بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختری با قلب اژدها | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختری با قلب اژدها

بریده‌هایی از کتاب دختری با قلب اژدها

امتیاز:
۴.۲از ۱۸ رأی
۴٫۲
(۱۸)
من قهرمان داستان خودم بودم و داستانم را خودم پیش می‌برم.
suzume
جاهایی هست که باید رفت و کارهایی هست که باید کرد.»
suzume
اگر شهامت داشته باشی که قصهٔ خودت را بگویی، می‌توانی دنیا را از نو بسازی.
suzume
آخ. هر چه می‌کشیم از دست این سیاست است!
کاربر ۲۲۲۹۷۴۴
در آنجا می‌توانستم بسیار راحت‌تر از اتاق بی‌هوای خودم که در طبقهٔ بالا قرار داشت بخوابم! می‌توانستم خودم را روی زمین کنار بهترین دوستم جمع کنم، و در میان مهربانی و شکلات و همهٔ کسانی باشم که در دنیا من، سیلکی را دوست داشتند؛ نه اینکه خودم را به داستان زیرکانه‌ای بسپارم که از خودم ساخته بودم تا بقیهٔ آدم‌ها دوستم داشته باشند... آن‌وقت دیگر فقط به خواب نمی‌روم. بلکه جوری استراحت می‌کنم که سال‌ها پیش می‌کردم؛ مثل آخرین باری که واقعاً احساس امنیت کردم...
mahzooni
قلب شکلاتی درست وسط منطقهٔ تاجرهای ثروتمند قرار داشت و تا چشم کار می‌کرد این محله پُر از ساختمان‌های آبی و صورتی روشن و کالسکه‌های گران‌قیمت بود. در یک روز پاییزی خنک و مطبوع مثل امروز اینجا باید منظرهٔ خوشایندی داشته باشد، اما وقت نداشتم بایستم و از تماشایش لذت ببرم.
شهرزاد بانو😇
چه کس دیگری در تمام زندگی‌ام چنین چیزی به من می‌گوید؟
کاربر ۲۲۲۹۷۴۴
من خودم بود، همان که بودم، و از حالا به بعد دیگر زور نمی‌زدم تا وانمود کنم که کس دیگری هستم.
حسین علیزاده
اژدها تنها موجودی نیست که از برنده شدن در میدان نبرد لذت می‌برد.
A.zainab
این قولی بود که نمی‌شد آن را شکست؛ درست مثل اینکه آن را روی سنگی حک کرده باشند. جهانی کامل آن‌سوی لب رودخانه وجود داشت؛ جهانی رنگارنگ و هیجان‌انگیز؛ جایی که انگار هیچ‌کس تا به حال در آن ترس به دلش راه نداده. همه‌اش را می‌خواستم. نه، از این هم بیشتر: به آن نیاز داشتم. شاید دیتر فکر می‌کرد که کل دنیا بر پاشنهٔ دکان کوچک ما می‌چرخد، اما من رویاهای بزرگ‌تری داشتم. من داشتم آماده می‌شدم تا مسئول داستان خود باشم، حتی با اینکه برادر بزرگ‌ترم هرگز نمی‌توانست آن را درک کند... و قلب شکلاتی نمی‌توانست تهِ رویای من باشد.
A.zainab
«بسه!» یکهو میز سرد را محکم با دو دستم گرفتم و به او زل زدم. متنفر بودم از اینکه هرگز نمی‌توانستم کنارش آرامشم را حفظ کنم. متنفر بودم از اینکه نمی‌توانستم آن روزگار دور را فراموش کنم که برادر بزرگم نه با این نارضایتیِ خشمناک بلکه با عشق به من نگاه می‌کرد... همان‌موقع که دلیجان ما در دل تاریکی روانهٔ شهر جدیدمان بود و من برای آن‌که در امان باشم دست او را رها نمی‌کردم. از کلمات او که مانند زهر بر پوستم می‌نشست و از جوش‌وخروشی که توی سینه‌ام به راه می‌انداخت بیشتر از همه متنفر بودم.
A.zainab
اگر در مدت اقامتم توی این قصر یک چیز یاد گرفته باشم دقیقاً این است که من واقعاً که و چه هستم: بعد از همهٔ این ماجراها فهمیدم که من نه یک جاسوس که یک قصه‌گو هستم. و این چیزی است که هیچ‌وقت هیچ‌کس نمی‌توانست آن را از من بدزدد. مهم نیست که آن شخص چقدر قدرتمند یا جادویی باشد.
A.zainab
وقتی به نگاه براق و عمیقش خیره شدم، نتوانستم جلوی لرزه‌ای را بگیرم که موقع قورت دادن آب دهانم به جانم افتاد. چشم‌های شاه کازیمیر همیشه زیادی می‌دیدند. حالا هم که داشت به من نگاه می‌کرد، می‌توانستم قسم بخورم که داشت ته‌وتوی من را وارسی می‌کرد و از همهٔ پنهان‌کاری‌های هفتهٔ گذشته‌ام سردرمی‌آورد.
A.zainab
اما من از حقیقت دیگری هم اطمینان دارم: اگر شهامت داشته باشی که قصهٔ خودت را بگویی، می‌توانی دنیا را از نو بسازی.
daisy
یادم رفته بود که درآغوش‌گرفته‌شدن چه احساسی دارد، چنان آغوشی که انگار دُردانهٔ عزیز دل مادرت باشی.
حسین علیزاده
اگر شهامت داشته باشی که قصهٔ خودت را بگویی، می‌توانی دنیا را از نو بسازی.
میم‌ بانو
اما من دیگر آن بچهٔ زبان‌بسته و ضعیف نبودم. نه نبودم. من قهرمان داستان خودم بودم و داستانم را خودم پیش می‌برم.
میم‌ بانو

حجم

۲۳۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

حجم

۲۳۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۶ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان