دانلود و خرید کتاب در مسیر تحول حسن جراحی
تصویر جلد کتاب در مسیر تحول

کتاب در مسیر تحول

نویسنده:حسن جراحی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در مسیر تحول

کتاب در مسیر تحول نوشتهٔ حسن جراحی در انتشارات شان آی چاپ شده است.

درباره کتاب در مسیر تحول

این کتاب در دوازده فصل مسیر تحول شخصیت اصلی داستان را تصویر می‌کند. عناوین فصول کتاب عبارتند از:

طلوع امید

آرامش

مکافات

یاری

برباد رفته

پرواز

بازگشت

تقدیر

طمع

تولد دوباره

خودباوری

سقوط و صعود

کتاب در مسیر تحول را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی با درون‌مایهٔ دینی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب در مسیر تحول

شب از نیمه گذشته بود و نمی توانستم بخوابم معمولا تو اتوبوس که هستم خوابم نمی گیرد . سرمو به صندلی تکیه داده بودم و از شیشه بغل به چراغهایی که در دوردستها سوسو می زدند نگاه میکردم . هر نوری نشانه یک زندگی با یک سرنوشت متفاوت بود ولی من کاری به سرنوشت و زندگی آنها نداشتم فقط حسرت لحاف تشکهاشونو میخوردم که بتونم پاهامو دراز کنم و راحت بخوابم . حس حسرت همیشه با انسان بوده و خواهد بود هیچ گاه از وضع موجود خودمان راضی نیستیم شاید همان لحظه که من حسرت خواب راحت رو تشک رو می خوردم یک نفر هم کنار جاده حسرت اتوبوسو میخورد و کس دیگری در زندان حسرت کنار جاده رو . این حسرتها تمامی ندارند . نگاهم از لابلای صندلی ها به جاره افتاد که در نور چراغهای اتوبوس بیشتر از دویست سیصد متر دیده نمی شد . و بقیه جاده مثل آینده من تو تاریکی و ابهام بود . و باز سوالی که هزاران بار از خودم کرده بودم روی پرده ذهنم نقش بست که عاقبتم به کجا میرسه و چه سرنوشتی در انتظارمه . و به یاد تصادف خانواده و از دست دادنشان افتادم .

موقع نصادف ماه آخر سربازیم را می گذراندم که عموم خبر آورد بابات با ماشین تصادف کرده و حالش زیاد خوب نیست . سریع مرخصی گرفتم و به اتفاق عموم رفتیم خانه . از پادگان تا خانه ما نیم ساعت فاصله بود . تا رسیدیم سر کوچه متوجه شدم که ماجرا یک چیز دیگه است . چون جلو در خانه ما ازدحام عجیبی بود و فامیل همشان مشکی پوشیده بودند به عموم گفتم عمو راستش رو بگو برای بابا اتفاقی افتاده مگه نه و عموم سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت . از ماشین پیاده شدم و دویدم به طرف خانه تا رسیدم جلو در اعلامیه رو درو دیدم دنیا جلو چشام سیاه شد و افتادم عکس بابام و مادرم و عکس فرزانه خواهرم روی اعلامیه بود وقتی چشم مو باز کردم دیدم دایی ناصر گفت خانم پرستاربهوش اومد و چند لحظه بعد دکتر اومد و بعد از معاینه گفت فعلا مشکل نداره سرمش که تمام شد میتوانید ببرید . القصه ضربه روحی شدیدی خورده بودم و نمی توانستم ماجرا را باور کنم مراسم ختم تمام شد و بعد از چند روزی که به پادگان برگشتم یک ماه آخر خدمتم را مرخصی دادند و بعد کارتم را گرفتم و برگشتم خانه چند ماه اول دورو برم شلوغ بود و زیاد نبود خانواده را احساس نمی کردم . تا اینکه یواش یواش همه رفتند سر خانه زندگی خودشان و من موندم و تنهایی و یک دنیا خاطره .

روز بروز وضع روحیم بدتر میشد و از طرفی عموم که مدتها چشمش دنبال باغمون بود گیر داد که تو نمیتوانی به باغ برسی و از بین میره بفروش تا دیر نشده و منظورش دقیقا این بود که خودش مفت از چنگم در بیاره .

من هم که دیدم ول کن معامله نیست باغ رو گذاشتم برای فروش و در عرض چند روز مشتری خوبی پیدا شد و تا عموم خبردار بشه فروختمش و پولشو گذاشتم تو بانک . وقتی که ماجرا را فهمید بعد از کلی گله و شکایت همراه کمی توهین رفت و دیگر سراغ من نیامد . من هم که انگیزه ادامه زندگی رو از دست داده بودم دچار افسردگی شدم و به زور دایی ناصر رفتیم پیش مشاور . بعد از چند جلسه کمی بهتر شدم . مشاور پیشنهاد داد که مدتی برم مسافرت و هرچه دورتر بهتر . من هم همان کار را کردم . چنان غرق افکارم شده بودم که متوجه صدا کردن شاگرد راننده نشدم . وقتی دستشو گذاشت رو شانه ام به خودم امدم و گفتم جانم امری بود . و اون گفت داداش حواست کجاست واسه شامن ایستادیم لطفا بفرمایید پایین میخوام درها رو ببندم . از اتوبوس پیاده شدم هوا کمی سرد بود معمولا آخر پاییز همین طوریه احساس سرما کردم و به طرف سرویس بهداشتی که درست روبرویم بود رفتم .

hamed
۱۴۰۰/۱۲/۰۷

🌹🌹🌹

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۵,۵۰۰
تومان