من عاشق اینم که آدمهای بد عاشقم شوند. فکر کن یک آدم بد که همه را آزار میدهد جز من؛
خوشحالی کسی برایش مهم نیست جز من؛
آرامش هیچکس برایش مهم نیست جز من. من، من، من، فقط من. جذاب نیست؟ یک نفر که برای همه بد است و برای من بیآزارترین.
یك رهگذر
ما خدای قضاوتیم. از کوچکترین چیزها هم برای قضاوت کردن نمیگذریم. قضاوتهایمان هم همیشه بد است. کافی است یک نفر ته خیار را بخورد. در جا محکوم میشود به خساست که آی مردم هوار از ته خیارش هم نگذشته. به من هم نگاه نکن که حالا دارم این را میگویم. خودم هم زیاد قضاوت میکنم. کافی است یک نفر یک کار خوب بکند و یکبار به زبانش بیاورد. در ذهن من تا ابد محکوم میشود به ریاکار. کلاً قضاوت عضو جدانشدنی زندگی ماست؛ و باور کن اگر نیمی از وقتی که صرف قضاوت میکردیم صرف خودمان میکردیم قطعاً خوشحال بودیم.
یك رهگذر
با شاید و ایکاش فقط خودت را گول میزنی. فکر کن مثل احمقها بنشینی گوشهٔ خانه و هی بگویی، شاید مجبور بود ترکم کند؛
شاید هنوز کمی دوستم داشته باشد؛
ایکاش نمیرفت؛
ایکاش برگردد؛
ایکاش ایکاش ایکاش او میفهمد و برمیگردد؟
یك رهگذر