بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چیزی درباره‌ی جرجی | طاقچه
تصویر جلد کتاب چیزی درباره‌ی جرجی

بریده‌هایی از کتاب چیزی درباره‌ی جرجی

۴٫۳
(۴۹)
اون تو رو داره
آلیس در سرزمین نجایب
دست تکان داد و گفت: «هی جرجی! سلام. » قلب جرجی از حرکت ایستاد. احساس می‌کرد یک مشت کره‌ی بادام‌زمینی به سقف دهانش چسبیده. کلی به مغزش فشار آورد تا یک جمله‌ی بی‌نظیر بگوید. یک جمله‌ی خیلی خیلی بی‌نقص و پرمعنی، ‌ که آلیسون بفهمد با اینکه او سه سال کوچک‌تر از اوست و قد کوتاهی دارد، اما چقدر آدم بزرگ و فهمیده‌ای است. جرجی گفت: «سلام. »
آرام
در واقع هیچ فرقی نمی‌کنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر می‌کنه.
به رنگ لیمو :)
شاید حتی اگر بهترین نوازنده‌ی ویولون هم بودی، مثل حالا خوشبخت نبودی. بنابراین درسته، قبل از تولدت من و پدرت یه آرزوهایی داشتیم، ‌ ولی حالا امیدها و آرزوهامون بزرگ‌تر و عظیم‌تره و اون اینه که تو درست همون کسی بشی که خودت دوست داری باشی. »
بلاتریکس لسترنج
هیچ فرقی نمی‌کنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر می‌کنه.
yara.
درسته، قبل از تولدت من و پدرت یه آرزوهایی داشتیم، ‌ ولی حالا امیدها و آرزوهامون بزرگ‌تر و عظیم‌تره و اون اینه که تو درست همون کسی بشی که خودت دوست داری باشی. »
raha
«تنها چیزی که می‌دونم اینه که، باید صبر کنیم ببینیم که چی می‌شه. این رو تو به ما یاد دادی جرجی. اینکه ما هیچ‌وقت نمی‌تونیم از قبل بفهمیم که بعداً چی می‌شه. و با خوشحالی باید منتظر اتفاق‌های غیرمنتظره‌ی بعدی باشیم. »
hana90
جرجی به چین‌های شلوارش خیره شده بود و دوباره پرسید: «حالا فکر می‌کنین که این بچه بعداً ویولون می‌زنه؟ » پدرش ابرویش را بالا برد و گفت: «تنها چیزی که می‌دونم اینه که، باید صبر کنیم ببینیم که چی می‌شه. این رو تو به ما یاد دادی جرجی. اینکه ما هیچ‌وقت نمی‌تونیم از قبل بفهمیم که بعداً چی می‌شه. و با خوشحالی باید منتظر اتفاق‌های غیرمنتظره‌ی بعدی باشیم.
بلاتریکس لسترنج
در واقع هیچ فرقی نمی‌کنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر می‌کنه.
hana90
هیچ فرقی نمی‌کنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر می‌کنه.
Ana
آلیسون وسایلش را جمع کرد و به سمت در رفت، ولی سر راه سرکی کشید و برای جرجی دست تکان داد و گفت: «هی جرجی! سلام. » قلب جرجی از حرکت ایستاد. احساس می‌کرد یک مشت کره‌ی بادام‌زمینی به سقف دهانش چسبیده. کلی به مغزش فشار آورد تا یک جمله‌ی بی‌نظیر بگوید. یک جمله‌ی خیلی خیلی بی‌نقص و پرمعنی، ‌ که آلیسون بفهمد با اینکه او سه سال کوچک‌تر از اوست و قد کوتاهی دارد، اما چقدر آدم بزرگ و فهمیده‌ای است. جرجی گفت: «سلام. »
شلاله
آلیسون وسایلش را جمع کرد و به سمت در رفت، ولی سر راه سرکی کشید و برای جرجی دست تکان داد و گفت: «هی جرجی! سلام. » قلب جرجی از حرکت ایستاد. احساس می‌کرد یک مشت کره‌ی بادام‌زمینی به سقف دهانش چسبیده. کلی به مغزش فشار آورد تا یک جمله‌ی بی‌نظیر بگوید. یک جمله‌ی خیلی خیلی بی‌نقص و پرمعنی، ‌ که آلیسون بفهمد با اینکه او سه سال کوچک‌تر از اوست و قد کوتاهی دارد، اما چقدر آدم بزرگ و فهمیده‌ای است. جرجی گفت: «سلام. » حس کرد بادام‌زمینی‌هایی که به دهانش چسبیده‌اند کم‌کم دارند جدا می‌شوند.
شلاله
ازت می‌خوام یه کاری بکنی! آره درسته، تو رو می‌گم! بهتره انجامش بدی، چون تا این کارو نکنی، نمی‌شه داستان رو ادامه بدی. باشه؟ خب حالا آماده‌ای؟ دست راستت رو بکش بالا به طرف آسمون. حالا بیار روی سرت و سعی کن گوش چپت رو بگیری. کاری رو که گفتم کردی؟ حالا اگه اون دور و بر آینه هست برو خودت رو توی آینه نگاه کن. می‌بینی چطور دستت کمونی شده و راحت روی سرت قرار گرفته؟ هیچ‌وقت به این فکر کرده بودی که چه بازوی انعطاف‌پذیری داری و می‌تونی خیلی راحت دستت رو برسونی به اون‌طرف سرت؟ هیچ می‌دونستی تو می‌تونی یک همچین کاری بکنی؟ خب... جُرجی نمی‌تونه.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
کنار دیوار بایست و به یکی بگو یه علامت کوچیک بزنه. اگه رو دیوار رو خط‌خطی نکنی مشکلی پیش نمی‌یاد. پس مراقب باش یه علامت کم‌رنگ بزنی که مثل من تو دردسر نیفتی!! قدت چقدره؟ حالا یه علامت دیگه روی دیوار بذار. ۸۰ سانتی‌متر. این قد جرجیه. حالا به لیستت نگاه کن، فکر می‌کنی اگه نوک پنجه‌ی پاش بایسته می‌تونه از پنجره بیرون رو نگاه کنه؟ اگه بخواد تو دستشویی شما مسواک بزنه، می‌تونه؟ اگه از تو فریزر بستنی بخواد برداره می‌تونه؟ همه‌ی اینها رو تو ذهنت داشته باش.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
چیزی که درباره‌ی بچه‌های هنوز به دنیا نیامده وجود دارد، این است که وقتی نگرانشان می‌شوی نمی‌توانی ازشان بپرسی حالت چطوره؟
zohreh
حالا ازت می‌خوام برای آخرین بار یه کاری بکنی. یادته بهت گفتم روی یه تکه کاغذ یه چیزی بنویس و قایمش کن؟ یه چیزی درباره‌ی خودت. حالا ازت می‌خوام بری و بیاریش. پیداش کردی؟ خوبه. حالا خوب نگاه کن ببین چی نوشتی؟ چیزی که درباره‌ی من وجود داره، اینه که... حالا کاغذ رو دو تکه کن. از وسط نصفش کن. و اون‌قدر این کار رو ادامه بده تا یه عالمه تکه‌های ریز ریز داشته باشی. خب، تموم شد؟ خوبه.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
حالا خوب به این تکه‌ها نگاه کن و خوب فکر کن. من نمی‌دونم تو چی روی کاغذت نوشته بودی. شاید نوشتی چیزی که درباره‌ی من وجود داره اینه که خوب می‌رقصم. یا آرنج‌های خنده‌داری دارم یا اینکه عاشق دریا هستم. من یه میلیون دلار باهات شرط می‌بندم که هرکدوم از اون کاغذها که جلوت ریخته، می‌تونست یه چیزی درباره‌ی تو باشه که تا به حال حتی ممکنه فکرش رو هم نکرده باشی. هر چیزی... نه فقط اینکه می‌تونی خوب اپرایی آواز بخونی یا استعداد بازیگری داری یا می‌تونی پزشک اطفال بشی. منظورم خیلی چیزهاست. شرط می‌بندم هزاران چیز توی این دنیا درباره‌ی تو وجود داره و من فکر می‌کنم همیشه باید حواست به این موضوع باشه!
میمْ؛ مثلِ مَنْ
ـ بابا، این کراوات از من متنفره، نمی‌دونم چرا درست نمی‌شه! بابای جرجی خندید و گفت: «کراوات‌ها با من هم رابطه‌ی خوبی ندارن! نگران نباش. »
zohreh
واقعاً احساس می‌کرد به آنجا تعلق ندارد. از یک جا به بعد، دیگر سعی هم نکرد.
zohreh
هیچ فرقی نمی‌کنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر می‌کنه.
zohreh

حجم

۱۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
۴۳,۴۰۰
۳۰%
تومان