نظرات کاربران درباره کتاب گرسنگی

همانطور که در مقدمه کتاب هم آمده، این کتابی در رابطه با چگونگی موفقیت برای کاهش وزن نیست و در فصل آخر کتاب هم با اندام بسیار باریک نویسنده و کاهش وزن بالای او مواجه نمیشوید . در این کتاب نویسنده، علل افزایش وزن افراطی اش و علل عدم توجه به رژیم های غذایی و توصیه های پزشکی را بازگو میکند. اینکه چاق بودن چقدر بر کل زندگی او و نیز نگرش مردم به وی تاثیر داشته است. اینکه رفتار مردم با افراد دچار چاقی مفرط چقدر میتواند بد و نفرت انگیز باشد و آنها را به سمت احساس تنهایی بیشتر و افسردگی بالاتر و نهایتا پناه بردن به خوردن غذای بیشتر و افزایش وزن بالاتر سوق دهد و این چرخه بی پایان برای این افراد ادامه دارد. نویسنده همچنین در رابطه با برنامه های تلویزیونی تجاری مربوط به کاهش وزن نیز نوشته و دید نقادانه جالبی نسبت به آنها ارائه کرده است. در کل به نظرم کتابی است با نثر روان و نسبتا جذاب که ارزش یکبار خواندن را دارد.

این کتاب به نوعی اتوبیوگرافی نویسنده است که در آن توضیح می‌دهد چطور از بدنش متنفر شده و چطور این تنفر منجر به چاقی مفرط می‌شود. همچنین با موشکافی بسیار، به ما نشان می‌دهد که چطور «بدن چاق» تبدیل به اسلحه‌ای بر ضد صاحب بدن می‌شود. چطور ایدئولوژی و فرهنگ حاکم مدام فرد چاق را تحقیر و سرزنش می‌کند و حق حیات عادی را از او سلب می‌کند. به نظرم این کتاب را باید خواند. این کتاب به مخاطب نشان می‌دهد که چطور بازیچه دست رسانه‌ها می‌شود. همچنین نشان می‌دهد که هر یک از ما چطور در ساخت فرهنگ چاق‌هراسی نقش داریم.

اگر در زندگی حتی در دوره ای درگیر اضافه وزن و رژیم و سپس شکست در اون بودید، اگه با تصویر بدنیتون مشکل داشته یا دارید و یا اگر به نوعی از اختلالات تغذیه مبتلا هستید تک تک سطرهای این کتاب برای شما آشناست حتی اگر مثل رکسان گی از چاقی مفرط رنج نبرید. به شخصه از خوندن این کتاب لذت بردم و خوشحالم که کمی با رنج افراد چاق و مشکلاتشون آشنا شدم.

ترجمه ضعیف بود ولی این ضعف خللی در فهم کلی ایجاد نمیکرد.

برای هیچکدام از ما آسان نیست که پرده از عمیق‌ترین احساسات و درونیات خودمان برداریم یا پنهان‌ترین رازهای خود را افشا کنیم. نویسنده‌ی این کتاب نیز از این دسته بیرون نیست! پس از تجربه‌ای تلخ در دوازده سالگی، نویسنده‌ی ما که کودکی بی‌تجربه بود، تصمیم می‌گیرد تا دیگر هرگز به هیچکس اجازه ندهد دوباره چنین با او رفتار کند! او که راه درست جنگیدن با ترس‌ها و دردهایش را نیافته، از خانواده‌اش سنگینی دردی که بر دوش می‌کشد پنهان می‌کند و جلوی آن‌ها نمایشِ «من همان دختر خوب شما هستم» را هرچند به سختی، بازی می‌کند. او فقط به دفاعی شاید دیرهنگام اما همیشگی فکر می‌کند! پس به غذا خوردن روی می‌آورد تا از بدنش دیواری دفاعی بسازد برای محافظت از روح و بدنش... او در طی سال‌های بعدی زندگی‌اش، درحالیکه همچنان به سرزنش خود مشغول است و روز به روز از خودش بیزارتر می‌شود، با محیط پیرامونش هم درگیر می‌شود چون به طور افراطی چاق شده است! نویسنده در کتاب به زخم‌هایش، درگیری‌هایی که با خود دارد و تجربیاتی که از دید فردی با اضافه وزن زیاد داشته می‌پردازد. به برنامه‌هایی که برای کاهش وزن افراد ساخته می‌شوند، به محیطی که برای افراد با وزن بالا متناسب نیست، به لباس‌هایی که گویا برای افراد مثل او تولید نشده است، به تحقیرها، زخم‌زبان‌ها، کنایه‌ها و روابط خودش با اطرافیان می‌پردازد. او در طرح تمام دل‌مشغولی‌هایش نگاه انتقادی دارد اما به شخصه با مطالعه داستان، به او حق می‌دهم. با مطالعه گفته‌های نویسنده، به درک صحبت‌های او می‌رسیم... ‌‌ پ.ن: ترجمه کتاب با کلمات ثقیل انجام شده که مطالعه رو سخت می‌کرد و نیاز بود به جست‌و‌جوی معنی کلمات.