بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دریا به دریا | طاقچه
تصویر جلد کتاب دریا به دریا

بریده‌هایی از کتاب دریا به دریا

نویسنده:محمد ناصری
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأی
۳٫۰
(۲)
رنگ‌پریده، اما با لبخندی شیطنت‌آمیز گفته بود: «چه کسی جرئت دارد فاصله این دو بام را با یک خیز مردانه بپرد؟!» در میان بهت و حیرت هم‌سالان، محمد شش ساله، لبخندی بر لب آورده و به آسمان نگاه کرده بود. خورشید می‌درخشید و آسمان آبی بود. مطمئن پاسخ داده بود: «اینکه کاری ندارد؛ از گربه و سگ هم برمی‌آید.» بعد با لبخندی بزرگانه ادامه داده بود: «مرد آن است که به سوی آسمانها پرواز کند!»
م.ظ.دهدزی
در مذهب عاشقان، صدر در کنار یار است!
م.ظ.دهدزی
زلزله خبر نمی‌کند. ناگهان می‌آید، تار و مار می‌کند و هستی یک شهر را به ویرانه‌ای مبدل می‌سازد و می‌رود. همه فراز و نشیبهای زندگی مولانا، همه افتادن و برخاستنها و همه مرگهای عزیزان مولانا حداکثر در حدّ طوفانی بود که شاخ و برگهای وجود مولانا را لرزاند و چند برگی فرو ریخت. اما هیچ‌یک از آنها وجود مولانا را زیر و زبر نکرد. ولی ماجرای شمس تبریزی، قصه دیگری بود. ملاقات با شمس، وجود مولانا را زیر و رو کرد. هستی‌اش را از جا کند و ریشه عادات و احساسات وی را از بیخ و بن درآورد. اما مگر قصه شمس چه بود؟ و اصلاً شمس که بود؟
م.ظ.دهدزی
تندخویی جزء ذاتش شده بود. آن‌قدر که حتی وقتی مناجات می‌کرد می‌گفت: «خدایا هیچ آفریده‌ای از خاصان تو باشد که محبت مرا تحمّل تواند کردن؟!»
م.ظ.دهدزی
روزی نزدیک خندق شهر یکی از طلبه‌های گستاخ از او پرسید: «مولانا، سگ اصحاب کهف چه رنگی داشت؟» مولانا هم با مهربانی جواب داد: «زرد. مثل رنگ ما؛ آخر این سگ هم مثل ما عاشق بود.»
م.ظ.دهدزی

حجم

۵۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۵۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۵۰%
تومان