بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جاده یوتیوب | طاقچه
تصویر جلد کتاب جاده یوتیوب

بریده‌هایی از کتاب جاده یوتیوب

انتشارات:نشر معارف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۶۱ رأی
۳٫۷
(۶۱)
نمی‌دانم ایراد از ماست یا سیستم آموزش و پرورش؟ دست‌کم شش - هفت سال، عربی جزء دروسمان بوده؛ اما دریغ از این‌که بتوانیم یک جمله با عرب‌زبان‌ها هم‌کلام شویم!
محمدرضا میرباقری
یادم هست با شهید صدرزاده که صحبت می‌کردم، می‌گفت اوایل دنبال شهادت بودم و مدام فکر می‌کردم که شهید بشم. از حاج‌قاسم شنیده بود: «دنبال شهادت نرو که اگه دنبالش بری، بهش نمی‌رسی.» حاج‌قاسم توی جنگ گفته بود: «هرکس می‌خواد شهید بشه، دستشو بالا بگیره.» بعد اسم کسانی رو که دستشون رو بالا آورده بودن، خط زده بود. ما اومدیم این‌جا خدمت کنیم. دعای حضرت آقا تو مشهد بعد از سال تحویل، خیلی زیبا بود. من هم خودم تا همین چند روز پیش، مدام تو فکر این بودم که: خدایا، این سفر رو سفرِ آخرمون قرار بده! توی خونه عکس‌های صدرزاده، سجاد عفتی، عمار، قدیر سرلک و سیاح طاهری جلوی چشمامه. وقتی این عکس‌ها رو می‌بینم، مدام غبطه می‌خورم. حضرت آقا تو مشهد دعا کردن: «برای این حقیر و همهٔ کسانی که آرزوی شهادت دارن، آخرین پلهٔ زندگی‌شون رو شهادت قرار بده!»
fatemeh
«با عمار و رفقا اصطلاحی داشتیم که به این‌جور جاها می‌گفتیم: جادهٔ یوتیوب. اگه بری می‌ذارنت رو صندلی، سرتو می‌بُرن و فیلمتو مستقیم می‌ذارن تو یوتیوب!»
محمدرضا میرباقری
«کاش بعضی از آقایونِ روشن‌فکر بیان این‌جا رو ببینن! این‌که شب بخوابی و واقعاً حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می‌افته؟ مُرده‌ای، زنده‌ای، شهرت دستته، نیست؟! هر آن تلفنت زنگ می‌زنه و نمی‌دونی بچه‌تو کشتن، پدرتو و شوهرتو کشتن، اونو دزدیدن، گرفتن، بردن! وقتی هرج‌ومرج شد، دیگه هرج‌ومرج شده؛ صاحبی نداره که.
راحله
عده‌ای فقط دنبال شهدای خوشگل و خوش‌تیپ هستن. پدر و مادر شهیدی می‌شناسم هیچ‌وقت نمی‌تونن سر قبر بچه‌شون فاتحه بخونن؛ همیشه دخترا روی قبرش یا سفرهٔ عقد پهن کردن یا سفرهٔ نذری!
محمدحسین
سوری‌ها، آتش به آتش سیگار می‌گیراندند. انگار توی سالن مه گرفته بود! مجید شاکی شد: «این‌ها آشغال می‌کشند!» خندید: «کم بکش، ولی خوب بکش.» گفتم: «اگه شهید شدی، هفتهٔ مبارزه با دخانیات برات پوستر می‌زنیم و زیرش می‌نویسیم: پیام شهید: کم بکش، ولی خوب بکش.»
soleimannejad.ir
گفتم: «اون‌وقت طرف توئیت می‌زنه: اگه تو سوریه خرج نمی‌کردیم، می‌تونستیم ریزگردهای خوزستانو حل کنیم!» مجید هم گفت: «اون‌وقت خوزستانی نبود که بخوای ریزگردشو حل کنی!»
راحله
پشت در، باز دست‌خطّ عمار را دیدم. روی دیوار گچی نوشته بود: «ای همهٔ زندگی‌ام حسین!»
محمدحسین
توسلاتش بیشتر بوی امام رضا می‌داد. نمی‌شد جلوش اسمِ امام رضا و مشهد رو ببری. می‌ریخت به هم. هر وقت دل‌شکسته می‌شد، ذکر «یا جواد» می‌گرفت...
محمدحسین
ما می‌خوایم عربستان و اسرائیل رو نابود کنیم. برای همین، حالا حالاها باید زنده باشیم.
محمدحسین
پرسیدم: «ماشالا چند روزه این‌جایین؟» با افتخار گفت: «صد روز.» گفتم: «زن و بچه؟» از جایش پا شد و گفت: «این‌جا که کسی به فکر زن و بچه نیست!»
محمدحسین
ابتدای یکی از کوچه‌ها، مأمور تفتیش پرسید: «ایرانی؟» به نشانهٔ تأیید سر تکان دادیم. چشمش برق زد. شانه‌مان را بوسید و گفت: «حبیبی.»
محمدحسین
حاج‌آقا بعد از خوش‌آمدگویی، راهنمایی کرد که همه فرم مشخصات را پر کنند؛ سؤالاتی بود که تهش باید گرا می‌دادی اگر شهید شدی، به کی و کجا خبر دهند. سرِ محل دفن پیشنهادی، با مجید بین کربلا و مشهد و وادی‌السلام اختلاف سلیقه داشتیم!
محمدحسین
- محمدحسین محمدخانی یکی بود مثل خودمون. پاش می‌افتاد شاید چهارتا فحش هم از ما بیشتر بلد بود! ولی فرقش این بود که استخونش رو جلوی خونهٔ خوب کسی پیدا کرده بود... شما می‌دونستی اگه افسارت رو بدی دستش، تو رو درِ خونهٔ یزید نمی‌بره؛ می‌بره جلوی خونهٔ امام‌حسین(ع) .
نور
حضور ایران در این‌جا برای یه چیز دیگه‌ست. بیاین اسد رو کمک کنین و اگه نرین، میان تو کشورمون درست؛ ولی به نظر من، اصل و اساس این ماجرا همون بحث ظهوره. نشونه‌شم اتحاد شیعیانه. تا دو سال پیش تو عراق، شیعه سرِ شیعه رو می‌بُرید! این گروه با اون گروه نمی‌نشست غذا بخوره! این به اون می‌گفت کافر، اون به این می‌گفت مجوس! الآن این‌جا تو یه جبهه افغانی هست، عراقی هست، پاکستانی هست، سوری هست، ایرانی هست... واقعاً یه سپاه درست شده!
Razie
این جنگ یه روزی تموم می‌شه؛ ولی اون چیزی که برای مردم سوریه می‌مونه، همینه که می‌گن ایرانی‌ها به ناموسمون نگاه نمی‌کردن! به اموالمون دست‌درازی نمی‌کردن!»
Aref211
، اسماعیل خندید: «با عمار و رفقا اصطلاحی داشتیم که به این‌جور جاها می‌گفتیم: جادهٔ یوتیوب. اگه بری می‌ذارنت رو صندلی، سرتو می‌بُرن و فیلمتو مستقیم می‌ذارن تو یوتیوب!
کاربر ۱۹۳۶۷۹۸
هیچ وسیله‌ای مثل گوشی اطلاعاتش لو نمی‌ره.
محمدحسین
یادم هست با شهید صدرزاده که صحبت می‌کردم، می‌گفت اوایل دنبال شهادت بودم و مدام فکر می‌کردم که شهید بشم. از حاج‌قاسم شنیده بود: «دنبال شهادت نرو که اگه دنبالش بری، بهش نمی‌رسی.» حاج‌قاسم توی جنگ گفته بود: «هرکس می‌خواد شهید بشه، دستشو بالا بگیره.» بعد اسم کسانی رو که دستشون رو بالا آورده بودن، خط زده بود. ما اومدیم این‌جا خدمت کنیم.
محمدحسین
حسی متفاوت به سراغم آمد. انگار این‌جا ایران بود؛ انگار خیابان‌ها و مردمِ این شهر را از سال‌ها قبل می‌شناختم. ورودیِ شهر، هر تیر چراغ برقی، عکسی را در بغل گرفته بود؛ آقا، سیدحسن نصرالله و بشاراسد. روی دیوار سیمانیِ مغازه‌ای، بنری از عکس آقا و بشاراسد زده بودند.
محمدحسین
محمدحسین محمدخانی یکی بود مثل خودمون. پاش می‌افتاد شاید چهارتا فحش هم از ما بیشتر بلد بود! ولی فرقش این بود که استخونش رو جلوی خونهٔ خوب کسی پیدا کرده بود... شما می‌دونستی اگه افسارت رو بدی دستش، تو رو درِ خونهٔ یزید نمی‌بره؛ می‌بره جلوی خونهٔ امام‌حسین(ع) .
محمدحسین
حضرت آقا تو مشهد دعا کردن: «برای این حقیر و همهٔ کسانی که آرزوی شهادت دارن، آخرین پلهٔ زندگی‌شون رو شهادت قرار بده!»
Sabniye
- یه شب حاج‌حسین همدانی اومد این‌جا. به یحیی گفت: «چرا ازدواج نمی‌کنی؟» یحیی گفت: «پول ندارم.» حاج‌حسین قول داد: «اگه ازدواج کنی، من پولشو می‌دم.» دو روز بعدش حاج‌حسین شهید شد. یحیی از تأثیر حرف حاج‌حسین رفت پی ازدواج. قدیر سرلک گفت: «نباید حرف حاج‌حسین، رو زمین بمونه.» رفت این‌ور، اون‌ور پول جور کرد براش!
کاربر شماره ۳
تقدیم به: عمارِ حلب؛ شهید محمدحسین محمدخانی
رضوان
«کاش بعضی از آقایونِ روشن‌فکر بیان این‌جا رو ببینن! این‌که شب بخوابی و واقعاً حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می‌افته؟ مُرده‌ای، زنده‌ای، شهرت دستته، نیست؟! هر آن تلفنت زنگ می‌زنه و نمی‌دونی بچه‌تو کشتن، پدرتو و شوهرتو کشتن، اونو دزدیدن، گرفتن، بردن! وقتی هرج‌ومرج شد، دیگه هرج‌ومرج شده؛ صاحبی نداره که. مدتی توی حلب مسیری رو می‌رفتی، موقع برگشت می‌دیدی بسته‌ست! جاده‌ای که تا دیروز با امنیت می‌رفتی، تا ماه پیش با خیال راحت می‌رفتی، حتی تو شب، یهو می‌دیدی تو روز هم نمی‌تونی بری. چند نفر وسط جاده، ایست و بازرسی زده بودن با پرچم جدید! اون زمان ناامنی رو بیشتر حس کردم. در یه چنین فضایی وقتی می‌ری ایران، می‌بینی چه لذتی داره! چه حس آرامشی!
f.r
این جمله توی سرم غلغله‌ای به پا کرد: «پس تو کجا بودی؟»
محمدحسین
شنیدم یکی می‌گفت توی خواب به دوستِ شهیدم گفتم: «چی شد که شهید شدی؟» گفته بود: «داشتیم از پُلی رد می‌شدیم که یه‌دفعه دیدیم ادامهٔ پُل، باغ و گلستانه.» نگو داشته از روی پُل رد می‌شده که تیر به سینه‌ش اصابت کرده!
کاربر شماره ۳
بچه‌های سوری درسته که این‌جا کشور خودشونه، ولی خیلی مظلومن. هستن کسایی که الآن سه - چهار ساله خونواده‌شونو ندیدن! تو محاصره‌ن؛ فقط در حد تلفن و تلگرامی. اینا که شهید می‌شن، کسی نیست پیکرشونو تحویل بگیره؛ با کلی پرس‌وجو شاید رفیقی، دوستی، آشنایی پیدا بشه! بچه‌های فاطمیون هم همین‌طور. یکی از شهداشونو می‌خواستیم بفرستیم افغانستان. یه بار رفته بود مرخصی و برگشته بود. یکی از بستگانشو خبر کردیم برای هماهنگی. گفت: «طالبان بو بردن توی سوریه می‌جنگه؛ کلّ خونواده‌شو به تیر بستن!»
کاربر شماره ۳
گفتم: «حاجی...» با خنده پرید وسط حرفم: «گفتی حاجی، بذار یه چیز جالب برات بگم. این‌جا یه سوری داریم به اسمِ ابراهیم. اهل سنته. یه بار بهش گفتم حاج‌ابراهیم. گفت: "من مکه نرفتم و حاجی نیستم." گفتم: "ان‌شاءالله می‌ری." گفت: "نمی‌تونم برم." گفتم: "ما ایرانی‌ها هم نمی‌تونیم بریم." گفت: "بعداً که امیدی دارین؛ ولی من کلاً نمی‌تونم برم." گفتم: "چرا؟" گفت: "اسم من تو لیستِ سیاهِ عربستانه؛ چون با النصره همکاری نکردم!"...»
Aref211
این جنگ یه روزی تموم می‌شه؛ ولی اون چیزی که برای مردم سوریه می‌مونه، همینه که می‌گن ایرانی‌ها به ناموسمون نگاه نمی‌کردن! به اموالمون دست‌درازی نمی‌کردن!»
Aref211

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۷۲,۵۰۰
۳۶,۲۵۰
۵۰%
تومان