بریدههایی از کتاب قاب یک رویا
۴٫۴
(۱۴)
«میدونی عزیزم، وقتی که شب میشه یاد عشقت میافتی...»
همین کافی است تا بفهمید وقتی بیخوابی به سرتان زده، گوش دادن به موسیقی چه کار کسالتباری است. اگر بخواهم دقیقتر توضیح بدهم باید بگویم اگر سن شما زیر هفتاد سال باشد و نصفهشب به آهنگی که مال پنجاه سال پیش است گوش بدهید، قطعاً معنایش این نیست که به یاد عشق جوانیتان افتادهاید. البته ایجی همیشه میگوید چیزی به اسم عشق وجود ندارد. توصیف شاعرانهٔ او این است: «همهچی کار هورمونهاست، دوست من. بقیهش سر کاریه.»
ن. عادل
بدون دلیل گریه میکنم. فقط محض سرگرمی.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
بدی صحبت با آدمهای باهوش این است که آنها همهچیز را متوجه میشوند.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«دوز و کلکهای زنونه؟»
«آره، همهٔ دختر دبیرستانیها این کلکها رو فوت آبان.»
ن. عادل
انگار داشتم توی ژله میدویدم و هر قدم برایم تا ابد طول میکشید.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
زل زد توی چشمهایم و گفت: «پیت، هیچوقت پیر نشو. هیچوقتِ هیچوقت پیر نشو.»
گفتم: «چشم، حتماً روز تولد شصتوپنجسالگیم خودم رو پرت میکنم زیر اتوبوس.»
خندید.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
نمیدانم نادیده گرفته شدن بهتر است، یا شنیدن این تعریفهای مسخره از یک مُشت مشنگ.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«ایجی، ممنون بهخاطر اینهمه لطفی که به من داری. ولی اجازه میدی کنترل زندگیم تو دست خودم باشه؟»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
اون بهم احساس امنیت میده. نقطهضعفم اینه.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
ما عکاسان با چیزها و اتفاقهایی در تعاملیم که دائماً در حال ناپدید شدن هستند و وقتی ناپدید شدند دیگر به هیچ ترفندی نمیتوان آنها را برگرداند. ما نمیتوانیم یک خاطره را ظاهر و چاپ کنیم.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
میدونی چیه؟ بعضی وقتها بهترین کار رها کردنه.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
وقتهایی توی زندگیتون پیش میآد که نمیتونین برای هیچکس کاری انجام بدین.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
ایجی حسابی خستهام کرده بود. مثل جوجهاردکی بود که تا مدرسه دنبال آدم میآمد. یک جوجهاردک گُنده و بیش از حد صمیمی که میتوانست حرف بزند، حرف بزند و حرف بزند.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
سفیدی دندانهایش بهقدری توی چشم میزد که از فضا هم قابل دیدن بود. باید مدل تبلیغ خمیردندان میشد.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
به عکس گرفتن ادامه دادم.
آنجلیکا گفت: «یالا اون رو بده به من.»
کلیک. کلیک. کلیک. داشت نزدیکتر میشد.
گفتم: «نه.»
پرسید: «چرا؟»
«چون میخوام خودت ببینی وقتی کجخلقی میکنی چه شکلی میشی.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
میدونی یه مادر دستتنها بودن یعنی چی؟ نه، معلومه که نمیدونی. من بهت میگم: یعنی وقت کافی نداشتن. یعنی نتونی به هرچی که لازم باشه رسیدگی کنی. یعنی همیشهٔ خدا نگرانی.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
چرند به نظر میآد، ولی وقتی شروع میکنی به کمک به دیگران، مشکل خودت هم.... یهجورهایی... درست میشه.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
بحرانها میآن و میرن، ولی من خیلی خوششانس بودهام که تا حالا تونستهام در کنار شما از همهشون گذر کنم.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
دلیلش مهم نیست، وقتی عصبانی میشی یه دلیلی وجود داره. تنها چیزی که خیلی مهمه اینه که هیچوقت نباید سر همسرت داد بکشی.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
حجم
۱۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۵۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۳۱,۲۰۰
تومان