بریدههایی از کتاب نثر کامل شاهنامه فردوسی
۳٫۸
(۲۱)
چه جویی همی زین سرای سپنج
کز آغاز رنج است و فرجام رنج
عرفان
چنین است رسم سرای سپنج
بخواهد که مانی بدو در به رنج
بخور هر چه داری منه باز پس
تو رنجی چرا ماند باید به کس
عرفان
آیا نمیدانی که جهانی زیر فرمان و ایران جایگاه و تختگاه پادشاهی ماست. پلنگ هرچند که تیزدندان باشد نتواند که به گله شیران زند.»
عرفان
چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی کسی تاجور
چو روشن بود روی خورشید و ماه
ستاره چرا برفرازد کلاه
عرفان
حکیم فردوسی، مجد و عظمت آذرمیدختها و پوراندختها، یعنی زنان ایران را در پهنه تاریخ ایران و جهان زنده کرد و به گونهای خاص احترام عمیقی به زن میگذارد.
Sky_Blue
چنین است کار سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
عرفان
چنین است کردار این چرخ پیر
چه با اردوان و چه با اردشیر
که را تا ستاره برآرد بلند
سپارد مراو را به خاک نژند
عرفان
در سنت ایرانیان قدیم میان جهانداری و جهانگیری تفاوت وجود داشت. ایرانیان کوروش را جهاندار و اسکندر را جهانگیر میدانستند.
Sky_Blue
فردوسی در داستان بیژن و منیژه برگرفته از روح احساسی و عاطفی و مهربانی او از زن ایرانی میباشد. او در این داستان احترام خاصی برای زن قائل است و در خطبه آغازین بیژن و منیژه با چه احترام، محبت و مهربانی نسبت به او سخن میگوید و تفاوت چندانی بین زن و مرد قائل نیست و به زن به صورت یک انسان دارای صفات حمیده نگاه میکند
Sky_Blue
این وصف، زبان حال وی آن است، چندان که در این جهان به سر میبری و زیست میکنی، سخنگوی و خردمند و جهانجوی باش.
عرفان
جهان سربه سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است
عرفان
چو دانی که بر تو نماند جهان
چه پیچی تو زان جای نوشین روان
بخور آنچ داری و بیشی مجوی
که از آز کاهد همی آبروی
عرفان
به بیشه درون شیر و نر اژدها
ز چنگ زمانه نیابد رها
عرفان
همه تنش پر زخم شمشیر بود
که فرزند شیران بدو شیر بود
سرانجام بر دست غرنده شیر
گرفتار شد نامدار دلیر
بَرِ بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کیندار چندی نگاه
چو دیدش ندادش به جان زینهار
بفرمود داری زدن شهریار
فرامرز را زنده بر دار کرد
کن پیلوارش نگونسار کرد
از آن پس بفرمود شاه اردشیر
ز کینه بکشتش به باران تیر
عرفان
که تخم بدی تا توانی مکار
چو کارت برت بردهد روزگار
عرفان
عمر سعد وقاص را با سپاه
فرستاد تا جنگ جوید ز شاه
چو آگاه شد زان سخن یزدگرد
ز هر سو سپاه اندر آورد گرد
عرفان
رستم به شعبه گفت: «به سعد بگوی به راستی که تو شهریار نیستی. ستارهشناسی هستی که بخت تیره را میبینی و دلت آرزوی تخت و تاج کرده است. لذا من به کیش خود عشق میورزم و آن را دوست دارم و کیش کهن خود را رها نمیسازم. خیال میکردم که ما میتوانیم سپاهیانمان را به کشتن ندهیم، اما تو راه عناد در پیش گرفتهای. پس در جنگ و نبرد، مردانه با نام آوری مردن بهتر است تا با خواری زنده بودن و کیش خود رها کردن که دشمن به آن شادکام باشد.»
عرفان
چنین گفت با نامداران به درد
که یکسر به یزدان نیایش کنید
ستایش ورا در فزایش کنید
نخواهم که آید شما را گزند
مباشید با من به بد یا رمند
عرفان
به یزدان هرآن کس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هرسو هراس
به جمشید بَر تیره گون گشت روز
همی کاست زو فرّ گیتی فروز
چو آزرده شد پاک یزدان از وی
بدان درد درمان ندیدند روی
عرفان
روزگاری گذشت تا اینکه دو جوان به نامهای کرمایل و ارمایل نزد او آمدند و به عنوان آشپز خدمت او را پذیرفتند و تدبیرها کردند تا هرروز از دو جوان فقط یکی را بکشند و دیگری را پنهان سازند و به جای مغز سر او مغز سر گوسفند در تهیه غذا به کار برند. با این تدبیر هرماه سی جوان از کشته شدن رهایی مییافتند و آنان را به کوهساران میفرستادند و بدیشان گوسفند میدادند تا بچرانند. کردهای غیور و دلاور از نژاد پاک این جوانان هستند که در کوهها و دشتهای جهان مسکن دارند و به صورت کوچنشینی روزگار میگذرانند.
عرفان
مادر به همان حال یک شبانهروز از شدت مستی خفته بود. سپس به هوش آمد، بر او زر و گوهر ریختند و سپاس ایزدی به جای آوردند. آنگاه کودک را نزد او بردند. چون چشم مادر بر جمال فرزند افتاد، لبخند زد و گفت بِرَستَم. از آن پس کودک را رُستم نامیدند.
عرفان
پس گرویزره با کمک دمور سر از تن سیاوش جدا کرد. گویند از خون او که بر زمین ریخت، گیاهی رویید که خون سیاوشان نامیده شد
عرفان
حکیم توس در مورد کشته شدن کاموس به دست رستم میگوید: جهان سراسر پر از نیرنگ و فریب است. گاه انسان را گرامی و عزیز و گاهی خفیف و خوار میگرداند. کشانی که میخواست سراسر ایران را با خاک یکسان کند و تمام زابلستان و کابلستان را درهم کوبد و قسم خورده بود تا وقتی رستم زال را از بین نبرد گرز خود را زمین نگذارد، اکنون کلاهخود و لباس رزم پهلوان، کفن وی شده بود.
عرفان
بد آید به مردم ز کردار بد
بد آید به روی بد از کار بد
عرفان
بساز و به ناز و به باز و مرنج
چه یازی به کین و چه نازی به گنج
که بهر تو این است زین تیره گوی
هنرجوی و راز جهان را مجوی
که گر بازیابی به پیچی ز درد
پژوهش مکن گرد رازش مگرد
چنین است کردار این چرخ تیر
چه با مرد بُرنا چه با مرد پیر
عرفان
خرد باید و نام و فرّ و نژاد
بدین چار گردد سپهر از تو یاد
دگر بخشش و دانش و رسم گاه
دلش پر ز بخشایش دادخواه
عرفان
حجم
۸۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۹۰ صفحه
حجم
۸۹۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۹۰ صفحه
قیمت:
۳۵۰,۰۰۰
تومان