از تنها شدن میترسید؛ از رها شدن میترسید. شغل داشت اما هرگز فکر نمیکرد آدم مستقلی باشد. طلاق ازنظر مالی هر دوی آنها را نابود میکند. هر دو هم این را میدانند. یعنی تا این حد از این زندگی ناراضیست که تصمیم به جدایی گرفته است.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
مردم چیزی رو باور میکنن که دوست دارن باور کنن
AS4438
افکار مثل اعمال نیست. اصلاً مثل هم نیستند.
AS4438
«میدونم شرایط سختی رو میگذرونی اما باید تلاشت رو بکنی.»
Book
بدش نمیآمد کمی غرق کتاب خواندن بشود.
Book
«توی برنامههای تلویزیونی نشون میده آخر همهٔ این ماجراها عدالت رعایت میشه. اما توی زندگی واقعی اینجوری نیست.»
Book
یک زندگی زناشویی چطور میتواند نجات پیدا کند وقتی تمام نقاط مشترک آن در حال از هم گسیختن است؟
آرنیکا
علاقهای به ماجراجویی نداشت. همیشه مطالعهٔ کتاب و مکان آرام را ترجیح میداد.
Book
از آن تیپ آدمهاییست که هر جا میرود دیگران با او احساس راحتی میکنند.
Book
بدون کوچکترین تلاشی روی دیگران اثر میگذارد.
Book
ناگهان به یاد جملهٔ شکسپیر افتاد؛ آنکس که میخندد و میخندد، شرور است.
آرنیکا
چقدر زندگی سریع میگذرد و چقدر باارزش است. اصلاً خبر نداری کی قرار است آن را از تو بگیرند یا دستِکم انتظارش را نداری.
AS4438
«افراد جامعهستیز و روانی معمولاً افرادی دوستداشتنی و معقول هستن.»
AS4438
شدیداً به فرصتی احتیاج دارند تا دوباره به هم وصل بشوند و یادشان بیاید چرا همدیگر را دوست داشتند.
Book
این روزها اعصابش خیلی ضعیف شده و یک گلولهٔ آتش و پر از دلخوریست؛
Book
چقدر زندگی سریع میگذرد و چقدر باارزش است.
Book
مردم پیچیدگی رفتاری زیاد دارند و البته زندگی کلاً پیچیده است.
Book
هیچکس واقعاً نمیداند در زندگی مردم چه میگذرد.
Book
خوب میداند که او میتواند یک آدم عوضی بهتماممعنا باشد.
Book