
بریدههایی از کتاب همه نوکرها
۴٫۳
(۸۹)
ضحاک قصه ما، نماینده تمام شخصیتهایی است که با حق هستند اما تا جایی که خودشان مشخص میکنند با حق هستند اما تا جایی که زندگی معمولی و منفعتگرایانه آنها لطمه و خدشه نبیند با حق هستند اما تا جایی که تکالیف و وظایفمان سخت نشود و قرار نباشد برایش هزینه خاصی بدهیم!
~S.F~
ما اصولاً روی حرمها حساسیم، حساس!
مجنون الرضا
هرکس دروقت یاری رهبرش در خواب باشد و یا خودش را به خواب زده باشد، با لگد دشمنش از خواب خواهد پرید!
baraniam
تنها صحنهای که خیلی من را خجالت زده کرد و هر وقت یادم میآید بیچاره میشوم، لحظهای است که یک پسر حدود ششهفتساله به نام «عبداللهبنحسن»، برادرزاده اباعبدالله، از بین آنهمه کفتار و شغالِ گرسنه و وحشی، خودش را بهموقع به اباعبدالله (ع) رساند و آن لحظه، جان ارباب را نجات داد. نگذاشت شمشیر، مستقیم به سر ارباب بخورد، دستانش را سپر کرد.
داغانم کرد! آتشم زد.
Samadi
بدنم یخ کرد وقتی فهمیدم جوری رسانهها و بزرگانشان آنها را شستوشوی مغزی داده بودند که حتی فکر میکردند بچههای ما که در خاک خودشان سالیان سال از آنها دفاع کردند و برایشان زحمت کشیدند، الان شدند تاراجکننده آبوخاک و دزد گردنه!!
راحله
حالا که سالها از آن روزها گذشته، دارم میفهمم که مشکل من همینجا بود که ایشان را با «دل» م پذیرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم نه با «اعتقاد عقلی» و «ایمان باطنی»! من فقط فرمانده را «دوست» داشتم، وگرنه جوری نبودم که بتوانم همهٔ تصمیماتش را بپذیرم و بیچونوچرا بگویم چشم!
راحله
«ننگ است که عبا را بر سر میکِشند و از جامعه فاصله میگیرند و از حالوروز مردم خبر ندارند و خوراکهای فکری و معنوی مردمشان را تأمین نمیکنند!»
Samaneh.moon
فرمانده گفت: «نیازشون رو برطرف کنین؛ چون الان تو شرایط جنگ و جدال باهاشون نیستیم و دلیلی برا ایجاد یا تشدید خصومت نداریم، اما، اون روزی رو میبینم که اگه قرار باشه بجنگیم، اولین کسایی که جلومون صف میکشن، کسایی هستن که پای میز مذاکرات باهامون میشستن و گپوگفت میکردن!»
راحله
اصولاً ما دو نوع رجال دینی داریم.
دستهٔ اول: همیشه ساکتاند، انگار خواب تشریف دارند. از مهمترین علائم حیاتی آنها این است که فقط صدای نماز و روضههایشان را میشنویم و حداکثر اقدام اجتماعی و انقلابی آنها، دادوبیداد دربارهٔ حجاب خانمهاست! یا اینکه دربارهٔ ابعاد همهجانبهٔ تهاجم فرهنگی داد سخن سرمیدهند، بدون اینکه برنامهٔ عملیاتی مناسب و کارآمدی ارائه دهند!
این علمایِ اغلب ساکت، هنوز با ارواح بزرگانِ صاحبِ فتوایِ قرون گذشته زندگی میکنند و معمولاً جوری حرف میزنند که ادبیاتشان به یکیدو قرن قبل از ما شبیهتر است تا ادبیات کوچهبازاری مردم یا حتی ادبیات عموم مجامع علمی! یعنی حتی بعضی باسوادها هم متوجه غرض نهایی آنها نمیشوند، چه برسد به عامهٔ مردم!
هستی
داشتیم به سمت گرگهایی میرفتیم که برههای خودمان هم آب به آسیابشان میریختند، چه برسد به اینکه... .
راحله
او حتی جواب فحاشی و جسارتهای دشمن را هم میداد! اما نه با فحاشی، بلکه با زبان شعر و طنز.
جعفری
فرمانده وقتی شنیده بود چند نفر از نیروها در حال فرار هستند، از دفتر فرماندهی بیرون نیامده بود. حتی دستور فوری شفاهی داده بود که «اصلاً به روشون نیارید و اذیتشون نکنین. نَشنَوم بهشون چیزی گفته باشین یا طعنه زده باشین، اشکال نداره. آدما خودشون برای سرنوشتشون تصمیم میگیرن. قرار نیست همه سینهچاکِ میدون و عاشق شهادت باشن».
جعفری
ما از آن روز، شاهد پیوستن یکییکیِ نوکرها به خیمهٔ ارباب شدیم. نوکرهایی که اینقدر خودساخته و اثرگذار بودند که خودشان را برای روز تنهایی و بیکسی و بیمِهری آماده کرده بودند.
بچههایی که از کوفه به ما ملحق شدند، خیلی دلاور بودند؛ چون حداقل توانسته بودند از سهچهار گذرگاه و محاصره فرار کنند. حالا دیگر چه برسد به فشار افکار عمومی و تبلیغات مسموم دشمن و قتل وحشیانهٔ جناب مسلمبنعقیل و زهرچشم گرفتن از هانی و قتلعام هانی و شاگردان و مریدان هانیبنعروه و...
سرباز روح الله
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولنبولکم بشیء من الخوف والوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشرالصابرین»
و قطعا شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی و کمبود محصولات، آزمایش میکنیم و صابران (دراین حوادث وبلاها را) بشارت بده. (بقره/۱۵۵)
zahra.n
یعنی فقط تا وقتی با امام حسین (ع) بودند که تشنهشان نشده بود!! حتی هنوز هم آب داشتند. نه اینکه فوری آب تمام شود. اما فکر اینکه دارد آب تمام میشود، نگران که چه عرض کنم! بلکه آنها را به وحشت انداخت و دررفتند!
mansoure gh
بعضی وقتها شَکَّم برطرف میشود و مطمئن میشوم که قطع شدن آب، حکمتی داشت که خیلی از آن غافلیم و فقط از آن روضه میسازیم برای لبهای تشنهٔ ارباب و بچههای حرم! اما دردناکتر از آن، این بود که آبرویمان رفت، فقط به خاطر اینکه بعضیها از تشنگی ترسیدند و فکر کردند دنیا خراب میشود اگر تشنهشان بشود!
mansoure gh
ببین ابوهاشم! من پسرم رو نذر حضرت زهرا(س) کردم. این حاصل زندگیِ منِ تنهایِ بیوهس. من این پسر رو جای کلی سکهٔ مهریه و دنیایی گرفتم که حقم بود. تو فقط یه لطف در حقمون بکن، بقیهش با خودمون؛ من و پسرم رو به کاروانتون و آقا برسون، همین. تو رو به فاطمهٔ زهرا(س) این کار رو بکن! اسم خودم"بحریه"س و اسم پسرمم "عمرو"
"مُدَع :) يٖ"
در سوم محرم، یکی از مهمترین اقدامات امام حسین (ع) این بود که چند نفر از اهالی کوفه را که در لشکر خودمان بودند، دور هم جمع کردند. برایمان سؤال بود که الان دیگر باید منتظر چه عکسالعمل خاصی از طرف فرمانده باشیم!
خیلی تعجب کردم، وقتی فهمیدم چه کارشان داشتهاند! فهمیدم آنها را دور هم جمع کردهاند تا قیمت زمین و ملک آن اطراف را حساب کنند. اباعبداللهالحسین (ع) قیمت مرسوم منطقهای را که عملیات شد، پرداختند و آنجا را خریدند.
"مُدَع :) يٖ"
عمروبنقرظه روبهروی فرمانده ایستاد و گفت: «ارباب جان! شما اربابزاده هستید و من هم نوکرزاده! آمدهام که دنبالهٔ نوکری پدرم برای پدرت را کامل کنم. امروز نه پدر من هست که نوکری کند و نه پدر بزرگوار شما که اربابمان باشد! پس اجازه بدهید پسرِ نوکر، نوکرِ پسرِ اربابزادهاش باشد و خدمت کند».
"مُدَع :) يٖ"
اصولاً فرماندهانِ بااصالت، چوب مصلحتاندیشی دیگران را به تکلیف خود و نیروهایشان نمیزنند.
مقدامة
اخباری که از عقب به ما میرسید، خیلی بدتر از اطلاعاتی بود که از پیشِرو به ما میرسید. پیشِروی ما دشمن بود و کسی در دشمنیاش شک نداشت؛ اما آنچه برای همهٔ ما پرسشبرانگیز بود این بود که در شهرها و همسایگی خانههای ما چه کسانی زندگی میکنند؟! دوستاند یا دشمن؟!
سرباز روح الله
خدا لعنت کنه اون عالم یا روحانی رو که بیخبرتون میذاره، فقط برا اینکه بد نشه و جلوی بقیه کم نیاره! خدا لعنت کنه اون عالم و باسوادی رو که باید شبهات مردم رو جواب بده، ولی به خودش زحمت مطالعه و گفتن حقایق و دردا رو نمیده و شما و امثال شما رو رها کرده! چطور میخوان فردای قیامت جواب جدّ و مادر ما رو بدن؟!!!
سرباز روح الله
الله اکبر، الله اکبر از کار دنیا! از اینکه وقتی یک فرماندهِ انقلابی در حال رفتن در دهان گرگهای درندهٔ تکفیری است، یکی مثل این بابایِ چپیِ ازسیاستبریدهٔ بهدنیاپرداخته، پیدا میشود و در کمتر از ساعتی، از هر چه دارد دل میکَنَد و اسلحه را برداشته، میگوید بسمالله!
دقیقاً در همان روزگار، عدهای ازمابهتران که همحزبیهای خودمان هم بودند، از دور فقط دعاگوی ما بودند و برای شور شبهای هیئتی که قرار بود در آن برای ما مجلس یادبود بگیرند، دم و واحد و شعار و تکضرب و سهضرب تمرین میکردند!
سرباز روح الله
حالا که سالها از آن روزها گذشته، دارم میفهمم که مشکل من همینجا بود که ایشان را با «دل» م پذیرفته بودم و واقعاً دوستش داشتم نه با «اعتقاد عقلی» و «ایمان باطنی»! من فقط فرمانده را «دوست» داشتم، وگرنه جوری نبودم که بتوانم همهٔ تصمیماتش را بپذیرم و بیچونوچرا بگویم چشم!
M.S.H
درحالیکه دندانهایمان را از ناراحتی و عصبانیت بههم میفشردیم، از مکه و محدودهٔ حرم فاصله گرفتیم. حرکت کردیم؛ با این امید که بالاخره یک روز مکه و مدینه و سایر شهرهای عربستان از دست جِبت و طاغوت نجات پیدا کند.
مجنون الرضا
«اینقدر اوضاع علیه شماس و روی مردم کار شده که برا مقابلهٔ احتمالی باهاتون دارن آماده میشن! اکثر ملت عراق، شما رو دوست دارن؛ اما منافع ملیشون رو بیشتر از شما دوست دارن و حتی حاضرن شما رو فدای منافع ملیشون بکنن!»
مجنون الرضا
نمیدانم چیزی از طرح «فقد ناصر و نصرت» شنیدهاید یا نه؟! در این طرح، وقتی فرمانده یا مأموری را نخواهند، یعنی دیگر برایشان ارزشِ چندانی نداشته باشد و خیلی هم بدشان نیاید که بیسروصدا شهید یا حذف شود، به محض رسیدنِ آن فرمانده یا مأمور به محلِ موردنظر، پشتش را خالی میکنند و حتی اجازهٔ ارتباط یا بازگشت از مأموریت را به او نمیدهند.
zahra.n
آن راه سرنوشتساز، «عراق» بود! اگر کسی بخواهد از سرزمین عجایب سخن بگوید، باید فقط از عراق سخن بگوید و بس! سرزمینی که مردمش، راهنمای چپ میزنند، اما به راست میپیچند! سرزمینی که هنوز هم نمیتوان فهمید ملتش شجاع است یا به خاطر ترس، از خودش رشادت و سماجت نشان میدهد!
zahra.n
چون کسی که تو بحرانا از کسایی که دارن مقاومت میکنن حمایت نکنه و خودش رو به خواب بزنه، زیر لگد دشمنش از خواب بیدار میشه! لگد دشمن مثِ حرف و نصیحت و پیغوم و پسغوم ما نیست!»
mansoure gh
همه درگیر این صحنه بودند. دیگر وقتش بود. میدانستم که اگر آن موقع کارم را نکنم دیگر به من هم رحم نمیکنند. ارباب خونآلود وسط قتلگاه بودند و داشتند جنازه برادرزادهشان را بهزور به کناری میکشید. خودم را به ایشان رساندم. گفتم: «آقا من هستم، ضحاکبنعبدالله مشرقی. دیگر ماندنم فایده ندارد. اجازه هست بروم؟!!»
لبان خشک و عطشناک ارباب بهزور تکان خوردند و گفتند: «برو! جانت را بردار و برو!»
mh.ranjbari
حجم
۱۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۱۳۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
قیمت:
۳۷,۵۰۰
تومان