با عشق تقدیم به پسرهایم، حالا دیگر دست از سر خواهرتان بردارید!
ن. عادل
یکدفعه از دهانش پرید: «آرکرایت هنوز توی قصره.»
بران داشت ارباب گریفین و بانو گریفین را تماشا میکرد که هماهنگ با هم بالزنان تختهچوب خیلی بزرگی را بالای کارگاه میبردند، اما ناگهان چرخید و گفت: «چی؟! نه! ما که گشتیم! از خود قصر هم سراغ گرفتیم و بعد دوباره گشتیم.» بران سرش را تکان داد. «نمیدونم چه بلایی سر مِیزی اومده یا اینکه اون چهجوری وارد قصر میشه تا غذا و پتو بدزده، ولی الان اینجا نیست.»
سیلی اصرار کرد: «توی راهروهاست.»
بران گفت: «چطوری میتونه توی راهروها باشه؟ نگهبانها دارن اونجاها گشت میزنن و خدمتکارها دارن از اونها بالا و پایین میرن، تازه...»
«راهروهای سرّی!
Sani and Eli
آون اسمی بود که موقع تولد برای شاه انتخاب کرده بودند، قبل از اینکه درخشان هفتادونهم بشود، و فقط ملکه از این اسم استفاده میکرد... آن هم فقط وقتی ناراحت بود. بقیهٔ وقتها او را عزیزم صدا میزد، درست همانطور که بچههایش را عزیزم صدا میزد. سیلی تا پنجسالگی فکر میکرد اسم پدرش عزیزم است و اسم او هم بهخاطر همین سیلیِ عزیزم بوده.
hadi hadi
آون اسمی بود که موقع تولد برای شاه انتخاب کرده بودند، قبل از اینکه درخشان هفتادونهم بشود، و فقط ملکه از این اسم استفاده میکرد... آن هم فقط وقتی ناراحت بود. بقیهٔ وقتها او را عزیزم صدا میزد، درست همانطور که بچههایش را عزیزم صدا میزد. سیلی تا پنجسالگی فکر میکرد اسم پدرش عزیزم است و اسم او هم بهخاطر همین سیلیِ عزیزم بوده.
hadi hadi
اگر گریفینی دوستت داره، خب دوستت داره!
ash
هیچکجا خانهٔ خود آدم نمیشود.
فاطیما
فکرکردن به اینکه گاهی تشخیص درست و غلط سخت میشه زیاد آرامشبخش نیست
فاطیما