بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ دیو و دلبر | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه ها عوض می شوند؛ دیو و دلبر

بریده‌هایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ دیو و دلبر

۴٫۸
(۴۷)
اما هنوز به خودم افتخار نمی‌کنم. دیگر فهمیده‌ام که بخشی از وجود همهٔ ما آدم‌ها دیو است! و بخش دیگری از وجودمان، دلبر! اما من می‌خواهم بیشتر دلبر باشم تا دیو. و برای دلبر بودن، حتماً راهی هست...
☆بهار☆
زیبایی در نگاه توست. یعنی زیبایی برای هر کسی فرق می‌کند و معنای متفاوتی دارد.
☆بهار☆
دیگر فهمیده‌ام که بخشی از وجود همهٔ ما آدم‌ها دیو است! و بخش دیگری از وجودمان، دلبر! اما من می‌خواهم بیشتر دلبر باشم تا دیو.
کارین(غرق در دنیای کتاب)♥︎•
ببخشید مامان و بابای عزیزم! ولی باید به اطلاعتون برسونم که جونا رفته با یه دیو زندگی کنه. من خیلی تلاش کردم برگردونمش، ولی اون نمی‌خواد بیاد اینجا و درس بخونه. تولدت مبارک مامان!
★ fatemeh ★
آقای دیو می‌آید و بزرگ‌ترین و زیباترین دسته‌گل رُزی را که تاحالا دیده‌ام، به‌طرف من و جونا می‌گیرد. «این برای تولد مامانتونه.» می‌گویم: «وای! خیلی ممنونم.» جونا آقای دیو را بغل می‌کند و می‌گوید: «دلم برات تنگ می‌شه، آقای دی‌دی.» «منم همین‌طور آقاکوچولو، منم دلم برات تنگ می‌شه.» بعد جونا به دلبر می‌گوید: «برای کتاب‌ها هم ممنونم. دوست دارم زود بقیه‌ش رو بخونم.» دلبر لبخندزنان می‌گوید: «امیدوارم لذت ببری.»
راحله فتح اللهی
«اِیبی؟ کراونی چیه؟» «ها؟!» «من تاحالا چیزی به اسم کراونی خورده‌م؟» «آره! وقتی توی داستان سیندرلا بودیم! ما اسم براونی‌ها رو گذاشته بودیم کراونی. یادت میاد؟» «آره... فلیکس کیه؟» هورا! «فلیکس برادر زیبای خُفته‌ست. خیلی اذیتمون می‌کرد.»
راحله فتح اللهی
زیبایی در نگاه توست. یعنی زیبایی برای هر کسی فرق می‌کند و معنای متفاوتی دارد.
★ fatemeh ★
: کاش خاطره‌ها بازگردند!
𝐑𝐎𝐒𝐄
«اسمشون واقعاً پیشخدمته؟» آقای دیو می‌گوید: «بله... توی سرزمینِ سرزمین، اسم هر چیزی واقعاً اون چیز رو معرفی می‌کنه.» «سرزمینِ سرزمین؟ یعنی اسم این سرزمین، سرزمینه؟» «بله.» چه جالب! مثل دیو... مثل دلبر.
★ fatemeh ★
«نه بابا! می‌گم مهمون داریم. ببینین...» و به جونا اشاره می‌کند. آقای پیشخدمت می‌گوید: «آها! مهمون داریم. چرا زودتر نگفتین آقای دیو؟ همین الان اتاق‌هاشون رو آماده می‌کنیم.» خانم پیشخدمت می‌گوید: «چیزی میل دارین براتون بیارم؟» جونا می‌گوید: «بله... من دارم از گرسنگی می‌میرم. شنیدم شما کچاپ...» وسط حرفش می‌پرم: «نیازی به اتاق نیست. ما شب نمی‌مونیم! ولی من یه دختری به اسم دلبر رو میارم اینجا و اون می‌مونه.»
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
حاضری به‌خاطر کسی که نمی‌شناسی، خطر کنی؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
ندیدمش. اون فقط دوروبَرِ آدم‌ها می‌پلکه و زندگی‌شون رو خراب می‌کنه. حسودِ بدبخت...» دلبر بغلم می‌کند. «اِیبیِ بیچاره... باید چی‌کار کنیم؟» «نمی‌دونم...» «می‌خوای عروسی رو عقب بندازیم تا ببینیم چطوری می‌شه طلسمت رو باطل کرد؟» باعجله می‌گویم: «نه! ما باید طبق برنامه پیش بریم. شماها باید عروسی کنین. من و جونا هم باید
she she
بیییییییییییییییب! صدای بلند زنگ ساعت، همه‌جا را پر می‌کند. آقای دیو دست‌هایش را روی گوش‌هایش می‌گذارد. «این صدای چیه؟ چقدر وحشتناکه.» «صدای زنگ ساعت مامان و باباست. این یعنی وقت ما تموم شده و اونا الان بیدار می‌شن.» جونا می‌گوید: «باید یه راهی باشه. اینجا چه چیز جادویی داریم؟»
Hosna
«کتونی‌هات رو بپوش.» جونا، برادرم، زیر پتو قایم می‌شود. «وای نه اِیبی! باز شروع کردی؟ نصفه‌شبه ها!» می‌گویم: «بعله بعله، دوباره شروع کردم. بعدشم، هنوز نصفه‌شب نشده؛ سه دقیقه وقت داریم.» «ولی من دلم نمی‌خواد دوباره یواشکی بریم تو زیرزمین. می‌خوام بخوابم.» می‌پرسم: «هنوز چیزی دربارهٔ آینهٔ جادویی‌مون یادت نیومده؟» زیر لب می‌گوید: «نه، هیچی!»
she she
یعنی زیبایی برای هر کسی فرق می‌کند و معنای متفاوتی دارد.
کاربر ۴۸۷۴۹۱۴
بخشی از وجود همهٔ ما آدم‌ها دیو است! و بخش دیگری از وجودمان، دلبر! اما من می‌خواهم بیشتر دلبر باشم تا دیو.
کاربر ۴۸۷۴۹۱۴

حجم

۴۶۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۴۶۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۷۳,۰۰۰
تومان