- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب دروغ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب دروغ
۴٫۵
(۵۲)
تا حالا فکر کردهای چندتا آدم واقعاً توی زندگیت مهم بودهاند؟ منظورم آنهایی است که کاری کردهاند که واقعاً تغییر کنی.
Raya
از پولدارها خوشم نمیآید. زیادی ازخودراضیاند. وقتی زیادی پول داشته باشی، بعضی قسمتهای مغزت آب میروند، کاملاً مطمئنم. عشق میکنم آنهایی که خیلی پولدارند، ورشکسته شوند. اینطوری میفهمند دنیای واقعی چهجوری است.
شکوفه
وقتی توی یک صفحهٔ سفید مینویسی، حس میکنی قرار است همهچیز خوب از آب دربیاید.
(:Ne´gar:)
«زندگی یک بازی است، پسر. زندگی یک بازی است و باید آن را براساس قواعدش بازی کرد.»
«بله آقا. میدانم که بازی است. میدانم.»
zahra
بعضی آدمها اگر هرگز بچهدار نمیشدند، خوشبختتر میبودند. پدرم یکی از آنهاست.
(:Ne´gar:)
براساس چیزهایی که از تو میدانم، یک آدم عادی هستی با یک خانوادهٔ درستوحسابی. باید با تعریف کردن این چیزها ترسانده باشمت. مطمئنم هیچوقت تصور نمیکردی زندگی کثافتی مثل زندگی من وجود داشته باشد، نه؟ متأسفم که اولین کسی هستم که یک دنیای متفاوت را نشانت میدهد، یک دنیای خیلی بدتر. سهم من این بود که توی چنین دنیایی متولد شوم، ممکن بود سهم تو هم همین باشد.
(:Ne´gar:)
اگر به چیزی فکر نکنی، هیچچیز برایت اهمیت ندارد. قبلاً فکر نمیکردم.
کیمیا
سکوت، سکوت و باز هم سکوت. سکوت را دوست دارم. سکوت آزار ندارد. کلمات، چرا.
zahra
وقتی برای پنجرههای خانهات نرده میگذاری، به آنهایی فکر میکنی که میخواهند بیایند تو، هیچوقت به آنهایی که میخواهند بروند بیرون فکر نمیکنی، مثلاً خودت.
𝐑𝐎𝐒𝐄
تو. بدون تو هیچوقت همهٔ اینهایی را که درونم جریان دارد، کشف نمیکردم. از وقتی میدانم وجود داری، دنیا یک جور دیگر شده، بهتر شده. تو باعث میشوی آینده به زحمتش بیرزد.
پاییز
تا حالا فکر کردهای چندتا آدم واقعاً توی زندگیت مهم بودهاند؟ منظورم آنهایی است که کاری کردهاند که واقعاً تغییر کنی.
معمولاً تعداد کمی هستند.
zahra
عشق احمقمان میکند. مغزگنجشکیهایی که نه میتوانند درست فکر کنند، نه چیزی حالیشان میشود. مشکل اینجاست که هیچکس خبر ندارد چه به سرش آمده.
zahra
نمیترسی وقتی فکر میکنی اگر فقط یک میلیمتر از مسیرت منحرف شده بودی، زندگیت چهطور میشد؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
چیزی که بیشتر از همه دوست داشتم، سکوت بود. یک چیز جادویی توی سکوت هست، یک چیز ماورائی.
پاییز
برای داشتههایمان ارزش قایل نمیشویم مگر وقتی آنها را به خطر بیندازیم، حتی گاهی وقتی بهکلی از دستشان بدهیم. این یکی از آن چیزهایی است که نشان میدهد ما آدمها اینقدرها هم که فکر میکنیم باهوش نیستیم.
Aa
بعضی وقتها صبر زیادی لازم داری تا با آدمهای کمحرفی مثل من دوست شوی.
محبوبه خاشی(mahboubvar)
آنهایی که مسئول قانونگذاریاند همیشه فراموش میکنند که همهٔ ما، هر جایی که به دنیا آمده باشیم، نیازهای یکسانی داریم. مشکل این است که توی محلهٔ ما مردم کارهای زیادی بلد نیستند. همانطوری که گفتم، آنجا محلهٔ روشنفکرها نیست. اگر یک عمله بیکار بماند و کار دیگری پیدا نکند، فقط میتواند از واقعیت فرار کند، تا وقتی همان واقعیت یقهاش را بگیرد.
شکوفه
رمانها معمولاً یک پاسخاند. پاسخی خشمآلود، ناامید، احساسی، که اغلب هیچ نتیجهای ندارند جز برانگیختن سؤالهای بیشتر، سؤالهایی که پاسخ سرراستی ندارند، سؤالهایی که به لحظهای مکث و تفکر میارزند.
شکوفه
فکر میکردم هیچوقت آن را برای کسی تعریف نخواهم کرد. قبل از اینکه تو را بشناسم، برایم اهمیتی نداشت مردم دربارهام چه فکری میکنند. قبل از تو هیچچیز برایم اهمیت نداشت. حتی اینکه فکر کنند یک قاتل رواننژندم.
شکوفه
تا حالا به این فکر کردهاید که چهقدر زمان نیاز داریم تا عاشق شویم؟ یک ثانیه؟ پنج دقیقه؟ دو ساعت؟ یک روز؟ یک هفته؟
همهٔ جوابها درست هستند.
یـ★ـونا
طبق ادعای دانشمندان، این بیماری وخیم که «عشق» نام دارد، سه ماه طول میکشد. در ضمن میگویند بدون اینکه اثری از خودش باقی بگذارد، از بین میرود. من موافق نیستم. وقتی یک توفان با شدتِ تمام از زندگیت میگذرد، چیزی را سرجایش باقی نمیگذارد.
گل پری
تا حالا به این فکر کردهاید که چهقدر زمان نیاز داریم تا عاشق شویم؟ یک ثانیه؟ پنج دقیقه؟ دو ساعت؟ یک روز؟ یک هفته؟
همهٔ جوابها درست هستند.
کاربر ۱۴۱۴۶۰۵
مطمئنم خودت میدانی: برای ماهایی که دوست داریم کتاب بخوانیم، دنیای واقعی اهمیتی ندارد. تنها خواستهمان این است که بگذارند کتابمان را بخوانیم.
zahra
تا حالا حساب کردهاید چهقدر از زندگیمان را فقط برای انتظار کشیدن هدر میدهیم؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
فکر کردنْ بعضی وقتها درد دارد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
معمولاً از من میپرسند سعی دارم با رمانهایم چه چیزی را القا کنم؟ از تصحیح فعل شروع میکنم. «القا کردن» فعل نفرتانگیزی است. من نه میخواهم چیزی را القا کنم، نه دلم میخواهد چیزی را به من القا کنند. دلم میخواهد «منتقل کنم»، «دعوت کنم» و «علاقهمند کنم». تمام اینها را با همهٔ آنچه دارم، انجام میدهم: قصهها، کلمات. «برانگیختن احساس». این فعلی است که بیشتر دوست دارم. تلاش من این است: برانگیختن احساسات خوانندگان جوان، به همان روشی که کتابهای دوران نوجوانیم احساساتم را برانگیختند. حتی اگر آنچه به دست میآورم فقط اندازهٔ پنج دقیقه تفکر باشد، شادیم کامل خواهد بود.
شکوفه
ناتورِ دشت را خیلی بیشتر از آنچه تصور میکردم، دوست داشتم. این یارو، هولدن، تقریباً عین خودم خُلوضع بود. عین خودم دیوانه بود. یا حتی شاید هم بیشتر. سؤالهای عجیبی از خودش میکرد، مثل من. دوست داشت کتاب بخواند، مثل من. یا مردم آزارش میدادند، یا او از مردم بدش میآمد، درست مثل من.
Pariya Ahmadi
صبر. این همان واژهای است که بیشتر از تمام واژههای لغتنامه ازش بیزارم.
zahra
برای داشتههایمان ارزش قایل نمیشویم مگر وقتی آنها را به خطر بیندازیم، حتی گاهی وقتی بهکلی از دستشان بدهیم. این یکی از آن چیزهایی است که نشان میدهد ما آدمها اینقدرها هم که فکر میکنیم باهوش نیستیم.
zahra
طبق ادعای دانشمندان، این بیماری وخیم که «عشق» نام دارد، سه ماه طول میکشد. در ضمن میگویند بدون اینکه اثری از خودش باقی بگذارد، از بین میرود. من موافق نیستم. وقتی یک توفان با شدتِ تمام از زندگیت میگذرد، چیزی را سرجایش باقی نمیگذارد.
zahra
حجم
۱۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان