البته که بابابزرگ هرگز اینها را نمیگوید. از خودم درمیآورم. من اگر بابابزرگ بودم حتماً به نوهام این حرفها را میزدم. بعد هم فرو میروم توی مبل و میگویم: «حالا دیگه من یهکم روزنامه بخونم.»
کاربر ۴۵۳۴۰۸۲
یکی از اصول اساسی در تجارت راضی نگه داشتن مشتری است
صادق برزگری
حتی صدایش را تقلید میکنم. نگاهم به زمین است و میگویم: «بگوووو ببینم چهکاررررها کردی؟ زمین رو جاروووو زدی؟»
بعد به جای خودم جواب میدهم: «بله بابابزرگ، جارو زدم و جلوِ در رو هم آبپاشی کردم.»
بعد دوباره بابابزرگ میشوم و میگویم: «آآآآفرین! تو یه شاگرد بقالِ فوقالعادهای! اگه نباشی من دستتنها از پس کارهای اینجا برنمیآم. چه خوب شد قبول کردم شاگردم بشی!»
کاربر ۴۵۳۴۰۸۲
سؤال: وقتی بزرگ شدی میخوای چهکاره بشی؟
جوابی که میدهم: دکتر.
جوابی که تو دلم میدهم: ای بابا! از کجا باید بدونم... برنامهریزی برای شغل آینده مال وقتیه که برم دبیرستان... البته آدم باید کاری رو که دوست داره انجام بده که هنوز دربارهٔ اون چیزی نمیدونم. چند سال دیگه لازمه تا بفهمم...
ᴉzɹW -¹
حالا آنهایی که آن موقع میگفتند: «تو به کی رفتی؟» میگویند: «دقیقاً عین خودمه!»
تو دلم میگویم: «آره، عین تو!»
فکر میکنید آن روزها را فراموش کردم. فراموش نمیکنم...
بچهها هرگز فراموش نمیکنند، حتی وقتی بزرگ هم میشوند فراموش نمیکنند...
قلب بچهها میبخشد ولی فراموش نمیکند!
ᴉzɹW -¹