نظرات درباره کتاب شیر سیاه و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب شیر سیاه

نظرات کاربران درباره کتاب شیر سیاه

نویسنده:الیف شافاک
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأی
۳٫۸
(۴)
کاربر ۴۷۰۷۰۸۷
آقا این داستان اش نخورده و دهنت سوخته ما همیشه عادت مان این بود تا کسی با کسی بحث یا دعوایی میکرد این شیر سیاه ک روزی ده تا پرونده ره رد می‌کنه وسط بودیم خلاصه داستان گذشت ما ی دوست دختر داشتیم این دختر سید بود موقعی ک کوچیک بود خیلی منع دوس داشت ولی از نزدیک میترسید ب کنار من بیاید داستان پیچید تا پسرک ب زندان افتاد چند وقتی گذشت تا از دوباره برگردد آن دختر هم تا از زندان اومد برگشت ب پیشش پسر سن بلوغ بود و خیلی هم غد و ی دنده دختره هم ب اندازه ای اعتماد داشت ک با خیال راحت رفت آمد میکرد تا ک روزی ب پسرک سیاه خبر دادند دختر ب دنبال کارهایی میرود ک پسر جوان خودش اعتیاد آن مواد را داشت دختر قصد ازدواج کرده اما شیر سیاه چیزی نمی‌داند دختر موقع طلاق گرفتنش با شیر سیاه ی درد دل هایی می‌کنه این دختر پسر باهم فامیلیت نزدیکی داشتن طوری ک بالای دختر مرده بود اون موقع ک زنده بود کدخدای ده بود و بسیارمال و اموال و دام نگهمیداشت چون پسر ب زن شوهر دار دست نمیرد... بعد از طلاق این دختر تصمیم گرفت بهش تجاوز کنه روزی باهم ب جنگل رفتن و باهم خیلی خوشحال بودن تا صبح از عشق هم بیدار بودند تا ک پسر بهش گفت میخامدبهت تجاوز کنم دختره ام بدش نمی آمد خلاصه شهوت مرا گرفته بود من کار خودمو انجام دادم کاری ک دو دل شدی نباید انجام بدی من انجام دادم و پشت سرش بلا رو بلا هایی ک سرگردان می بارید و از دست داده بود همه چیز رو داستان عاشقی این دختر مرا دیوانه کرد ب خانه رفیقم رفتم الکی حالم نا خوش بود با اون درگیر شدم منم ک بیماریه تعصبی اعصبی دارم چ کنم گذشت فردا به آن روز همان طور رفتیم نشستیم منو مهدی رفیقم خواستیم ی دوری بزنیم ک چند نفری کودکی را می‌زدند و آنان ک می‌زدند میگفتن این جنس های ماره دزدیده این مواد های ماره دزدیده ماهم از خدا بیخبر ب مهدی گفتم چکار کنیم گفت ساکت هیچ چیزی نگو من دلم طاقت نیاورد کودکی ک مریض بود را با لگدی محکم و مشتی محکم زدم کودک از ترسش کار انجام نداده را پیش ما گردن گرفت بعد گفت ب خانه برویم تا پول یا وسیله شما را بدهم من ک رفته بودم دنبال رفیقم موتور داشتم صادق رفیق ما گفت بیا باهم بریم ی لحظه منع برسان من رفیقممو رساندم میخواستم برگردم حس بدی بهم دست داد و همون جا وایستادم صدای جربحث داشت هر دقیقه بیشتر میشد تا ک مادرش آمد هرچی فوش بود ب ما گفت منم غرور م زیاد ب زن نمیتانم چیزی بگم ناگهان یکی از همسایگان این خانوم ک رفت و آمد خانوادگی باهم دارن از کوچه رد شد و سنش و هیکلش از من خیلی بزرگ تر بود رفت صادق رفیق منو زد من طاقت نیاوردم بهش گفتم رضا ما پسر خالیه محمد اینایم منم زد و منم چاقویه ضامن داری تو جیب داشتم سوراخ سوراخ شد خلاصه بگم از توی اون خانه ک ما رفتیم هم پنج نفر ریختن بیرون مجبور شدم با چاقو بزنم تا رفیق مو فراری بدم تا دست جای پا گذاشتیم موتور گذاشتیم فرار کردیم رفتیم پیش پسر خالیه من ک رفیق اونی بود ک باهاش دعوا کردیم خو منم پرونده دارم مرخصی رویه زندانم سجاد گفت اگر بزاری من تورو بزنم از رضا برات رضایت میگیرم منم ب خاطر این ک زندانی بودم قبول کردم خودزنی کنیم قافله از این سجاد از من عقده داره و الکی الکی سر دیویست گرم گوشت ن نفر چاقو خوردن پنج نفر تو دعوا خود زنی با ی دونه دیگ تو کمر من صادق دستش بچه کوچیک ام ک خدا بخیر کنه حالا اش نخورده دهنت سوخته ره فهمیدی من رفتم دنبال رفیقم ببرمش مثلا ی جای خوب باهم تو آرامش باشیم این رفیق ما گفت موتور داری بریم این وسیله ره زنده کنم منم رفتم برسانمش رفتم رساندمش ولی بازم شرایط درس نشد

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

حجم

۲٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان