بریدههایی از کتاب معمولی، مثل بقیه
۴٫۸
(۳۷)
اگه کسی ازتون سؤالی میپرسه، به این معنی نیست که شما بهش جوابی بدهکارین.
Book
«به هر حال، اگه کسی تو رو نشناسه، میتونی خوش بگذرونی.»
Book
«وقتی آدم نمیدونه داره دربارهٔ چی حرف میزنه، بهتره دهنش رو ببنده و البته بهتره به فکر احساسات بقیه هم باشه.»
Book
«چی داری درست میکنی؟»
«مرغ ناردونی. یه غذای ایرانی قدیمیه، خیلیخیلی هم خوشمزهست.»
Ms.red
نه، معلمهام رو هم دوست دارم. اما نه اونقدر که تو رو دوست دارم.
عایشه: آره دیگه، تا ابد لوست کردم. هاها.
من: آره واقعاً. اما فکر کنم بیشتر از هر چیزی خوبه که دوباره با همکلاسیهام هستم.
عایشه: آره. همکلاسی داشتن خیلی خوبه. شاید بیشتر از هر چیز دیگهای.
mahzooni
خانم کاسترو بالاخره ولم کرد و گفت: «من خانم کاسترو، مشاورت هستم. بذار یه چیزی بهت بگم، از برگشتنت خیلی خوشحالم. دیگه بیشتر از این نمیتونستم خوشحال باشم.»
چه عجیب! آن خانم تا یک دقیقه قبل حتی یک بار هم من را ندیده بود. چطور از برگشتنم اینقدر خوشحال بود؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
تو قهرمانِ جام جهانی حرف نزدنی.
Book
خانم کاسترو، من سرطان داشتم. اگه اسم سرطان رو به زبون بیارین، خدا شما رو با اون از بین نمیبره.
maybe the sadgirl
همدلی سختتره، چون شما خودتون رو جای شخص دیگهای میذارین، انگار کفشهای اون رو پوشیدین. گاهی اوقات مسائلی رو احساس میکنین که نمیخواین. به هر حال، فکر نمیکنم همدلی همیشه امکانپذیر باشه.»
خانم فارل، که داشت موهایش را پشت گوشش میزد، پرسید: «چطور؟»
«چون بعضی وقتها تجربهٔ اون شخص اونقدر عجیبه که نمیتونین خودتون رو بذارین جاش. منظورم اینه که ممکنه فکر کنین میتونین، اما در حقیقت اینطور نیست.»
starlight
ورزش مورد علاقهم بلند کردن موهامه و سرگرمی مورد علاقهم استراحت کردن. از ته دل به اهدای خون باور دارم... منظورم این است که از ته دل نمیخواستم دربارهٔ سرطانم چیزی بنویسم
داماد65
زود گفتم: «اشکالی نداره.»
«منظورم اینه، دیدنت توی اون وضعیت و بقیهٔ بچههای...» چشمهایش پر از اشک شد. اوه، لعنتی. الان که نمیخواد گریه کنه، درسته؟
خودم را وادار به لبخند زدن کردم. «آره، میدونم. اونقدر خوب بهنظر نمیرسیدیم.»
melina
دستانش را دور من حلقه کرد، حتی برایم مهم نبود که او پر از میکروب بود. چون آنها میکروبهای بهترین دوستم بودند، میکروبهایی که حال آدم رو بهتر میکنند.
starlight
«کاش مامان من هم میذاشت موهام رو کوتاه کنم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
بهخاطر اینکه همه با من جوری رفتار میکردند که انگار از ابر، مه یا پر قاصدک ساخته شدهام و با یک حرکت اشتباه، برای همیشه از بین میروم؟
maybe the sadgirl
به خودم گفتم، اهمیتی نده. بذار آدیسون هر طور دلش میخواد، فکر کنه. چه فرقی میکنه؟ اون حتی دوستت هم نیست. اما باز این موضوع آزارم میداد. متنفر بودم از اینکه کسی فکر کند میخواهم سر دیگران کلاه بگذارم و یا اینکه سرطان را بهانه کردهام تا به اهدافم برسم. مثلاً من نبودم که پام رو گذاشتم روی انگشتهای پات، سرطان بود. یا ممکنه لطفاً یه قاشق اضافی بستنی بخورم؟ آخه سرطان دارم...!
به هر حال، تصمیم گرفتم دربارهٔ رفتار گستاخانه و ناراحتکنندهٔ آدیسون به هارپر چیزی نگویم. چون دیدم موقع شروع کلاس مطالعات اجتماعی، هر دو دارند با هم صحبت میکنند، پس معلوم بود که هارپر به دلایلی از آدیسون خوشش میآمد. همین که من و هارپر رفتیم توی رستوران، مکث کردم. مطمئن نبودم که بروم تو یا نه.
هاپر فوراً متوجه شد. «نورا، حالت خوبه؟ پرستار رو صدا کنم؟»
melina
«مرغ ناردونی. یه غذای ایرانی قدیمیه، خیلیخیلی هم خوشمزهست.»
کتابخوان📖🫧
باعث شد بفهمم که تونستم از پس هر چیزی تو زندگی بربیام، حتی الههها و هیولاهای ناشناخته و بدجنس. پس هرگز نمیخوام فراموشش کنم.
کتابخوان📖🫧
مامان و بابا اصرار داشتند همراه بقیهٔ بچهها در ماه سپتامبر بروم مدرسه.
بابا به دکترها گفت: «درست مثل روزهای عادی.»
مامان که تلاش میکرد لبخند بزند، گفت: «تا جای ممکن، معمولی.»
داماد65
بعد از دو سال گذشته، احساس میکردم مثل تنهٔ درختی قدیمی از درون خالیام.
Book
آخه اگه دختر باشه، میگی دختره. فقط اگه پسر باشه، میگی یکی از بچههاست.»
Book
من هم دیگه از صبر کردن واسه هر چیزی که میخوام، خسته شدم. همهٔ کار من شده صبر کردن، صبر کردن و صبر کردن!
Book
«همدردی یعنی وقتی دلتون برای کسی میسوزه. همدلی یعنی زمانی که شما احساس دیگران رو میفهمین. انگار که خودتون رو جای اون گذاشتین.»
Book
«مردم، مردمن. همهجا هستن. نمیتونی ازشون فرار کنی.»
Book
«مرغ ناردونی. یه غذای ایرانی قدیمیه، خیلیخیلی هم خوشمزهست.»
Book
تو تنها عشق حقیقی من هستی،
محبوبم و جفت منی...
دنبالت میآیم حتی اگر
این کار مرا به دردسر بیندازد.
Book
آرام نفس کشید. «بعضی از دوستها و همکلاسیهات ممکنه از بعضی از چیزها یهکم بترسن.»
«چیها مثلاً؟» البته همان لحظهای که این سؤال را پرسیدم، خودم جوابش را میدانستم. از سر کچل و صورت بدون ابرویم که شبیه شکلکهای توی گوشی شده بود. از پوستم که تقریباً به خاکستری متمایل بود، مثل رنگ جوراب سفیدی که با یکعالمه لباس تیره شسته شده. شاید هم از هیکل ریز و پوست و استخوانم که شبیه هیکل یک بچهٔ هشتسالهٔ مبتلا به سوءتغذیه بود. بدقواره بودم و اندامم شبیه دخترها نبود.
ایران آزاد
اگه هیچکسی نفهمه چه بلایی سرم اومده، چی؟ اگه تو اون مدتی که نبودم، همهچی تغییر کرده باشه، چطور؟ یا اگه زمین اصلاً هیچ تغییری نکرده باشه، اما من عوض شده باشم، چی؟ شاید هم من بهسمت جلو حرکت کرده بودم و نمیتونستم برگ
Yasmin
اگه هیچکسی نفهمه چه بلایی سرم اومده، چی؟ اگه تو اون مدتی که نبودم، همهچی تغییر کرده باشه، چطور؟ یا اگه زمین اصلاً هیچ تغییری نکرده باشه، اما من عوض شده باشم، چی؟ شاید هم من بهسمت جلو حرکت کرده بودم و نمیتونستم برگ
Yasmin
اگه هیچکسی نفهمه چه بلایی سرم اومده، چی؟ اگه تو اون مدتی که نبودم، همهچی تغییر کرده باشه، چطور؟ یا اگه زمین اصلاً هیچ تغییری نکرده باشه، اما من عوض شده باشم، چی؟ شاید هم من بهسمت جلو حرکت کرده بودم و نمیتونستم برگ
Yasmin
خانم کاسترو، من سرطان داشتم. اگه اسم سرطان رو به زبون بیارین، خدا شما رو با اون از بین نمیبره.
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
حجم
۱۸۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۸۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان