بریدههایی از کتاب یک کودک ربایی
۴٫۶
(۳۱)
. همیشه یه چیزی داشته باش که با اشتیاق منتظرش باشی.
Book
مهم نیست چقدر غمگینی، برای هر روزت یه برنامهٔ خاص داشته باش که دلت بخواد انجامش بدی
Book
شما هم بینقص نیستین. این آخرین چیزی بود که او به بابا گفته بود.
شاید او بینقص نبود ـ چه کسی بینقص است؟ ـ ولی یک پدر فوقالعاده بود
𝐑𝐎𝐒𝐄
هیو خیلی عصبی و تندمزاج بود، مثل کشی که تا آخر کشیده شده و هر لحظه ممکن است دربرود.
Book
اگر اِیمی میتوانست به آن روز صبح برگردد تا جور دیگری رفتار کند، به پدرش میگفت: «حق با شماست. ببخشید، بابا. دوستتون دارم.»
mahzooni
پدرش به او گفته بود: «هیچوقت تسلیم نشو، اِیمی. حتی وقتی توی شرایطی هستی که خیلی ناامیدکننده به نظر میآد، یه کاری بکن وضع رو بهتر کنی.»
Book
بابا بهش گفته بود متأسف بودن برای اشتباه کافی نیست؛ باید کاری برای جبران انجام میداد.
.Mohadd3.
مامانبزرگ گفته بود: «مهم نیست چقدر غمگینی، برای هر روزت یه برنامهٔ خاص داشته باش که دلت بخواد انجامش بدی، حتی اگه اون کار فقط دراز کشیدن توی وان پر از حباب یا فیلم تماشا کردن باشه. برو دیدن دوستت، یا از کتابخونه کتابی رو که دوست داری بخونی سفارش بده. همیشه یه چیزی داشته باش که با اشتیاق منتظرش باشی.»
daisy
نمیتونی به خاطر اشتباهاتت فقط معذرتخواهی کنی؛ باید واسه جبرانش هم یه کاری بکنی.
Book
جورجا گفت: «خوششانسی نبود. اِیمی نجات پیدا کرد چون از مغزش استفاده کرد.»
Book
«هیچوقت تسلیم نشو، اِیمی. حتی وقتی توی شرایطی هستی که خیلی ناامیدکننده به نظر میآد، یه کاری بکن وضع رو بهتر کنی.»
shido
جورجا گفت: «خوششانسی نبود. اِیمی نجات پیدا کرد چون از مغزش استفاده کرد.»
Book
جورجا گفت: «خوششانسی نبود. اِیمی نجات پیدا کرد چون از مغزش استفاده کرد.»
Book
اِیمی راز دردناکش را پیش خودش نگه داشت: مرگ پدرش تقصیر او بود و هر چقدر هم که از رفتارش پشیمان بود، هیچچیز هرگز نمیتوانست او را برگرداند.
mahzooni
اِیمی گفت: «باشه. تو و تابی دوست دارین چیبازی کنین؟»
کِندرا شروع کرد به دویدن دور اتاق نشیمن. «مامان الاغه بگه عررر.» داد میزد. «تابی بگه عررر!
mahzooni
حجم
۱۳۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۳۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۷۳,۰۰۰
تومان