بریدههایی از کتاب همه نوکرها
۴٫۳
(۷۷)
ضحاک قصه ما، نماینده تمام شخصیتهایی است که با حق هستند اما تا جایی که خودشان مشخص میکنند با حق هستند اما تا جایی که زندگی معمولی و منفعتگرایانه آنها لطمه و خدشه نبیند با حق هستند اما تا جایی که تکالیف و وظایفمان سخت نشود و قرار نباشد برایش هزینه خاصی بدهیم!
~S.F~
ما اصولاً روی حرمها حساسیم، حساس!
مجنون الرضا
هرکس دروقت یاری رهبرش در خواب باشد و یا خودش را به خواب زده باشد، با لگد دشمنش از خواب خواهد پرید!
baraniam
تنها صحنهای که خیلی من را خجالت زده کرد و هر وقت یادم میآید بیچاره میشوم، لحظهای است که یک پسر حدود ششهفتساله به نام «عبداللهبنحسن»، برادرزاده اباعبدالله، از بین آنهمه کفتار و شغالِ گرسنه و وحشی، خودش را بهموقع به اباعبدالله (ع) رساند و آن لحظه، جان ارباب را نجات داد. نگذاشت شمشیر، مستقیم به سر ارباب بخورد، دستانش را سپر کرد.
داغانم کرد! آتشم زد.
Samadi
اما فقط میگفت: «دنیاس دیگه! اینام مردم دنیان! بندههای خدا گرفتارن! اما خدا کنه پشیمون نشن. خدا کنه گرفتاری و کاری مهمتر از ما داشته باشند؛ وگرنه خیلی پشیمون میشن؛ چون کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت میکنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار میشه! لگد دشمن مثِ حرف و نصیحت و پیغوم و پسغوم ما نیست!»
راحله
حالا که سالها از آن روزها گذشته، دارم میفهمم که مشکل من همینجا بود که ایشان را با «دل» م پذیرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم نه با «اعتقاد عقلی» و «ایمان باطنی»! من فقط فرمانده را «دوست» داشتم، وگرنه جوری نبودم که بتوانم همهٔ تصمیماتش را بپذیرم و بیچونوچرا بگویم چشم!
راحله
بدنم یخ کرد وقتی فهمیدم جوری رسانهها و بزرگانشان آنها را شستوشوی مغزی داده بودند که حتی فکر میکردند بچههای ما که در خاک خودشان سالیان سال از آنها دفاع کردند و برایشان زحمت کشیدند، الان شدند تاراجکننده آبوخاک و دزد گردنه!!
راحله
«ننگ است که عبا را بر سر میکِشند و از جامعه فاصله میگیرند و از حالوروز مردم خبر ندارند و خوراکهای فکری و معنوی مردمشان را تأمین نمیکنند!»
Samaneh.moon
رقبای ما بلد بودند و توانسته بودند که مردم را بیتفاوت بار بیاورند. اینقدر بیتفاوت که تا مدتها بعد از عملیات، هیچ «تحلیل» ی دربارهٔ فداکاریها و رشادتهای بچهها و شخص فرمانده نکنند؛ چه برسد به «تجلیل»! حتی بلافاصله بعد از اینکه بفهمند کار تمام شده، روز از نو، روزی از نو! خیلی عادی بروند سراغ بازار و کسبشان و به زندگی سگیِ معمولیشان ادامه بدهند
راحله
فرمانده گفت: «نیازشون رو برطرف کنین؛ چون الان تو شرایط جنگ و جدال باهاشون نیستیم و دلیلی برا ایجاد یا تشدید خصومت نداریم، اما، اون روزی رو میبینم که اگه قرار باشه بجنگیم، اولین کسایی که جلومون صف میکشن، کسایی هستن که پای میز مذاکرات باهامون میشستن و گپوگفت میکردن!»
راحله
«کسی میتواند پیروزی خود را بعد از هر عملیاتی تضمین کند که بتواند زنان و کودکان را در جنگ شهری و دعواهای بینالمللی به شکل صحیح و حسابشده وارد معرکه کرده و بهموقع، از گود خارج کند
راحله
شد، مسئله را کاملاً شکافت. خاطرم نیست هادیِ سیاسی آن جلسه چه کسی بود، اما آنالیز جالبی کرد و گفت:
«ملتی که برای امنیت و دین و حفظ جونشون تلاش میکنین، توی یکیدو سال، دشمن شما شدن، توی این شرایط، باید از هیاهو فاصله گرفت و دنبال عامل اصلی گشت و اون عامل رو رصد کرد. رَصَدای ما میگه دشمن موفق شده ما رو دشمنِ منافع ملی و عامل بیثباتی منطقه، مخصوصاً عراق معرفی کنه!
یعنی باید، اولاً هر جوری شده منافع ملی و زیرساختای اون ملت رو در نظر گرفت و ثانیاً روشنگری کرد تا از این وهم فاصله بگیرن و ثالثاً تا این فکر، اپیدمی و شایع نشده باید ابتکارِ عمل رو تو دست بگیریم».
مجنون الرضا
داشتیم به سمت گرگهایی میرفتیم که برههای خودمان هم آب به آسیابشان میریختند، چه برسد به اینکه... .
راحله
اصولاً ما دو نوع رجال دینی داریم.
دستهٔ اول: همیشه ساکتاند، انگار خواب تشریف دارند. از مهمترین علائم حیاتی آنها این است که فقط صدای نماز و روضههایشان را میشنویم و حداکثر اقدام اجتماعی و انقلابی آنها، دادوبیداد دربارهٔ حجاب خانمهاست! یا اینکه دربارهٔ ابعاد همهجانبهٔ تهاجم فرهنگی داد سخن سرمیدهند، بدون اینکه برنامهٔ عملیاتی مناسب و کارآمدی ارائه دهند!
این علمایِ اغلب ساکت، هنوز با ارواح بزرگانِ صاحبِ فتوایِ قرون گذشته زندگی میکنند و معمولاً جوری حرف میزنند که ادبیاتشان به یکیدو قرن قبل از ما شبیهتر است تا ادبیات کوچهبازاری مردم یا حتی ادبیات عموم مجامع علمی! یعنی حتی بعضی باسوادها هم متوجه غرض نهایی آنها نمیشوند، چه برسد به عامهٔ مردم!
هستی
اصولاً فرماندهانِ بااصالت، چوب مصلحتاندیشی دیگران را به تکلیف خود و نیروهایشان نمیزنند.
مقدامة
«دنیاس دیگه! اینام مردم دنیان! بندههای خدا گرفتارن! اما خدا کنه پشیمون نشن. خدا کنه گرفتاری و کاری مهمتر از ما داشته باشند؛ وگرنه خیلی پشیمون میشن؛ چون کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت میکنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار میشه! لگد دشمن مثِ حرف و نصیحت و پیغوم و پسغوم ما نیست!»
هستی
تنها صحنهای که خیلی من را خجالت زده کرد و هر وقت یادم میآید بیچاره میشوم، لحظهای است که یک پسر حدود ششهفتساله به نام «عبداللهبنحسن»، برادرزاده اباعبدالله، از بین آنهمه کفتار و شغالِ گرسنه و وحشی، خودش را بهموقع به اباعبدالله (ع) رساند و آن لحظه، جان ارباب را نجات داد. نگذاشت شمشیر، مستقیم به سر ارباب بخورد، دستانش را سپر کرد.
داغانم کرد! آتشم زد. من دنبال راه فرار بودم، اما آن بچه داشت خودش را سپر میکرد. میگفتند خیلی سرِ نترسی دارد. میگفتند ارباب گفتهاند این را حبسش کنید تا داغش را نبینم؛ اما نمیدانستم اینقدر دل و جرئت دارد که دستش را سپر عمویش کند.
کاربر ۵۴۱۱۱۵۳
تردید، بدترین بلای عالم برای سربازی است که در خط مقدم قرار دارد!
خانم موریس
به رفیقات دل خوش نکن. الان زیر دستوپای یه غریبه بودی، ولی کَکِشونم نگزید! حتی نیومدن نجاتت بِدن. مردم دنیا هَمینن! ولش کن...
mr.mahdi_57
رفتم و پشت سرم را هم نگاه نکردم؛ چون امام گفته بود طوری برو که صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت میشوی. من رفتم. جوری هم سرم را پایین انداختم و رفتم که انگار آبازآب تکان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی. چون بالاخره اسرا به مدینه برگشتند. بالاخره خانوادهٔ امام حسین (ع) - غیر از رقیه - از اسارت برگشتند. از وقتی برگشتند، حدود ۲۰ سال کار من این شده بود که به چشمان زینالعابدین (ع) نگاه نکنم. کارم این شد که هر کجا زینب(س) را دیدم، راهم را کج کنم تا یک وقت من را نبیند.
"مُدَع :) يٖ"
حجم
۱۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
قیمت:
۳۷,۵۰۰
۱۸,۷۵۰۵۰%
تومان