بریدههایی از کتاب اولین و آخرین رهایی
۳٫۸
(۱۱)
حقیقت تنها در زیستن درک میشود، نه در گریختن. وقتی بهدنبال هدفی در زندگی هستید درواقع میگریزید و به آنچه زندگی نام دارد پی نمیبرید.
... ذهن آشفته، ذهنی که لبریز از اندوه است، ذهنی که از خالیبودن و تنهایی خویش آگاه است قادر به یافتن چیزی که فراسوی خود اوست نخواهد بود.
... زیبایی توفیق نیست، حقیقت است، حال است، حال، نه آینده. اگر عشق باشد به درک ناشناخته نایل میشوید، خداوند را خواهید شناخت و لازم نیست کسی او را به شما بشناساند. زیبایی عشق در همین است.
زینب آذرگشب
هرقدر متفکرتر، بیدارتر و هشیارتر باشیم، معتقدبودن کمتر میشود. به این علت که اعتقاد، محدود و منزوی میکند. میبینیم که در تمام دنیا همینطور است؛ چه دنیای اقتصادی و سیاسی و چه دنیای بهاصطلاح معنوی. شما اعتقاد دارید که خدا هست و شاید من معتقد باشم که خدا نیست؛ یا شما اعتقاد به حالت کنترل کامل کشور بر همهچیز و همهکس را دارید و من به کار فردی و بقیه امور؛ شما معتقدید که فقط یک نجاتدهنده وجود دارد و بهکمک آن میتوان به هدف خود رسید و من چنین اعتقادی ندارم. آنوقت شما با اعتقاد خودتان و من با اعتقاد خودم شروع به ادعاکردن میکنیم. بااینوجود، هردوی ما از عشق، صلح، اتحاد انسانی و یک زندگی ــ که صددرصد بیمعناست؛ زیرا خود همین عقیده، روند تفکیک است ــ دم میزنیم.
زینب آذرگشب
ترس چیست؟ ترس تنها درارتباط با چیزی که منزوی نیست، بهوجود میآید. چطور میشود از مرگ ترسید؟ چطور میشود از چیزی که من نمیشناسم بترسم؟ وقتی میگویم از مرگ میترسم، آیا بهراستی از چیزی ناشناخته که مرگ است، میترسم و یا از این میترسم که چیزی را که میشناسم ازدست بدهم؟ ترس من از مرگ نیست؛ بلکه از این است که پیوستگیام را با شناختهها ازدست بدهم. ترس من همیشه درارتباط با شناختههاست؛ نه ناشناختهها.
زینب آذرگشب
فرقههایی که برای حل مصیبت، مصیبت اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی، سیستمی را مطرح میکنند، بدترین گروهها هستند؛ زیرا درآنصورت، این سیستم است که اهمیت پیدا میکند و نه انسان؛ چه این سیستم فکری باشد یا سیستمی متعلق به چپ یا راست. آنچه اهمیت پیدا میکند سیستم، فلسفه و ایده است، نه انسان. آنوقت شما بهخاطر ایده و ایدئولوژی حاضرید همه موجودات انسانی را قربانی کنید، که دقیقآ همان چیزی است که هماکنون در دنیا دارد اتفاق میافتد. سیستم مهم شده است. بنابراین با مهمشدن سیستم انسانها، شما و من اهمیتتان را ازدست دادهایم
احسان رضاپور
تحول دنیا با تحول در خود بهوجود میآید؛ زیرا خود، فرآورده و جزیی از روند کلی وجود انسانی است. خودشناسی برای تحول خود ضروری است، تحول بدون خودشناسی وجود نخواهد داشت، انسان باید خود را آنگونه که هست بشناسد، نه آنطور که میخواهد باشد، که صرفاً ایدهآلی بیش نیست و بنابراین ساختگی و غیرواقعی است؛ تنها آنچه که هست میتواند تحول یابد، نه آنچه که شما میخواهید باشد.
زینب آذرگشب
درک آنچه شخص هست، هرچه که هست ــ زشت یا زیبا، تبهکار یا شرور ــ بدون تحریف، آغاز پرهیزکاری است. پرهیزکاری ضروری است؛ زیرا آزادیبخش است. تنها در پرهیزکاری است که انسان میتواند به مکاشفه بپردازد و زندگی کند؛ البته نه در پرورش پرهیزکاری، که صرفاً موجب مسؤولیت میشود و نه در ادراک و آزادی. فرق است میان پرهیزکاربودن و پرهیزکارشدن، پرهیزکاربودن از درک آنچه هست ناشی میشود، درحالیکه پرهیزکارشدن عبارت است از معوقگذاردن و نقابکشیدن بر آنچه هست با آنچه که شخص مایل است باشد.
زینب آذرگشب
تناقض را هم در وجود خود میبینیم و هم در اطراف خود. از آنجا که در تناقض هستیم، آرامش در وجودمان نیست و بهطور طبیعی در بیرون از وجودمان نیز همینطور است. آنچه در ما هست، یک حالت انکار و ادعای دائمی است ــ یعنی آنچه میخواهیم باشیم و آنچه که هستیم. حالت تناقض، ایجاد تعارض میکند و این تضاد، آرامش بهوجود نمیآورد ـ که حقیقتی بدیهی و ساده است. این تناقض درونی را نباید بهنوعی دوگانگی فلسفی تعبیر کرد؛ زیرا این یک گریز آسان است. بهعبارت دیگر، با گفتن اینکه تناقض یک حالت ثنویت است، خیال میکنیم که آن را حل کردهایم؛ که بهطور وضوح صرفاً عرف عام بوده و به فرار از واقعیت کمک میکند.
زینب آذرگشب
عشق از «خود» مایه نمیگیرد. خود نمیتواند عشق را بشناسد. میگویید «من دوست دارم»؛ اما در گفتن و یا تجربه چنین سخنی، عشقی وجود ندارد؛ اما وقتی که عشق را شناختید، خود وجود ندارد. وقتی عشق هست، «خود» نیست.
زینب آذرگشب
آیا میدانیم که خود را فریب میدهیم؟ منظور ما از این فریب چیست؟ خیال میکنم بسیار مهم است؛ زیرا هرقدر بیشتر خود را فریب دهیم، قدرت فریب بیشتر میشود؛ زیرا این کار به ما نوعی سرزندگی، انرژی و نوعی استعداد میدهد که نتیجهاش تحمیل فریب خود بر دیگران است. بنابراین، بهتدریج ما نهتنها فریب را بر خودمان تحمیل میکنیم؛ بلکه آن را بر دیگران نیز تحمیل مینماییم. چنین چیزی را روند تعاملی فریب میگوییم. آیا ما از وجود این روند آگاهایم؟ ما خیال میکنیم که قدرت صریحفکرکردن، هدفمندفکرکردن و مستقیمفکرکردن را داریم؛ ولی آیا میدانیم که در این روندِ فکرکردن، خودفریبی وجود دارد؟
زینب آذرگشب
«امیدواری در انسان است، نه در جامعه و نه سیستمها؛ بلکه در شما و من. رسیدن به حقیقت ازلی تنها از راه خودآگاهی ممکن است و نه از معتقدبودن به نمادهای شخص دیگر. اعتقاد به کفایت کامل و ارزش والای هر سیستم نمادین معین، راهی به آزادی ندارد؛ بلکه پایان آن تاریخ است و مصایبی چند از همان مصایب قدیمی.»
زینب آذرگشب
آگاهی یعنی درک فعالیتهای «خود» یا «من» درارتباط با مردم، نظریات و اشیاء. این نوع آگاهی لحظه به لحظه است و بنابراین قابل تمرین نیست. وقتی چیزی را تمرین میکنیم عادت میشود؛ ولی آگاهی عادت نیست. ذهنی که دارای عادت است، دارای حساسیت میباشد؛ ذهنی که در داخل شیارِ عمل خاصی حرکت میکند، کند است و انعطافناپذیر، درحالیکه آگاهی طالب انعطافپذیری و هشیاری دائم است.
زینب آذرگشب
غالب مردم چه نظری درباره عشق دارند؟ وقتی میگوییم کسی را دوست داریم، منظور ما چیست؟ منظورمان این است که ما مالک آن شخص هستیم. از این مالکیت، حسادت برمیخیزد؛ زیرا اگر او را ازدست بدهم، احساس تهیبودن و گمشدگی میکنم؛ ازاینرو، به این مالکیت، شکل قانونی میدهم؛ او را (زن یا مرد) بهتصرف خود درمیآورم. از تصرف و مالکیت این فرد، حسادت، ترس و تعارضهای بیشماری برمیخیزد. بهطور حتم، اینگونه مالکیت، عشق نیست؛ شما چه فکر میکنید؟
زینب آذرگشب
آنچه استمرار مییابد، دارای تجدید حیات نیست؛ در آنچه استمرار هست، هیچچیز تازهای وجود ندارد؛ هیچچیز خلاقی نمیتواند وجود داشته باشد و این مطلبی بسیار واضح و روشن است. تنها وقتی استمرار پایان یابد، امکان بهوجودآمدن آنچه همیشه تازه است بهوجود میآید؛ ولی آنچه ما از آن وحشت داریم، همین پایانگرفتن است و نمیبینیم که تجدید حیات، خلاقیت و ناشناختهها در این پایانپذیرفتن جای دارند و نه در استمرار روزانه تجارب، خاطرات و بیچارگیهایمان. تنها زمانی که هرروز را در کهنهها بپیچیم و دفن کنیم، تازهها اعلام وجود خواهند کرد. جایی که استمرار وجود دارد، تازگی معنا ندارد؛ منظور از تازگی؛ یعنی آنچه خلاق است؛ آنچه ناشناخته است و آنچه جاودانه است؛ یعنی خداوند یا هرچه که شما اسمش را بگذارید. شخص یا وجود، دارای استمراری که در جستوجوی نادانسته، حقیقت و جاودانگی است، هرگز آن را نخواهد یافت؛ زیرا تنها چیزی که خواهد یافت، همان چیزی است که از خود او متجلی شده و حقیقت ندارد. شناخت تازگی، فقط در پایانپذیرفتن و مردن صورت میگیرد و آنکس که در جستوجوی ارتباط میان مرگ و زندگی است تا بر روی آنچه استمرار دارد و آنچه بهنظر او در فراسو است پل بزند، در دنیای ساختگی و غیرواقعی زندگی میکند؛ دنیایی که تجلی خود اوست.
زینب آذرگشب
حال اگر کسی برای گریز، کوششی بهخرج ندهد، چه اتفاقی میافتد؟ با تنهایی، با تهیبودن زندگی میکند و با پذیرش این خلأ متوجه میشود که یک حالت خلاقیت که هیچ ربطی به تلاش و کوشش ندارد، بهاو دست میدهد. کوشش فقط تا زمانی است که سعی میکنیم از این تنهایی و تهیبودن درونی بپرهیزیم؛ اما وقتی به آن نظر میکنیم، به مشاهدهاش میپردازیم، وقتی «آنچه هست» را بدون پرهیز میپذیریم، درمییابیم که به حالتی دچار میشویم که در آن تمامی تلاشها متوقف میشوند. این حالت وجودی آفرینندگی است و حاصل تلاش نمیباشد.
میثم
حجم
۲۷۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۲۷۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان