بریدههایی از کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم
۳٫۶
(۴۸)
«خدا» برای تمامی اديان فقط «خدا» است با نامهای متفاوت...
Mary gholami
عاقل، عاقل نيست، اگر کسی را دوست دارد و نادان، نادان نيست اگر که عشق را میشناسد...»
pariya
«کنار تو خواهم نشست تا زمانی که تو کنار اين رودخانه نشستهئی.
کنار اطاقی خواهم نشست تا وقتی که درآن خوابيدهای بهدنبالت خواهم بود بههر جا که بروی سايه تو خواهم بود، سايه سايه تو، سايه سايههای تو تا وقتی...
تا وقتی که مرا از خود برانی... و بگويی:
برو... راهت را بگير و برو»
marzieh
سعی کن، فقط سعی کن زندگی کنی...
شايد عشق، قبل از موعد پيرمان کند ولی، جوانی بازگشتی در پيری دارد، آنهم زمانی است که عاشق میشويم...
maryam
همه راههای دنيا، برای من، بهتو ختم میشدند.
Mary gholami
مشتاق بودم، با همه وجودم مشتاق بودم او را ببينم.
ميل داشتم، با تمام وجودم مايل بودم سخنان او را بشنوم.
...با او و در کنارش در يک کافه بنشينم، خاطرات گذشته، ياد روزهای بیخبری، خاطره ايام کودکی، دورانی را که با شيفتگی با هم بازی میکرديم، بياد آورم، يا بياد آوريم.
چراکه فرصت غنيمت است و دنيا هم وسيعتر از آن است که بتوان بهراحتی، گردشی به دور آن کرد...
marzieh
«حقيقت» هميشه آنجائی است که «ايمان» است...»
Mary gholami
«فراموش نکن «عشق» زنده است و تغيير نمیکند... اين «آدمها» هستند که تغيير میکنند.»
olivereader
اين رود، درجايی در آن دورها، دورتر از دامنه نگاهم، فراتر از پرواز قلب و روحم بهيک رود میپيوندد، سپس به شاخهای ديگر و شاخههای دگر... که همه رو به دريا داشته و بهدريا میرسند.
...و اين اشک من است جاری بهسوی دور و دريا، تا که «عشق» من نداند برای او گريه کردهام.
نسا
«خدا» برای تمامی اديان فقط «خدا» است با نامهای متفاوت...
مگر نه اينکه پروردگار به هزار نام ناميده میشود. ولی برای نزديکشدن به «او» بايد انتخاب کرد، بايد بهيک «نام» توسل جست...»
محمد جواد
سادهترين عمل، داشتن کمی جرأت است تا کلمات و عبارات خاص با معانی و مفاهيم احساسی را از خود دور کنيم، پس آنگاه به آنچه که میرسيم بيانی است متفاوت نيايشی است پر راز و رمز...
کاربر ۷۵۷۲۹۲۹
«در زندگی، زمان يا لحظهای فرا میرسد که بايد دل بهدريا زد، ريسک کردن را پذيرا شد و تن بهاتفاق داد، بايد رها شد... رها»
Mary gholami
يکی را انتخاب کن... ولی بايد با همه وجودت در جائی باشی که انتخاب میکنی. يک قدرت و يک سرزمين پراکنده نمیتواند در مقابل دشمن مقاومت کند و يکانسان قسمت شده هم موفق نمیشود با سربلندی به مقابله زندگی برود»
کاربر ۷۵۷۲۹۲۹
جوانی بازگشتی در پيری دارد، آنهم زمانی است که عاشق میشويم...
مهدی همایونی
کسی که خود را میکشد، جسماش را فراموش میکند، در حقيقت به اسرار آفرينش و اراده خداوندی دهنکجی و تعرّض کرده است.
کسی که روحش را میکشد و قلبش را فراموش میکند،
maryam
کسی که خود را میکشد، جسماش را فراموش میکند، در حقيقت به اسرار آفرينش و اراده خداوندی دهنکجی و تعرّض کرده است.
کسی که روحش را میکشد و قلبش را فراموش میکند،
maryam
: ممکن است ميدانی را تغيير داد ولی چاهی را نمیتوان بهميدان بدل ساخت. کسانی که همديگر را دوست دارند، به همدیگر میرسند، تشنگی خود را فرو مینشانند، خانه خود را میسازند، بچههای خود را در اطراف چاه بزرگ میکنند، ولی اگر يکی از دو نفر تصميم بگيرد که برود، مسلماً، چاه بهدنبالش راه نمیافتد «عشق» در همانجا، تنها و منزوی، هميشه، همانند آب آنچاه، پاک و منزّه، برجای میماند.
marzieh
بیمورد است از «عشق» سخن گفتن هنگامی که «عشق» خود «سخن» میگويد.
sahar
روزی از روزها...
در جائی در اين جهان، خانهای بهانتظار ما است،
خانهای که من بهانتظار دخترک يا پسرکی با شاديها يا بینظمیهايش نشستهام که از مدرسه برگردد.
فریده
«رنج» زاده «عشق» است و انسان نماد «عشق»
olivereader
«حقيقت» هميشه آنجائی است که «ايمان» است...»
محمد جواد
شکستن يک ليوان، بخشی از موجوديتی است که کاسته میشود ولی نه ضرری بهما وارد میسازد، نه بهرستوران و نه بهآيندگان. امّا، عمل تعمّدی، نوعی شکستن ديوار ادب و آداب است. ناديده گرفتن اصول و آئين زندگی است...
کاربر ۷۵۷۲۹۲۹
بيستسال از آنروز میگذرد. سعی کردم فراموشش کنم، ولی آن جمله هميشه با من بود و در ذهنم جای داشت... ديگر طاقت تحمل آنرا ندارم...»
قهوه را سرکشيد، سيگاری آتش زد، نگاه خود را از من دزديد و برسقف کافه ريخت... چند لحظهای بهسکوت گذشت... آنگاه رو بهمن کرد وگفت:
«جمله سادهای بود... اگر آنروز از احساسات کودکی نشأت میگرفت، امروز هم، همان اعتبار و مفهوم را دارد...»
سعی کرد بهچشمانم خيره شود... سعی کرد خود را در من بهبيند... گفت:
«دوستت دارم... همان جمله است، ديگر طاقت ندارم میبايست بهتو گفتهباشم... دوستت دارم»
marzieh
عشق مجال میخواهد تا رشد کند، بهحقيقت بپيوندد، در غيراينصورت خيالی است واهی و تصوری است دور از دسترس يا احساسی است نارس، برای غلبه بر شخصی که بهتصور خود دوستش داريم... آنچهکه میماند... آرزوئی است محال با هوسهای نفسانی...
Elham
عاقل، عاقل نيست، اگر کسی را دوست دارد و نادان، نادان نيست اگر که عشق را میشناسد...»
Mary gholami
هرچه بيشتر بهخدا نزديکتر میشويم، «خدا» سادهتر میشود.
Mary gholami
«... و ديوانهگان عشق را آفريدند»
olivereader
اگر میتوانستم قلبم را از سينه بيرون آورده و بهجريان آن بسپارم...
پس آنگاه، نه دردی داشتم نه خاطرهای،
نه تأسفی...نه آهی.
Sky_Blue
چرا بهخاطر «عشقی» رنج برديم که بهزحمتش نمیارزيد؟ رنج از «عشق» کمثمر؟...
.....
رنج برديم....
بهخاطر اينکه بيشتر ايثار کرديم و کمتر نزديک شديم.
رنج برديم
بهخاطر اينکه «عشق»، توجهی بهنهايت ايثار ما نکرد.
رنج برديم
بهخاطر اينکه، درراه رسيدن به «او» نتوانستيم آئين «قلب» را قائم به ذات کنيم، قانون «قلب» را استوار سازيم صدای «قلب» را بشنويم و ندای «قلب» را تحمل کنيم.
رنج برديم...رنجی بیثمر.
farnaz Pursmaily
يکی را انتخاب کن... ولی بايد با همه وجودت در جائی باشی که انتخاب میکنی.
farnaz Pursmaily
حجم
۱۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۱۵۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
تومان