طبقه کارگر نمیتواند خود را برهاند، بیآنکه شرایط زندگی خود و شرایط زندگی غیرانسانی جامعه امروز را برچیند. بدین ترتیب رهایی کارگران از اختناق در عین حال به معنی غلبه بر تمامی نظام اختناق است و به رهایی تمامی جامعه میانجامد. «طبقه کارگر نمیتواند رهایی و استقلال خود را عملی سازد، بیآنکه در عین حل تمامی جامعه را از تمایز طبقاتی و درنتیجه از مبارزات طبقاتی برهاند.» (مارکس)
امیرحسین کیخایی
حزبکارگری برای مارکس و انگلس هرگز هدفی فینفسه و یا وسیلهای نبود که بهطور تصنعی از خارج ساخته و سازمان داده شود.
پس نغمهای چون «حزب همیشه حق دارد» به گوش مارکس و انگلس بسیار غریب میآمد.
بیگمان، مارکس و انگلس خواهان حزبی کارگری بودند که ازهرگونه پرستش شخص و خرافه مرجعیت و ولایت بری باشد. آنانمدام مخالفت خود را با خرافه مرجعیت و پرستش شخص ابراز کرده بودند. حزبی که آنان در نظر داشتند، میبایست از حیث تشکیلاتی و ساختی دموکراتیک باشد. انگلس میگفت حزب کارگری نباید داعیه ارتدوکسی جزمی داشته و برترین مرجع ذیصلاح برای تعیین خطمشی نظری باشد. مارکس و انگلس مکرر از آزادی مطلق بحث در حزب جانبداری کردهاند.
احسان رضاپور
«اندیشههای طبقه حاکم در هر دوران، اندیشههای حاکمند، یعنی طبقهای که قدرت حاکم مادی در جامعه است، در عین حال قدرت معنوی آن نیز هست.» (مارکس)
امیرحسین کیخایی
تمرکز توجه به کارگران صنعتی برای مارکس و انگلس امری بدیهی بود، زیرا آنان درست تضادهای جامعه پیشرفته سرمایهداری را شرط تعیینکننده انقلاب اجتماعی و برپایی جامعهای نوین میدانستند. به عقیده مارکس و انگلس سرمایهداری در اثر تکامل بیشتر خود به رشد مدام طبقه کارگر، چه از حیث عددی و چه از حیث قدرت سیاسی و سازمانی میانجامد، بدانسان که جامعه سرمایهداری، به تعبیر مارکس «گورکنان خود را میآفریند».
امیرحسین کیخایی