نظرات کاربران درباره کتاب رویاهای مدفون

مگه قشنگ‌تر از داستان‌های فانتزی و دنیای قشنگی که خلق می‌کنن داریم؟ داستان خیلی قشنگی داشت. حتی قسمت عاشقانه‌ی داستان برای منی که خیلی به این ژانر علاقه ندارم دوست‌داشتنی بود. پایان داستان هم خوب بود. روند داستان در عین آروم پیش رفتن، به هیچ وجه خسته‌کننده نبود و به لطف دنیای جذابی که نویسنده خلقش کرده بود، با اشتیاق به خوندنش ادامه دادم. خلاصه‌ی داستان بدون اسپویل: داستان این کتاب در مورد دختری به نام کلمنتاین و پدرشه که توی شهر کوچکی به ثبت کابوس‌ اهالی مشغولن. قرن‌ها پیش به دلیل نفرینی که بر سرزمینشون حاکم شده، هر شب و در ماه نو، کابوس افراد زنده و به حقیقت تبدیل میشه. کلمنتاین و پدرش باید از کابوس‌ها اطلاع داشته باشن تا بتونن با کابوس‌ها مبارزه کنن و شکستشون بدن. اما همه‌چی با ظاهر شدن برادرهایی دوقلو بهم می‌ریزه. دوبرادر کلمنتاین و پدرش رو به دوئل دعوت می‌کنن تا کنترل شهر رو به دست بگیرن. اما چه اتفاقی میفته؟ آیا کلمنتاین و پدرش موفق میشن از حق خودشون دفاع کنن؟ امتیاز در گودریدز: 4.08

داستان جالبی بود... کابوس هایی که یک شب در هر ماه، به واقعیت تبدیل می شنو جادوگرانی که وظیفه شون از بین بردن این کابوس هاست... و دختری که برای انتقام گرفتن از رقیبش، راهی عجیب و پر ریسک انتخاب می کنه... متن و ترجمه خوبی داشت ولی به نظرم داستان می تونست کمی عمیق تر و جذاب تر روایت بسه. ولی به هرحال از خوندنش لذت بردم.

تصور کنید توی دنیایی زندگی می‌کنید که کابوس هاتون واقعی میشن‌. هرماه توی یک شب، باید توی خونه تون بمونید. درها و پنجره هارو قفل کنید و طلسم بزارید برای اینکه رویاها و کابوس هاتون پیداتون نکنن‌. اون بیرون اما افرادی هستن که داوطلبانه با کابوس شما میجنگن. اونا از شما محافظت میکنن و قدرت های جادویی دارن. کلمنتین مدیگان یکی از هموناست. دختری که با پدرش توی دهکده ی کوچیک نزدیک کوهستان زندگی میکنه و وظیفه ی حفاظت از دهکده ش در برابر کابوس هارو داره. اما هیچ نقطه ی امنی تا ابد باقی نمیمونه... . . ‌. . چیزی که این داستانو برای من بیشتر از یه داستان فانتزی کرد صرفا نبرد با کابوس ها یا فرار از اونا نیست؛ بلکه نبرد با گذشته ایه که هیچکس انتخابش نکرده ولی همه مجبورن بارشو به دوش بکشن. توی اون فضای غم آلود، همش به این فکر میکردم که تصمیمات نسل گذشته، خیانتشون و سکوتشون چقدر میتونه زندگی نسل های بعدیو جهنمی کنه. چه زندگی ها و رویاهایی رو میتونه نابود کنه. همش از سر طمع و حسادت. اما لابلای کتاب، یه رشته ی ظریف از امید هم بود. امید به نسل جدید‌. کسایی که حقیقت رو از دل خاک بیرون می‌کشن و بر خلاف گذشته حرکت میکنن. عشق شکل گرفته توی کتاب، آروم آروم عین حرکت نور از پشت ابرا شکل میگیره. شاید قشنگ ترین بخش کتاب همین جاش باشه. لابلای گفتگوها، شناخت واقعی همدیگه، اعتماد کردن و دوستی. برای کلمنتین و دوستانش جادو و عشق ناجی بود‌ن. ایکاش جادویی هم به ما کمک می‌کرد تا بفهمیم چه کسی هستیم و به چه چیزی باور داریم‌✨️🕊

ایین کتاب فانتزی جالبی داشت در کل.من فکر میکردم یکم هیجان انگیز تر باشه.ولی خوب بود و بخونیدش.

ابتدای داستان سیر معمولی داشت ولی هر چی به آخر نزدیک میشد بهتر شد و پایان بندی نسبتا خوبی داشت ، هیجان و جذابیت آخرای داستان بهتر بود ، صفحات آخر هم انگار خلاصه شده بود

عالی بود