نظرات درباره کتاب ترانه کافه غم زده و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب ترانه کافه غم زده

نظرات کاربران درباره کتاب ترانه کافه غم زده

انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۰ رأی
۳٫۷
(۱۰)
کاربر 9191006
داستان و روایت آنچنان خاصی نداره منظورم اینه معمای خاصی در این کتاب نیست اما توصیفات در این کتاب به شدت عالیه و ادمو ترغیب میکنه تا انتها بخونه و من خیلی دوسش داشتم و به نظرم روزمرگی انسان ها رو خیلی خوب توصیف کرد در کل کتاب جالبیه پیشنهاد میشه
بالاجا کیشی
خانم آملیا با قدی بلند بالا و چشمانی لوچ در کوره‌دهات پرت و دورافتاده‌ی آمریکا بر سر مستقلاتی که از پدر به ارث بُرده بود؛ زندگی مستقل و عزلت‌گزیده‌ای را از سر می‌گذراند. مغازه‌ای که احتیاجات روزمره‌ی مردم روستا را تأمین می‌کرد و کارگاهی در همان حوالی که بهترین عرقی‌جات منطقه را تأمین می‌کرد. با هیچ‌کس حشر و نشری نداشت. اهل روستا هم نه او را دوست داشتند و نه ازش بیزار. ولی چندان هم بی‌خیال این زن تنها و عجیب و غریب نبودند. انگاری از دور نظاره‌گر هم‌روستایی خود بودند. مغازه‌ی او تنها مغازه‌ی روستا بود و تنها جایی که اهل روستا، زندگی کرخت عصرگاهان خود را می‌توانستند در زیر سایه‌ی ایوان آن، رونقی بدهند. کنار هم بنشینند و از اوضاع و احوال هم‌دیگر خبری بگیرند. مغازه‌ی خانم آملیا، تا وقتی که پسر خاله لایمون سروکله‌اش در آن روستا پیدا نشده بود؛ فقط به تأمین مایحتاج اهالی می‌پرداخت. ولی به ورودِ این گوژپشت، گویی گرمایی در دل خانم آملیا روشن شده بود. دک‌وپوز این گوژپشتی که آب دهانش همیشه از دهانش سرازیر بود و اوضاع رخت‌ولباس چرک و پاره‌پوره‌اش، کارگران دمِ دست خانم آملیا را مطمئن می‌کرد که او حتماً به تیپایی پسرخاله لایمون را از مغازه‌اش بیرون می‌اندازد. ولی کسی از دل خانم خبر نداشت. خانم آملیا ده‌سال پیش‌تر با ماروین میسی ازدواج کرده بود؛ ولی این ازدواج، به چند روزی بیش‌تر نپاییده بود. از آن به بعد او در تنهایی و عزلت زندگی کرده بود. آیا خانم آملیا به پذیرش این گوژپشت زشت، می‌خواست از تنهایی به در آید؟ اندک‌اندک، خانم آملیا مغازه را رونق داد. کافه‌ای همان‌جا به راه انداخت که شادابی و نشاط و رونقی به روستا بخشید. کم‌کم اهالی روستا، جای دبش و دنجی را در کافه می‌یافتند که می‌توانستند به نشستن گرد نیمکت‌های آن و سفارش قهوه و عرق، از حال‌وهوای سوت‌وکور روستا بیرون بیایند. قال و مقال مشتریان کافه و چراغی که تا دیروقت شب‌ها کافه را روشن نگه می‌داشت؛ روستا را از سکوت نجات داده بود و شاید اندک امیدی از ذوق و شوق را در دل روستائیان روشن کرده بود. ولی این روزوروزگار چندان نپاییده بود. بالاخره سروکله‌ی ماروین میسی پیدا شده بود. با ورود او، شادابی و کامیابی کافه که مدیون گوژپشت بود؛ داشت از بین می‌رفت. حال‌وهوای زندگی آمریکایی در آن روستای دورافتاده از قلم نویسنده کاملن پیداست. شخصیت‌هایی که در پس‌زمینه‌ی قصه‌ی اصلی داستان، خلق شده‌اند، آواز زندانیان زنجیرشده‌ای که در مزارع کار می‌کردند و روزهای طولانی تابستانی که اهالی روستا در تنها کافه‌ی ده‌شان سپری می‌کنند؛ لمس روزوروزگار این روستا را ملموس می‌کند. درد خانم آملیا بود همان درد عشق باشد. به همان صورتی که خود نویسنده در جایی از کتاب از آن روایت می‌کند:«عاشق به هر قیمتی و از هر راهی در تمنای وصال است، حتی اگر این تجربه نصیبی جز درد و رنج برایش نداشته باشد.»
ایران آزاد
داستانی در وصف پوچی و بیهودگی زندگی‌های روزمره... نثر زیبا و توصیفات دقیقی داشت. داستان را نام آن به خوبی توصیف می‌کند.
khazar
مک‌کالرز عزیزم! دو هفته طول کشید تا این کتاب کوتاه رو بخونم. شاید دلیل اینکه انقدر برام شیرین و تاثیرگذار بود اینه که هرشب فقط یه مقداری ازش رو می‌تونستم بخونم و خوابم می‌برد و احتمالا ادامه‌ش توی رویا بافته می‌شد. جالب‌ترین چیز این داستان پرداختن به جزئیات و توصیف دقیق از تمام مکان‌ها و حالت‌ها و آدم‌های داستانه. درباره احساسات آدم‌ها دقیق نظر نمیده و این رو باید از فضای داستان تشخیص بدی. دلم می‌خواست آخر داستان میں‌املیا رو بغل کنم و باهم گریه کنیم. با ترجمه‌ی احمد اخوت خوندم که از ترجمه‌های نشر ماهی و بیدگل خیلی بهتر بود، با اون دوتا تا یه جاهایی خوندم ولی وقتی ترجمه اخوت رو پیدا کردم انگار داستان جدیدی رو شروع کرده باشم. و یه خوبی دیگه‌ی این ترجمه وجود یادداشت‌هایی از نویسنده و درباره‌ی نویسنده است که خیلی جالبن.
کاربر 5023198
کتاب کم حجم با داستانی پرکشش و جذاب و رازآلود بود ولی در نهایت ممکنه پس از پایان کتاب خواننده با خودش بگه خب که چی؟ دلیل این اتفاقات چی بود؟ من برای رفتارهای آملیا و کار عجیب پسرخاله لایمون هیچ پاسخ منطقی‌ای پیدا نکردم، بنظر میرسه نویسنده در توجیه رفتار کاراکترهاش ناتوان بود، ولی با همه‌ی این‌ها خوندنش لذت‌بخشه و ترجمه‌ی فاخری داشت نسبت به نسخه‌ای که از نشر بیدگل موجوده😊
خودِ خودِ سِوِروس اِسنیپ
ترجمه جالبی نداشت و کلا حرفی برای گفتن نداشت

حجم

۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان