتاب داستانهای زیبا از مثنوی معنوی نوشتهٔ غلامحسین بنیآدم است که انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.
دربارهٔ کتاب داستانهای زیبا از مثنوی معنوی
قرن هفتم در ادبیات فارسی این مرزوبوم به دورهٔ مغول معروف است. در این دورهٔ تاریک حمام خون به راه میافتد و ویرانی و خرابی بر کشور غالب میشود. در این میان ادبیات بهعنوان یکی از ارکان هر جامعه دستخوش تغییر میشود. بسیاری از نویسندگان و شاعران یا خودشان به قتل میرسند یا آثارشان!
باید توجه کنیم که ادبیات همیشه راه خودش را پیدا میکند و در همین دورهٔ سیاه دو شاعر مشهور ایرانی ظهور و بروز پیدا میکنند؛ شیخ اجل، سعدی و جلالالدین محمد بلخی متخلص به مولوی.
سعدی استاد سخن، کسی است که به قول خودش قند پارسی را به هندوستان برده و غزلهایش در نهایت بلاغت و ظرافت است. سخنان سعدی دلپذیر بوده و چون از دل برمیآیند، بر دل مینشینند.
پایهٔ دیگر هنر و ادبیات ایران مولاناست که او نیز بهحق در زمینهٔ ادبیات و عرفان سهم بسیار دارد و خوشهچینان معرفت، از خرمن وجودش بهرههای بسیاری بردهاند.
کتاب مثنوی معنوی او سراسر پند و اندرز است. بیشتر داستانهایش از زبان حیوانات بیان شده و ضربالمثلهایی معمولی در میان عامهٔ مردم بوده است. مولانا در بند قافیه نبوده و با چیرگی تمام پیام خود را به گـوش جهانیـان رسانیده است.
خواندن کتاب داستانهای زیبا از مثنوی معنوی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به مثنوی معنوی مولانا پیشنهاد میکنیم.
دربارهٔ غلامحسین بنیآدم
غلامحسین بنیآدم از پیشکسوتان عرصهٔ تئاتر در رشتهٔ بازیگری است. او دبیر ادبیاتفارسی بود و دوران بازنشستگیاش تحقیقات زیادی در حوزهٔ شاهنامهٔ فردوسی و اشعار مولوی داشته است. کتاب داستانهای زیبا از مثنوی معنوی از نتایج همین تحقیقات ارزشمند است.
بنیآدم در زمینهٔ خوشنویسی و نوازندگی سنتور هم حرفی برای گفتن دارد.
بخشی از کتاب داستانهای زیبا از مثنوی معنوی
«در زمان حضرت سلیمان مردی سرآسیمه و با رنگ پریده وارد بارگاه آن حضرت شد. سلیمان پرسید: چه شده؟ چرا نگرانی؟ مرد پاسخ داد: هم اکنون عزراییل با خشم و کینه به من نگاه کرد. به گمانم قصد جان مرا کرده است. حال از تو میخواهم که به باد دستور دهی مرا به هندوستان ببرد تا از عزراییل در امان باشم. حضرت سلیمان به باد دستور داد تا آن مرد را به هندوستان ببرد. باد، امر سلیمان را اطاعت کرد و مرد را به دورترین نقطهٔ هندوستان برد.
روز دیگر حضرت سلیمان، عزراییل را ملاقات کرد و از او پرسید: چرا به آن مرد بیچاره، طوری با خشم و نفرت نگریستی که از ترس وطن خویش را ترک کند؟ عزراییل پاسخ داد: من به خشم او را نگاه نکردم. بلکه از روی تعجب به او نگریستم. زیرا حضرت باریتعالی به من گفته بود: جان این مرد را درهندوستان بگیرم. من با تعجب این مرد را نگاه کردم و با خود اندیشیدم که اگر این مرد صدبال هم داشته باشد، هرگز قادر نخواهد بود تا به هندوستان برود. اکنون قدرت حق را میبینم.»
حجم
۱۷۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۷۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبی است