روزش را با سمنو و عسل و زنجبیل و یک جوش گنده روی لُپش شروع میکرد.
fateme68
اسما زودتر از مینو ازدواج کرد و از همان سال اوّل کارخانهٔ تولید بچهاش شروع کرد به کارکردن. گاهی خرابی داشت؛ یک پسرِ چشمچپ، یک دخترِ دوازدهانگشتی، یک بچه که معلوم نبود دختر است یا پسر و همان لحظهٔ بعد از تولد مرد و کسی را به دردسر اسم انتخابکردن نینداخت.
fateme68
_ دلم میخواست بگیرم تکتک موهای شوهرمو بکنم بهخاطر تهمتش.
نمیتوانست این کار را بکند. نه بهخاطر بدخلقی شوهرش؛ نه بهخاطر اینکه شوهرش روی سر مویی نداشت.
fateme68
«اینا کلاه نیستن، رحم تواَن، با هر گره کاموایی رحِمِت محکمتر میشه، بعد یه گندم میندازی توش و قبل از عید دونهدونه دوباره جمعشون میکنی و واسهٔ سفرهٔ هفتسین سبزشون میکنی، به نیت سبزشدن دامن خودت.»
کاربر ۸۵۸۶۹۴۷