بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در سرزمین عجایب | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در سرزمین عجایب

بریده‌هایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ ایبی در سرزمین عجایب

۵٫۰
(۴۳)
آن‌ها وکیل هستند و امروز باید به دادگاه بروند.
Mahya
اصولاً از اتفاق‌هایی که نمی‌دانم چه دلیلی دارند متنفرم.
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
شاید توی سرزمین عجایب هیچ‌چیز عجیب نیست؛ چون آنجا همه‌چیز عجیب‌وغریب است.
Maryam
آیا من و پنی چیز مشترکی داریم؟ به یاد حرف فرانکی می‌افتم که گفت کتاب‌ها لایه‌های مختلف دارند. من فکر می‌کنم آدم‌ها هم لایه‌های مختلفی دارند و وقتی بیشتر می‌شناسی‌شان، می‌توانی این لایه‌های مختلف را بیشتر کشف کنی. هوم.
Maryam
اصلاً به هدف نمی‌خورد. فلامینگو و جوجه‌تیغی هر دو می‌زنند زیر خنده و همهٔ کارت‌های دیگر. عالی است. خیلی عالی.
Maryam
پنی به سمت من می‌چرخد و لبخند می‌زند: «من همه‌چی رو یادمه.» قلبم می‌ایستد. وای نه. اما چه‌طور؟ چه‌طور می‌شود که رابین هیچ‌چیز یادش نمی‌آید، فرانکی فکر می‌کند خواب دیده و پنی همه‌چیز را یادش می‌آید؟ به پودربچه فکر می‌کنم. بیشتر پودر روی رابین ریخت. یه‌کم هم روی فرانکی و خیلی کم هم روی پنی پاشیده شد. روی من هم که اصلاً نریخت. به خاطر همین است. در واقع، هنوز کمی پودر را روی دماغ رابین می‌بینم که یکی از کک‌ومک‌هایش را پوشانده. پس رابین از آن‌چه اتفاق افتاده هیچ خاطره‌ای ندارد. فرانکی چیزهایی یادش می‌آید که فکر می‌کند خواب دیده و پنی... پنی بازویش را دور بازوی من می‌اندازد و آهسته می‌گوید: «نگران نباش. من رازت رو نگه می‌دارم.» پنی می‌داند! من هم آهسته می‌گویم: «واقعاً؟ قسم می‌خوری؟»
راحله فتح اللهی
متوجه حضور من نمی‌شود. حرف پنی را درک می‌کنم. او اینجا کاملاً تنها است.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
من و پنی به هم نگاه می‌کنیم و سرمان را تکان می‌دهیم. زیر لب می‌گویم: «دیوونه، دیوونه، دیوونه!» او لبخند می‌زند. من هم لبخند می‌زنم. صبر کنید ببینم. یعنی من و پنی با هم خوب شده‌ایم؟
Maryam
خرگوش خاکستری از من می‌پرسد: «شیرکاکائو می‌خوای؟» خب، آره. من شیرکاکائو می‌خواهم. حتی اگر آن چیزی نباشد که ما را به خانه ببرد، باز هم می‌خواهم. به دور میز نگاه می‌کنم. با صدای بلند و با تعجب می‌گویم: «شیرکاکائو کجاست؟» کلاه‌دوز دیوانه یک‌مرتبه می‌خندد و می‌گوید: «نداریم.» من که گیج شده‌ام، می‌گویم: «باشه. ولی پس چرا به من تعارف کردین؟» خرگوش صحرایی می‌گوید: «من تعارف نکردم. من فقط پرسیدم که دوست داری یا نه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
از اینکه تو بهم بگی چی‌کار کنم خسته شدم! تو رئیس من نیستی!
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
جونا، برادر کوچکم، که دارد از پنجرهٔ ماشین بیرون را نگاه می‌کند، می‌گوید: «وای! پنی توی قصر زندگی می‌کنه؟» من صاف می‌نشینم، نگاهی به خانهٔ سنگی بزرگ می‌اندازم و می‌گویم: «بهش می‌گن عمارت» اما واقعاً شبیه قصر است. ایش... می‌دانستم پنی توی خانهٔ خیلی بزرگی زندگی می‌کند. اما تا حالا از نزدیک ندیده بودمش. من و پنی زیاد با هم دوست نیستیم.
Maryam
رابین سریع از جایش پایین می‌پرد و می‌گوید: «عکس‌های سلفی.» از او می‌پرسم: «چند تا عکس گرفته بودی؟» می‌گوید: «خیلی.» آلیس می‌پرسد: «سلفی چیه؟» می‌گویم: «عکسه از خودمون که داریم تارت می‌خوریم.» او می‌گوید: «وای نه!» فرانکی سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «خیلی بد شد.»
راحله فتح اللهی
توی سرزمین عجایب خیلی چیزها دربارهٔ پنی فهمیدم. او خیلی بزرگ‌تر از آن چیزی است که من فکر می‌کردم. فکر می‌کنم همه این‌طور هستند.
کارین(غرق در دنیای کتاب)♥︎•
جای جونا خالی. خیلی کچاپ دوست دارد. در واقع دیوانهٔ سس کچاپ است. او به همه‌چیز سس می‌زند. به سیب‌زمینی، ساندویچ و پنیر و نان. اگر بابا و مامان اجازه می‌دادند، او حتی با سس کچاپ حمام می‌کرد.
★ fatemeh ★
اینجا پر از برگ است. روی درخت‌ها و روی زمین. رنگ برگ‌ها متفاوت است. اما شبیه برگ‌های پاییزی نیست. این برگ‌ها صورتی، زرد فسفری، حتی بعضی‌هایشان خال‌خالی و راه‌راه هستند.
★ fatemeh ★
آیا حالا که من در سرزمین عجایب زندگی کرده‌ام، این کتاب ارزش خواندن دارد؟ این کتاب به من چشم‌انداز متفاوتی از آن‌چه تجربه کردم می‌دهد؟ آیا چیزهای بیشتری در مورد سرزمین عجایب یاد می‌گیرم؟ در مورد آدم‌هایی که ملاقات کردم؟ در مورد خودم؟ بله. من تصمیمم را گرفته‌ام. همیشه چیزهای بیشتری برای یادگیری هست.
★ fatemeh ★
بازی این‌طوری است که هر کس نوبتش می‌شود یک کارت می‌اندازد و نفر بعد باید کارتی شبیه به آن را بگذارد. یا باید عددش شبیه باشد یا شکلش. اگر هیچ‌کدام را نداشت، باید یک کارت از کارت‌های روی زمین بردارد. هرکس زودتر کارت‌های توی دستش تمام شود برنده است.
Book worm
«قرار نیست که من هر کسی رو می‌بینم یادم بمونه.»
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
از اتفاق‌هایی که نمی‌دانم چه دلیلی دارند متنفرم.
𝐑𝐎𝐒𝐄
شاید توی سرزمین عجایب هیچ‌چیز عجیب نیست؛ چون آنجا همه‌چیز عجیب‌وغریب است.
𝐑𝐎𝐒𝐄
ندارم. «پنی، ازت می‌خوام که بقیهٔ داستان رو برامون بگی.» می‌پرسد: «تو ازم می‌خوای؟ آره؟» سرم را مثل شکست‌خورده‌ها تکان می‌دهم. «آره من ازت می‌خوام.» او با صدایی که ازخودراضی به نظر می‌آید می‌گوید: «پس تو یه بار دیگه از من تقاضای کمک می‌کنی.» «آره پنی. یه بار دیگه ازت کمک می‌خوام.» می‌گوید: «ولی یادت رفت بگی لطفاً.» زیر لب می‌گویم: «پنی می‌شه لطفاً بقیه داستان رو بگی.» «ببخشین. من صدات رو نمی‌شنوم. می‌شه بلندتر بگی؟» می‌کُشمش! صدایم را بلند می‌کنم: «پنی لطفاً، لطفاً، ازت خواهش می‌کنم می‌شه بقیه قصه رو بگی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
خرگوش صحرایی می‌گوید: «ای‌ول! فکر می‌کنی کلوچه اگه می‌دونست کلوچه‌ست خودش رو می‌خورد؟» کلاه‌دوز می‌گوید: «همه کلوچه دوست دارن. حتی خود کلوچه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«شماها ساعتتون رو یادتون رفته؟ شماها هم ساعت نمی‌بندین؟ اون وقت چه‌طوری می‌دونید الان چه سالیه؟ ها؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«ببخشید که رؤیات رو خراب کردیم.» آلیس سرش را کج می‌کند. «این یه خوابه؟» می‌گویم: «نه. کابوسه.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
کارت شمارهٔ سه می‌گوید: «نظم دادگاه رو رعایت کنین، یک دقیقه تنفس!» نظم؟ کدام نظم؟ اینجا نظم دارد؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
من سرم رو همین جایی که هست دوست دارم. خیلی ممنون.»
unikorn
فکر می‌کنی کلوچه اگه می‌دونست کلوچه‌ست خودش رو می‌خورد؟
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸

حجم

۱۷۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۷۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۷۳,۰۰۰
تومان