کتاب موسیقی زندگی

«موسیقی زندگی» رمانی نوشته آذر فراهانی( -۱۳۵۵)، نویسنده ایرانی است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«شیفت بودم که با خانه تماس گرفتم، یاسمن تلفن را جواب داد: بله بفرمائید،...

- سلام، یاسمن توئی؟!... خوبی، تو زندگی و شوهر نداری که بیست و چهار ساعته اون جا پلاسی؟..

یاسمن با خنده گفت: سلام یلداجان، من خوبم. تو چطوری؟ من دارم جور تو رو می‌کشم. وقتی که توبه پدرو مادرت سر نمی‌زنی. من باید جای تو این‌جا بیام و به اونا سر بزنم. خیلی رو داری دخترجون، به جای دستت درد نکنه دار‌ی منو بازخواست می‌کنی، البته باید حق رو بهت بدم که برای ما قیافه بگیری، منم اگه نامزدی مثل شاهین داشتم از این اداها در می‌آوردم.

- بنده خدا، دلت خوشه‌ها، شاهین رفته اون سر دنیا و معلوم نیست که داره چیکار می‌کنه؟ اونوقت چرا من باید برای شماها قیافه بگیرم؟ بازم اگه من باهاش رفته بودم باید حق رو به تو می‌دادم که از این حرف‌ها بزنی.

- شوخی کردم به دل نگیر، حالا ازش خبر داری؟...

-‌ نه، خبری ازش ندارم.

- مگه باهات تماس نگرفته؟

- نه، فکر می‌کنم اون‌جا از ما بهترون رو دیده دیگه یادی از ما نمی‌کنه.

- باور کردنش برام سخته...

- شاهرخ ازش خبری داره؟...

- نمی‌دونم، باید ازش بپرسم.

- می‌تونم با شاهرخ حرف بزنم؟

- متأسفم، خونه نیست. هر وقت که اومد بهش خبر می‌دم که باهات تماس بگیره.»