بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاطرات یک گیشا | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاطرات یک گیشا

بریده‌هایی از کتاب خاطرات یک گیشا

نویسنده:آرتور گلدن
انتشارات:انتشارات سخن
امتیاز:
۳.۹از ۱۰۱ رأی
۳٫۹
(۱۰۱)
وقتی بچه بودم یقین داشتم اگر آقای تاناکا مرا از خانهٔ شنگولی‌مان نکنده بود زندگی برایم هرگز میدان مبارزه نمی‌شد. اما اکنون می‌دانم زندگی‌مان هیچ‌وقت پایدارتر از موجی نیست که از پهنهٔ دریا برمی‌خیزد. مبارزات و پیروزی‌مان هر چه باشد، هر گونه که آن‌ها را از سر گذرانده باشیم، مثل قطره‌ای مرکب بر روی کاغذ کاهی می‌دود و راه خودش را پیدا می‌کند.
Fateme Soltani
فکر نمی‌کنم هیچ یک از ما تا از درد خلاص نشده‌ایم بتوانیم صادقانه درباره‌اش حرف بزنیم.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
ولی اکنون خوشبخت بودم. گرچه باید بگویم، باید مدتی در شرایط خوشبختی به سر می‌بردم تا می‌توانستم عاقبت به گذشته نگاه کنم و بپذیرم که زمانی چه زندگی غم‌انگیزی داشته‌ام. یقین دارم که در غیر این صورت هیچ‌وقت نمی‌توانستم داستان زندگی‌ام را بنویسم، فکر نمی‌کنم هیچ یک از ما تا از درد خلاص نشده‌ایم بتوانیم صادقانه درباره‌اش حرف بزنیم.
Fateme Soltani
«هیچ‌کدام از ما آن‌طور که باید و شاید از دنیا محبت نمی‌بینیم.»
sanaz
«هیچ‌گاه در پی شکست مردی که با او می‌جنگم برنمی‌آیم، می‌گردم که اعتماد به نفسش را بشکنم. ذهنی که مشکلِ شک دارد نمی‌تواند خود را روی پیروزی متمرکز کند. دو مرد با هم برابرند ــ برابر واقعی ــ به شرط آن‌که در اعتماد به نفسشان هم با هم برابر باشند.»
mahbube
غم چیز غریبی است، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم. به پنجره‌ای می‌ماند که به خودی خود باز می‌شود. اتاق سرد می‌شود و کاری از دستمان برنمی‌آید جز این‌که از این سرما بلرزیم. اما پنجره‌ای است که هر بار کمتر باز می‌شود و کمتر باز می‌شود و روزی تعجب خواهیم کرد که کجا رفته است!
محمد
دنیایی را سراپا متفاوت با دنیایی که همیشه در آن بودم مجسم کردم، دنیایی که در آن با انصاف و حتی با مهر با آدم برخورد می‌شد ــ دنیایی که در آن پدرها دختر خود را نمی‌فروشند.
نگآرا
خیاط مامه‌ها یک مبل راحتی و یک قالیچهٔ ایرانی از انبار راهرو بیرون آورده و کنار پنجره گذاشته بود.
رقـیه ســادات🌱
غم چیز غریبی است، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم. به پنجره‌ای می‌ماند که به خودی خود باز می‌شود. اتاق سرد می‌شود و کاری از دستمان برنمی‌آید جز این‌که از این سرما بلرزیم. اما پنجره‌ای است که هر بار کمتر باز می‌شود و کمتر باز می‌شود و روزی تعجب خواهیم کرد که کجا رفته است!
fateme
و گفت: «تکهٔ گران‌قیمتی هستی کوچولو. تو را دست‌کم گرفته بودم. شانس آوردم که اتفاقی نیفتاد. اما خیالت راحت باشد که در آینده بیشتر مراقبت خواهم بود. خواهان زیاد داری و پول خوبی هم بابتش می‌پردازند. گوشَت به من است؟» گفتم: «بله خانم!» البته، آن‌گونه محکم که گوشم را می‌کشید به هر چه می‌گفت بله می‌گفتم. «اگر چیزی را که بابتش باید پول بپردازند مفت به کسی بدهی، به این اوکیا خیانت کرده‌ای. به من خیلی بدهکاری، بلدم بدهی‌ات را چطور پس بگیرم و منظورم تنها آن نیست!»
Rg355
غم چیز غریبی است، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم. به پنجره‌ای می‌ماند که به خودی خود باز می‌شود. اتاق سرد می‌شود و کاری از دستمان برنمی‌آید جز این‌که از این سرما بلرزیم.
کاربر ۱۱۳۰۹۲۸
گاهی در زندگی با چیزهایی مواجه می‌شویم که چون قبلاً با موارد مشابه آن برنخورده‌ایم احساس می‌کنیم نمی‌توانیم درکش کنیم.
نگآرا
اکنون می‌دانم زندگی‌مان هیچ‌وقت پایدارتر از موجی نیست که از پهنهٔ دریا برمی‌خیزد.
نور
سرنوشت همیشه مثل پایان یک مهمانی در شب نیست. گاهی اوقات تنها مبارزه برای زندگی از این روز به آن روز است.»
aban
سختی کشیدن مثل وزش باد شدید است. منظورم این نیست که ما را از نقاطی برمی‌گرداند که ممکن بود به نوعی برویم و همین‌طور از ما چیزهایی را می‌کند که کنده شدنی به نظر نمی‌رسیدند، اما بعد از آن خودمان را آنچه واقعاً هستیم می‌بینیم، نه آنچه می‌خواستیم باشیم.
سما خادمي
«کمکت نکرد، درست است؟» «نه، گفت از هر نفوذ که قبلاً داشته استفاده کرده.» «آن نفوذها هم دیگر برایش باقی نمی‌ماند. چرا ذره‌ای از آن را برای تو نگه نداشت؟» «یک سال بیشتر است که او را ندیده بودم.» «مرا بیشتر از چهار سال است که ندیده بودی و من بهترین نفوذم را برای تو نگه داشتم... چرا پیش از این سراغ من نیامدی.»
نگین
گفت: «سایوری، نمی‌دانم باز کی یکدیگر را می‌بینیم، یا وقتی ببینیم دنیا چه شکلی است. شاید هر دو چیزهای ترسناکی دیده باشیم. اما هر زمان که نیاز داشته باشم به خودم یادآوری کنم که در دنیا زیبایی و خوبی نیز وجود دارد به تو فکر خواهم کرد.»
نگین
غم چیز غریبی است، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم. به پنجره‌ای می‌ماند که به خودی خود باز می‌شود. اتاق سرد می‌شود و کاری از دستمان برنمی‌آید جز این‌که از این سرما بلرزیم. اما پنجره‌ای است که هر بار کمتر باز می‌شود و کمتر باز می‌شود و روزی تعجب خواهیم کرد که کجا رفته است!
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
«هیچ‌گاه در پی شکست مردی که با او می‌جنگم برنمی‌آیم، می‌گردم که اعتماد به نفسش را بشکنم. ذهنی که مشکلِ شک دارد نمی‌تواند خود را روی پیروزی متمرکز کند. دو مرد با هم برابرند ــ برابر واقعی ــ به شرط آن‌که در اعتماد به نفسشان هم با هم برابر باشند.»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
سختی کشیدن مثل وزش باد شدید است. منظورم این نیست که ما را از نقاطی برمی‌گرداند که ممکن بود به نوعی برویم و همین‌طور از ما چیزهایی را می‌کند که کنده شدنی به نظر نمی‌رسیدند، اما بعد از آن خودمان را آنچه واقعاً هستیم می‌بینیم، نه آنچه می‌خواستیم باشیم.
Taniya
مبارزات و پیروزی‌مان هر چه باشد، هر گونه که آن‌ها را از سر گذرانده باشیم، مثل قطره‌ای مرکب بر روی کاغذ کاهی می‌دود و راه خودش را پیدا می‌کند.
mansore
آیا زندگی چیزی بیش از طوفانی نبود که بدون توقف تمام چیزهایی را که تا لحظاتی قبل وجود داشت می‌شست و با خود می‌برد و تنها چیزهایی بیهوده و نامشخص را باقی می‌گذاشت؟
monir
غم چیز غریبی است، در برابر آن تا چه اندازه ناتوانیم. به پنجره‌ای می‌ماند که به خودی خود باز می‌شود. اتاق سرد می‌شود و کاری از دستمان برنمی‌آید جز این‌که از این سرما بلرزیم. اما پنجره‌ای است که هر بار کمتر باز می‌شود و کمتر باز می‌شود و روزی تعجب خواهیم کرد که کجا رفته است!
کاربر ۴۰۰۶۶۴۷
«هیچ‌گاه در پی شکست مردی که با او می‌جنگم برنمی‌آیم، می‌گردم که اعتماد به نفسش را بشکنم. ذهنی که مشکلِ شک دارد نمی‌تواند خود را روی پیروزی متمرکز کند. دو مرد با هم برابرند ــ برابر واقعی ــ به شرط آن‌که در اعتماد به نفسشان هم با هم برابر باشند.»
mahbube
خُب، البته هلو خوشمزه است، قارچ هم خوشمزه است، اما نمی‌توانید این دو را با هم ترکیب کنید.
نگآرا
صدای به هم خوردن بال پرنده‌ای هراسان در گوشم طنین انداخته بود. نمی‌دانم، شاید صدای قلبم بود.
نگآرا
به همین خاطر است که رؤیا می‌تواند تا این حد خطرناک باشد: مثل آتشی است که درون را می‌سوزاند و گاهی آن را تا ته می‌خورد.
نگآرا
زندگی را همانند آبی می‌گذرانیم که از ارتفاعی سرازیر است، کمابیش مسیری را می‌پیماییم تا هنگامی که به مانعی برخورد کنیم که وادارمان کند به جستجوی راه دیگری برآییم.
نگآرا
سختی کشیدن مثل وزش باد شدید است. منظورم این نیست که ما را از نقاطی برمی‌گرداند که ممکن بود به نوعی برویم و همین‌طور از ما چیزهایی را می‌کند که کنده شدنی به نظر نمی‌رسیدند، اما بعد از آن خودمان را آنچه واقعاً هستیم می‌بینیم، نه آنچه می‌خواستیم باشیم.
mahbube
گیشاها زنان خودفروش نیستند. دخترانی هستند که در خردسالی از خانواده‌های تنگ‌دستشان به مبلغ ناچیزی خریداری شده و از کودکی با آموزش‌هایی خاص برای ایفای نقش همنشینی و مصاحبت با مردان در چای‌خانه‌ها تربیت می‌شوند.
Ati

حجم

۵۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۴۶ صفحه

حجم

۵۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۴۶ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان