کتاب عارف بارانی
معرفی کتاب عارف بارانی
کتاب الکترونیکی عارف بارانی نوشته مصیب معصومیان در نشر شهید کاظمی به چاپ رسیده است. این کتاب زندگینامۀ روحانی شهید سیدحسین مقیمی است. این اثر به ذکر خاطرات شهید از زبان پدر، همسر، خواهرزاده، فرزند و… میپردازد. زمانی که این شهید بزرگوار روزهای آخر عمر خود را قطعی می پنداشت برای حلالیت طلبیدن از کسانی که نسبت به آنها احساس دین می کرد نزد آنها می رود، که در این اثر به آن پرداخته شده است. انتهای کتاب به تصاویر و دست نوشته هایی از ایشان اختصاص دارد.
درباره کتاب عارف بارانی
نویسنده کتاب «عارف بارانی» درباره اولین دیدارش با پدر شهید و شروع نوشتن کتاب میگوید: «وقتی به منزل پدر شهید رسیدیم، پیرمردی را دیدم که روی صندلی در ایوان نشسته. جذابیت این پیرمرد مرا مثل آهنربایی به خودش جذب کرد. خم شدم و سرش را بوسیدم. یکییکی وارد اتاق شدیم و شروع به صحبت کردیم. از جمعیت روستا و تعداد شهدایش پرسیدم. برایم خیلی جالب بود از هفتصد خانوادهای که در این روستا زندگی میکنند فقط پرچم یک شهید در اهتزاز است، آنهم سیدحسین. پدر شهید از رؤیایی گفت که به همین موضوع مربوط بود. گویا سیدحسین در زمان حیاتش امام زمان(عج) را در خواب دیده و آن حضرت به او خبر داده بودند که سیدحسین اولین و آخرین کشته روستا خواهد بود.»
کتاب عارف بارانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کسانی که مایل هستند درباره زندگینامهٔ شهدا و به طور خاص دربارهٔ شهید سیدحسین مقیمی اطلاعات بیشتری کسب کنند، مناسب است.
بخشی از کتاب عارف بارانی
دیدار با دکتر سیدهخدیجه مقیمی، فرزند شهید
از ارتباط معنوی دختر شهید با پدرش مطالب زیادی شنیده بودم. هماهنگیها انجام شد. یک بار با سیدهخدیجه که الآن دکتر سیدهخدیجه مقیمی هستند فرصت ملاقات در منزل پدر شهید دست داد. پزشکی که از نجابت و وقار و متانتش هرچه بگویم کم گفتهام. آن روز از خانم دکتر خواستم مقدمهای برای کتاب پدر شهیدش بنویسد و او هم پذیرفت؛ اما بعداً از نوشتن طفره رفت. چند بار دیگر پیامکی هم درخواست کردم و او هر بار میگفت: «مرا معاف کنید. واقعاً نمیدانم و نمیتوانم در وصف شهدا و پدرم مطلبی بنویسم! من در حد و اندازهای نیستم که از شهادت بنویسم.» میگفت: «من اهل نصیحت نیستم. بهجز این دوست ندارم کسی از درد دلهایم با بابا سر دربیاورد.»
خیلی فکر کردم که چه بنویسم که بتواند حس و حالم را درست بیان کند. این بیت هوشنگ ابتهاج به ذهنم رسید.
چه مبارک است این غم كه تو در دلم نهادی
به غمت كه هرگز این غم ندهم به هیچ شادی!
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۰ صفحه