دکتر گفته بود: «زندگی کوتاهتر از آنی است که آدمها فکر میکنند.»
zohreh
من فکر نمیکنم چه بنویسم! فکر وادارم میکند که بنویسم.
این مرَضِ بیسوادی است که ما را محکوم به حرف زدن میکند، وگرنه تا چشمها میبیند، چه نیازی به زبانبازی است.
zohreh
خیانت یعنی ذهنت جایی باشد، خودت جای دیگر!
zohreh
«کاش آدمها به اولین کسی که دوستش داشتند، میرسیدند.»
zohreh
مادرم گفت: «هرچه قسمت! بیشتر از قسمت، نصیب آدمی نمیشود.»
zohreh
بعضی وقتها خوابها، داستانهای قشنگتری برایمان تعریف میکنند.
zohreh
بعضی وقتها فکر میکنم تنفر را باید به زبان آورد تا به آسودگیِ خیال رسید.
zohreh
من راحتی را در انتظار کشیدنهای بیهوده میبینم.
zohreh
«از صداقت تو خوشم میآید. اصلاً من عاشق همین صداقت تو شدم. ولی باید بدانی زنها، مردهای دروغگو را بیشتر میپسندند و زودتر از آنچه فکرش را بکنند دل میبندند.»
zohreh
گفت: «من حوا میشوم و تو آدم باش. برای یکبار هم که شده...»
zohreh
«تو مثل یک شیشهٔ شکسته، وصلهٔ هر پنجرهای.»
zohreh
من کمربند طلایی را در آسمان تاریک، دور زحل خواهم بست.
zohreh