بعید بدانم کسی در دنیا به اندازهٔ ما به دیگران اعتماد داشته باشد. هرچند عصاسفیدهای پیشکشوت خیلی چیزها مثل تشخیص اسکناسها از یکدیگر را بلدند ولی من ترجیح میدهم حالاحالاها خیلی از کارها را یاد نگیرم؛ لذتِ اعتماد، چیز دیگری است.
آنشرلی
متههای کارگرهای ادارهٔ آب و برق و گاز و تلفن میآید؛ نمیدانم چرا هر روز زمین را میکنند؟! فکر کنم آخرش به نفت برسند!
🐺😎🙂
بعید بدانم کسی در دنیا به اندازهٔ ما به دیگران اعتماد داشته باشد. هرچند عصاسفیدهای پیشکشوت خیلی چیزها مثل تشخیص اسکناسها از یکدیگر را بلدند ولی من ترجیح میدهم حالاحالاها خیلی از کارها را یاد نگیرم؛ لذتِ اعتماد، چیز دیگری است. حالا هروقت از اعتمادم ضربه خوردم شروع میکنم به یادگرفتن؛ هنوز که ضربه نخوردهام! کو تا آنوقت؟!
آرین
راستش خودم هم علاوه بر همهٔ هیجانی که میتواند داشته باشد، میترسیدم و از شما چه پنهان، میترسم! تا امروز تمام تلاشم را کردهام که بتوانم همین شصت هفتاد درصد ترس باقیماندهام را هم تبدیل به هیجان کنم!
ترنج وپونه