
نظرات کاربران درباره کتاب گزارش آخرین تابستان
۳٫۷
(۲۰)
zahra khalaji1997
واقعا خوندن کتاب رو پیشنهاد میکنم می ارزه تمثیل های جذاب و قدرت بیان قوی واقعا آدم رو مجاب به خوندن میکنه، دقیقا از اونایی که با ذهن و قلبت توش زندگی میکنی و دنیای واقعی رو توش حس میکنی. تا تموم نکردی ول کنش نیستی و قلبتو توش جا میزاری
Mohammad
حکایت ایرانِ امروز با روایتی از روستای خیار قلعه یا شاید قلعه حیوانات، اما کاملا ایرانی و همراه با مرگ اندیشی، با قلم روان و تفکرِ نقادِ سهند ایرانمهرِ معتدل و روادار
شهرام
دوست من، آیا شما به افاغنه (مخصوصا شیعیان و متکلمان به فارسی دری) توصیه میکنی با طالبان از در رواداری در بیان؟
یا فکر میکنی داعش با گفتمان و تساهل و تسامح و... از عراق و قسمت اعظم سوریه رفت؟
مدارا با «شرّ»، اونم شرّی که از کشتن و اسیر و زندانی کردن و شکنجه و تجاوز و نقص عضو مردم ابایی ندارد، به به و چه چه ندارد.
کاربر 2580729
کتابی با متن روان و جذاب و پرکشش که وقتی درگیرش بشی مصادیق و تمثالاش رو تو زندگی اجتماعی فرهنگی و سیاسی امروزه خودمون میتونی پیدا کنی.
کتابی که میشه گفت خلاصه داستانی اوضاع و احوال تاریخی تکرارشونده جامعه ایرانی هست. باید این کتاب رو خوند که شاید در آینده درست تر فکر و اقدام کرد.
مهدی
کتاب داستان جذاب و روانی داره بخصوص در طنز نویسی.
همچنین تصویرسازی خوبی از حال و روز مملکت داره... اینکه چرا اینگونه هستیم. خیلی جاها با شخصیت های داستان احساس هم ذات پنداری داشتم.
خواندن این کتاب را حتما توصیه میکنم.
کاربر 5557433
ادبیات روان ، استعاره ها و کنایه های آگاهانه، کتابی بی نظیر که لابلای خطوطش خودت را پیدا میکنی.
بالاجا کیشی
بهمن تازه طلاق گرفته و افتاده است توی تلهی افسردگی. نمیتواند خودش را ببندد به قرص و دوای تجویزی روانپزشک. خودش انگاری دوای این افسردگیحالش را میداند. نشستن و به عزلت تن دادن، غرق شدن بیشتر و بیشتر است در چاه ویل افسردگی. شاید بهترین درمان مسافرت به کوچه پسکوچههای گذشتهی زندگی خویش باشد. شاید گریختن از این شهر پر از دود و ترافیک کلانشهر تهران است به مقصد روستای آبا و اجدادی خویش است. او به آن روستا مسافرت میکند. نویسنده این روستا را «خیارقلعه» معرفی میکند. بهمن بهمحض ورود به خیارقلعه، انگاری آن افسردگی را از یاد میبرد. او یکسره گویی که شوت میشود به میانهی روزوروزگار یومیه روستا و روستائیان. در گذران تلخ و شیرین آنها قروقاطی میشود. در دعواهای آنها با جهانآبادیها که سرِ زمین و زمان گویی باهم در مشاجرهای تاریخی به سر میبرند. بهمن میخواهد برود و در کنج خانهی نقلی پدریاش، چندروزی را ساکن شود؛ شاید این سکوت روستا و خاطرات خوش ننهشوکت و...او را به حال حسابی سابق برگرداند. ولی مگر اوستعلی عموی بهمن میگذارد. مگر هاشم چرچیل عموی بزرگش دست از سرش برمیدارند.
بهمن، خواسته و ناخواسته در گیروگرفتاریهای ده قاطی میشود. روزی اوستعلی او را به زور سوار لکنتهی پیکانبارش میکند تا بقول خود راه و چاه درست اهالی روستا را به گوشش بخواند. روزِ دیگر ، این هاشم چرچیل است که دوروبر خانهی آنها آفتابی میشود تا بهمن را با نقشهها و فتنههای خود همراه بسازد برای بالا کشیدن زمین خلایق.
بهمن به ناچار با جانعلی و تقی کمرنگ چوپان و فتحالله پیریک سابقن کمونیست و لطفالله دولت و رستم دیلماج و محمد کوچیکه و دکتر قدرتاله عباسی نمایندهی خیارقلعه و دکتر طراوت به اصطلاح کارآفرین و حاج سدیف و آشیخ عنایت و...دمخور میشود. حالا انگاری که اصلن بهمن یک روستازاده است و قدم به قدم با بدبختیها و جهالتها و پدرسوختهبازیهای آنها همراه میشود. میبیند که اوستعلی که خود را عالم دهر میداند و کسی را به اندازهی خودش عالم به خیر و شر روستا و اهالی آن نمیداند؛ چگونه جز به تمسخر این و آن نمیاندیشد و همیشه هم در پی دورهمیایی است که خلایقی را گرد خود جمع کند تا به قدرت لودگی خود، بتواند مخالفان خود را سکهی یک پول کند. در دل خود هم خداخدا میکند که فلان و بهمان نقشهی اهالی روستا، برای حلوفصل اختلافاتشان با جهانآبادیها به جایی نرسد و او بتواند که همچنان جمعی از روستائیان را گرد طعنه و کنایهگوییهای خود در حق این و آن جمع کند. بهروشنی درمییابد که بزرگان ده که گرد هاشم چرچیل جمع شدهاند؛ جز به منافع خود نمیاندیشند. حتی شده گوشهای از خاک روستا را با مثلن نمایندهشان عباسی، بالا میکشند. در تحمیق و استحمار اهالی روستا هم با روضه و مداحی و...تلاش میکنند که همچنان بهعنوان بزرگان روستا بر مدار روزوروزگار ده پابرجا بمانند. بهمن حتی ویران شدن زندگی محمد کوچیکه و زنش بلور را هم با چشمان خود میبیند که در این وادی جهالت و پدرسوختهبازی با خاک یکسان میشود. بهمن، سرگردانی و استیصال علیرضا و دیگر جوانان روستا را هم میبیند که در میانهی اختلافات اهالی روستا، زندگیشان به هیچ و پوچ بدل میشود و جز به مهاجرت نمیاندیشند.
بهمن، وقتی هم که خسته و کوفته از این روزگار جهنمی ده، به گوشهی دنج رفاقتش با کیومرث پناه میبرد؛ در عوالم دغدغههای فلسفی و عرفانی و هستیشناسی خود غرق میشود.
نویسنده، انگاری در تلاش بوده است که سرشت و سرنوشت ایران حال حاضر را به نگاشتن چنین کتابی بر روی صفحات کتاب متصور سازد. دعوای خیارقلعه و جهانآبادیها هم شاید همان چالش ایران و غرب و آمریکا باشد. و شخصیتهایی که به نام اوستعلی و هاشم چرچیل و...شکل گرفتهاند؛ به نوعی گیروکرفتاریهای تاریخی و فرهنگی را نمایندگی میکنند.
ولی نویسنده در خلق یک کتاب به شکل یک رُمان چندان هم موفق نبوده است. انگاری نویسنده کلی تحلیل جامعهشناختی و تاریخی را میخواسته است که در دل این کتاب جای بدهد. هر حرف و حدیثی را، فقط به عشق اشراف نویسنده، نه در تطابق و تناسب با شخصیتهای داستان، در زبانشان نهاده است. لحن برخی از شخصیتها، چندان متناسب با موقعیتشان درنیامده است. نویسنده فقط سعی کرده است که دانستههای خود را بیربط و باربط در دهان شخصیتهای داستان بگذارد. اصلن داستان یک روستا را بهانه قرار دادن برای به تصویر کشیدن مشکلات و بحرانهای ایران، آنرا خیلی ساختگی و باسمهای و قلابی از آب درآورده است. هدف نویسنده برای خلق این رُمان خیلی گُنده بود و روی دوش داستان روستا نمیتوانست شکل بگیرد. شکل هم اگر میگرفت به فیلمهای آبکی بدل میشد. نه چیزی فاخر. ادبیات به معنای مرسوم آن در کتاب گموگور است. نویسنده بیش از این که به عوالم نویسندهگی متبحر باشد؛ در عوالم «سهند ایرانمهر»ی خود غرق است. همان ایرانمهری که در شبکههای اجتماعی قلم میزند.
javani
کتاب حتما ارزش خوندن رو داده.ولی شخصا پایان بندی رو نپسندیدم .
....
حتی نصفش هم نتونستم بخونم.
حجم
۳۱۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۳۱۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان