نظرات درباره کتاب ژنرال و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب ژنرال

نظرات کاربران درباره کتاب ژنرال

نویسنده:زهرا گودرزی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۴از ۹ رأی
۳٫۴
(۹)
بالاجا کیشی
عموش رو خیلی‌وقت پیش بود که تو یکی از همین خیابونای اتابک اعدام کرده بودند. پدرش هم که مثلن در قید حیات بود، مُرده و زنده‌ش برای او توفیری نداشت. یه شب بود و هزار شب نبود. آن‌وقت‌هابی هم که تو خونه‌شون آفتابی می‌شد؛ همه‌ش دعوا و مرافعه بود با مادربزرگش ماچه. پدرش اسماعیل خانه هم که پیدا می‌شد؛ نئشگی‌هاشو می‌آورد تو خونه. اون هم دست کمی از عموش نداشت. آخرین تصویری هم که از باباش داشت؛ تن لخت‌ش بود با یک آمپول توی بازوش که معلوم نبود چه زهرماری را به خودش تزریق کرده بود که ناجون افتاده بود تو کف حموم و بابای هاجر همسایه‌شون هم که اومده بود تن لخت اونو رو دوش کشیده بود ببره بیمارستان:«لخت که از حموم کشیدن‌ش بیرون. روفرشی رو پیچیدن دورش. روفرشی اندازه‌ی تهِ یه قابلمه سوخته بود.جای سوخته‌ش افتاد رو کون بابام..». ارج و قرب باباش، درست چیزی بود تو مایه‌های همین تصویر. مادره هم معلوم نبود که از سر چه مصیبت و یا فلاکتی از خونه گریخته بود. حالا هم پسره داشت با ماچه و بزرگ‌پدر تو اون خونه سر می‌کرد. اون هم بزرگ‌پدری که قهر از دست از زنش ماچه، همه‌ش تو زیرزمین بود. ماچه هم اگر سعی کرده بود که پسره رو زیر بال و پرش بگیره و تر و خشک‌ش کنه؛ چندان موفق نبوده. حالا در امروزِ داستان که روایت فقط یک روز این پسره هست، بزرگ‌پدر از اون زیرزمین دراومده و انگاری به هیبت و مأموریت خاصی می‌خواد که پسره را از دست ماچه بقاپه و باهاش بزنه بیرون :«اون ظهر که از زیرزمین کند و اومد بیرون، دیگه بزرگ‌پدرِ مچاله‌شدهٔ سابق نبود، تو خودش نبود، شده بود عینهو اون اول‌اول‌هاش. چشم‌ها و دست‌هاش دوباره جون گرفته بودن. ...می‌گفت فقط چند روز وقت داره تا به داد قومش برسه. می‌گفت واسه نجات قومش من تنها کسی‌ام که مونده واسه‌ش». این بود که پسره از هیبت بزرگ‌پدر، هیبت یک ژنرال را خونده بود. ژنرال با نوه‌اش افتاده بودن تو کوچه و خیابونای اتابک تا لاک‌پشت‌ها رو جمع کنه برای مأموریتی. لاک‌پشت عنوانی بود که پسره برای معتادای بی‌خانمان به کار می‌برد. ژنرال کوچه به کوچه و خیابون به خیابون، لاک‌پشت‌ها را دور خودش جمع می‌کنه و سهمیه زهرماری‌شون رو می‌ده تا انتهای این روزی که معلوم است فاجعه‌ای در راهه، اون‌ها را سرِ کسی خراب کنه. رُمان ژنرال، داستان سرگذشت محله‌ای‌ست که اهالی آن انگاری، در گردونه‌ی لاطی و لوطی و اعتیاد و چاقو و چاقوکشی گیر کرده‌اند. از نوزدای که وارد این گردونه می‌شود تا آن بزرگ‌پدری که می‌خواهد از این گردونه بیرون رود؛ چیزی جز مصیبت و خانه‌خرابی را دشت نمی‌کند. اینه که پسره ته کتاب انگاری از خدا می‌خواد که:«یه کاری کن ته قصه اتابک تو جهان نباشه، ماچه نباشه، لاک‌پشت‌ها نباشن، هاجر نباشه، سعید نباشه، خنده‌های بابام و مادرم تو گوی هیچ‌کدوم از لوسترفروشی‌های اتابک نیفتاده باشه، حتی کوچه‌ها و خیابون‌ها و پل‌هاش یادشون نمونه کی رفته و کی اومده، یادشون نمونه تو کدوم محل و زیر پای کی‌ها بودن، اصلاً یه جوری بشه که هیچ‌کی یادش نیاد اتابک کجا بوده. چیزی که از یاد بره یعنی مرده. یعنی وجودش تو اول‌ها و آخرهای کسی نمونده.» شخصیت اصلی کتاب هم‌چون مومو شخصیت اصلی رمان «زندگی در پیش‌رو» که هر دو در سنین خردسالی خلق شده‌اند؛ رنج و مصیبت مدام خانواده‌ی ژنرال را به تصویر کشیده است. لحن و زبانِ بکار گرفته شده توسط نویسنده برای این بچه‌ای که راوی داستان است؛ به خوبی توانسته است آن بچه‌ی بارآمده در محله‌ی مبتلای به اعتیاد و جهالت را، زبان و خلق‌وخوی خاص آن‌ها ببخشد. زبانی که متناسب با بچه‌گی خود، کلماتی را می‌یابد که بتواند دنیای جرم و جهالت و اعتیاد را معنا کند:«آخر دنیا، خودکشی، اجل‌خورده، اعدام، نسیان، اعلامیه، جهنم‌دره، گنده‌لات، تهمتن، زن سرخور، سینه‌ی قبرستون، نوچه، قیامت، جن‌زده...» و همین کلمات، محله‌ی اتابک را، تیری و تاریکی‌ایی می‌بخشد که او نیز آرام‌آرام در واکنش به حال‌وهوای خشم و خشونت و پلیدی پیرامون، دست به جنایت می‌برد. کتاب، پر از تلخی‌ست؛ ولی زبان خوش‌خوان کودک آن‌را به محتوایی تبدیل کرده است که خواننده را ترغیب می‌کند که تا ته کتاب را درنیاورد، کتاب از دستش نمی‌افتد
sara sadeghi
کتابی با محتوا و فرم تکراری .اصلا توصیه نمیکنم

حجم

۲۲۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۲۲۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
۴۸,۰۰۰
۵۰%
تومان