
بریدههایی از کتاب اول شخص مفرد
۳٫۳
(۳۵)
هیچوقت دوست نداشتهام کتابی را که آغاز کردهام نیمهتمام رهایش کنم. همیشه امیدوارم آخر کتاب اتفاق جذابی بیفتد، هرچند احتمال چنین اتفاقی بسیار کم باشد.
یك رهگذر
از دست رفتن رؤیاها بهمراتب اندوهبارتر از مرگ موجودی زنده است.
Vahid
گاهی اوقات اما ندانسته و ناخواسته احساسات دیگران را لگدکوب، غرورشان را جریحهدار و حالشان را خراب میکنیم.
melik
عشق همان سوخت ضروریست که به ما امکان ادامهٔ زندگی را میدهد. ممکن است آن عشق روزی تمام شود یا ممکن است به جایی نرسد. اما حتی اگر از بین برود یا یکطرفه هم باشد، بازهم میتوانی به خاطرهٔ دوست داشتن یا عاشق کسی بودن بچسبی؛ و این منبع ارزشمندی از گرماست.
یك رهگذر
حقیقت این است که شکستهایی که زندگی برای ما به همراه میآورد، بسیار بیشتر از پیروزیهایش است؛ و حکمت واقعی از این حاصل نمیشود که بدانیم چطور کسی را مغلوب کنیم، بلکه از یادگیری پذیرش شکست حاصل میشود.
Kamyab Komaee
تولستوی اول رمان آنا کارنینا مینویسد: «خانوادههای خوشبخت همه شبیه هماند. ولی هر خانوادهٔ مفلوکی به شیوهٔ خودش مفلوک است.»
pejman
همینقدر میدانم که این موسیقی تا اعماق وجودم و تا کرانهٔ نهانخانهٔ روح و روانم دست یازید. یقین داشتم میتوان چنین موسیقیای در جهان یافت؛ موسیقیای که به شما این احساس را میدهد که چیزی در کالبد وجودتان، حتی بسیاربسیار ناچیز، دستخوش استحاله شده و آن را با تمام گوشت و پوست خود حس کردهاید.
da☾
جایی شنیدم یا خواندم که بهترین دورهٔ زندگی ما زمانی بود که موسیقی پاپ واقعاً برایمان مهم بود و با ما حرف میزد.
da☾
روی نیمکت نشستم، تازه فهمیدم چقدر خستهام. خستگی عجیبی بود. انگار از مدتها پیش فرسوده بودم و کاملاً از آن غفلت کرده بودم و حالا یکباره به سراغم آمده بود.
melik
از دست رفتن رؤیاها بهمراتب اندوهبارتر از مرگ موجودی زنده است
pejman
«دوست داشتنِ دیگری یکجور بیماری روانی است که بیمههای تأمین اجتماعی پوشش نمیدهند.»
baaraan
«نقاب بعضی از آدمها ممکن است آنقدر سفت به صورتشان بچسبد که از پس جدا کردنش برنیایند.»
پویا پانا
مال و جاه را به گناه و رستگاری چهکار؟
melik
عشق همان سوخت ضروریست که به ما امکان ادامهٔ زندگی را میدهد. ممکن است آن عشق روزی تمام شود یا ممکن است به جایی نرسد. اما حتی اگر از بین برود یا یکطرفه هم باشد، بازهم میتوانی به خاطرهٔ دوست داشتن یا عاشق کسی بودن بچسبی؛ و این منبع ارزشمندی از گرماست.
pejman
یک اسم خشکوخالی گاهی میتواند قلب آدم را به لرزه دربیاورد.
Mary gholami
جهان پر از آدمهای کلاش و آدمهای هالو است.
پویا پانا
تازه فهمیدم چقدر خستهام. خستگی عجیبی بود. انگار از مدتها پیش فرسوده بودم و کاملاً از آن غفلت کرده بودم و حالا یکباره به سراغم آمده بود.
da☾
هیچچیز ارزشمندی در این جهان وجود ندارد که بهآسانی به دست آید.
یك رهگذر
آدمی در یک چشمبههمزدن پیر میشود (شاید هم اصلاً عجیب نباشد). هر لحظه کالبد ما در سفری بیبازگشت بهسوی نیستی و زوال پیش میرود و قادر نیستیم عقربههای ساعت را به عقب برگردانیم. چشمانم را میبندم، دوباره میگشایم و در این اثنا اوضاع جهان به منوال سابق نیست. در کشاکش بادهای سهمگین زمستانی، همهچیز، بانشان یا بینشان، بیهیچ ردپایی محو میشود. دیگر به خاطرات هم نمیتوان اعتماد کرد. آیا کسی پیدا میشود که خاطرات گذشته را موبهمو در خاطر داشته باشد.
اگر بخت یارمان باشد چند واژه با ما میماند. شبهنگام خاطرات به بالای کوه میروند، گودالی در قدوقامت خود حفر میکنند، به درون آن میخزند و در آنجا برای همیشه آراموقرار میگیرند
صبا
تمام آمال و آرزوهای دوران جوانیام جملگی از دست رفته؛ برای همیشه. از دست رفتن رؤیاها بهمراتب اندوهبارتر از مرگ موجودی زنده است.
bita yaghubii
«دوست داشتنِ دیگری یکجور بیماری روانی است که بیمههای تأمین اجتماعی پوشش نمیدهند.»
Mary gholami
زن هرچقدر هم خوشگل باشد همیشه عیوبی دارد و هرچقدر هم زشت باشد همیشه بخشی از وجودش زیباست و برخلاف زنان زیبا از آن بخش لذت میبرد، بی آنکه برایش در حکم استعاره یا جایگزین باشد.
Mary gholami
دنیا بسته به نگاهی که به آن داریم ممکن است زیرورو شود.
Mary gholami
از دست رفتن رؤیاها بهمراتب اندوهبارتر از مرگ موجودی زنده است. گاهی اوقات به خودم میگویم اصلاً منصفانه نیست.
پویا پانا
همینکه روی نیمکت نشستم، تازه فهمیدم چقدر خستهام. خستگی عجیبی بود. انگار از مدتها پیش فرسوده بودم و کاملاً از آن غفلت کرده بودم و حالا یکباره به سراغم آمده بود.
مامو
«دوست داشتنِ دیگری یکجور بیماری روانی است که بیمههای تأمین اجتماعی پوشش نمیدهند.»
لیلا یزدی
آدم وقتی به دبیرستان میرود هنوز خودش را نشناخته. انگار در خطوط لولهٔ زیرزمینی زندگی میکند.
soha_rj
تجدید خاطرات به اسبابی برای برانگیختن احساسات ارزشمند و حتی بقا مبدل شده بود
pejman
در خاطرم گذشت
باز دیدارمان تازه میشود؟
در خاطرم گذشت
بی هیچ بهانهای شاید
دیدارمان تازه میشود؟
یا به فرجام میرسد، بیهیاهو
از نور گریزان
از سایه ترسان
maryrad
همچون دو خط موازی بودیم که در نقطهای به هم رسیدیم و سپس هریک راه خودمان را رفتیم.
صبا
حجم
۱۳۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۱۳۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
قیمت:
۳۹,۵۰۰
تومان
