بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ گیسو کمند | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه ها عوض می شوند؛ گیسو کمند

بریده‌هایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ گیسو کمند

۴٫۹
(۳۴)
بعضی‌وقت‌ها، چیزی که فکر می‌کنیم به آن نیاز داریم و ما را بی‌همتا می‌کند، زیاد چیز مهمی نیست
Maria:)
راپونزل من را بغل می‌کند؛ «برای همه‌چی ازت ممنونم. خوش‌حالم که گذاشتم بیای توی بُرج!» «منم همین‌طور!» مستقیم به چشم‌هایم نگاه می‌کند و می‌گوید: «اگه تو نبودی، من حقیقت رو نمی‌فهمیدم!» «چه حقیقتی؟» صاف می‌ایستد؛ «اینکه من فقط موهام نیستم.» محکم‌تر بغلش می‌کنم. شاید راپونزل نداند، اما به من چیز مهمی یاد داده است. می‌گویم: «موفق باشی.»
F.Shetabivash
برای همهٔ دوست‌های واقعی!
yekta
«راپونزل! فقط موهات نیست که تو رو خاص و بی‌همتا می‌کنه. تو مهربونی، صدای قشنگی داری، لالایی‌های باحال می‌سازی. بعدشم، برعکس من، تو توی هِجی کردن...»
★ fatemeh ★
با دقت به راپونزل نگاه می‌کنم؛ لبخند می‌زند. به نظر می‌رسد حتی با موهای جدیدش هم خوش‌حال است. او فکر می‌کرد موهای خیلی بلندش باعث خاص بودنش شده است؛ اما به نظر من، او چیزی فراتر از موهایش است... و شاید حتی بدون آن موها، بهتر هم هست. او شاهزاده و پدر و مادرش را پیدا کرد و حالا خوشبخت است. بعضی‌وقت‌ها، چیزی که فکر می‌کنیم به آن نیاز داریم و ما را بی‌همتا می‌کند، زیاد چیز مهمی نیست؛ مثل برنده شدن در مسابقهٔ هِجی کردن. از توی کوله‌پُشتی‌ام تقدیرنامهٔ خانم مَسِرمَن را بیرون می‌آورم... گواهی می‌شود، اِیبی در مسابقهٔ هِجی کردن مدرسه، شرکت کرده است. به راپونزل فکر می‌کنم و تقدیرنامه را به دیوار اتاقم آویزان می‌کنم. من هنوز هم دلم می‌خواهد قهرمان مسابقهٔ هِجی کردن باشم؛ شاید سال آینده، شاید هم سال بعدتر. شاید برنده شوم و شاید هم نه... اما اشکالی ندارد؛ چون من چیزی فراتر از دختری هستم که در مسابقه نُهم شده. من خواهرِ بزرگ‌تر هستم؛ دوست خوبی هستم؛ و قاضی آینده. من یکی از شرکت‌کنندگان مسابقهٔ هِجی کردن هستم.
F.Shetabivash
بعضی‌وقت‌ها، چیزی که فکر می‌کنیم به آن نیاز داریم و ما را بی‌همتا می‌کند، زیاد چیز مهمی نیست
برادر من عاشق قسمت‌های ترسناک قصه‌هاست؛ فقط اتفاق‌های ترسناکِ این‌شکلی یادش می‌ماند! مثلاً گرگ‌هایی که بچه‌ها را می‌خورند و خواهرهای ناتنی که انگشت‌های پاهایشان را قطع می‌کنند!
★ fatemeh ★
داد می‌زنم: «جونا! بسّه دیگه! به‌اندازهٔ کافی روی اعصابم راه رفتی! دیگه پیاده شو!»
★ fatemeh ★
وسط ناکجاآباد... بُرج... صدای آواز! توی دنیایی که هیچ‌کس نیست، تنهام دوست من کیه؟ فقط موهام! موهایش...! بلند می‌گویم: «ما توی داستان راپونزل هستیم؛ آره، راپونزله که آواز می‌خونه. این‌جوری شاهزاده صداش رو می‌شنوه و...»
Hosna
صدایش را صاف می‌کند. «من یه آهنگ جدید بلدم که می‌ره رو اعصاب، اعصاب و اعصاب. اون آهنگ اینه: من یه آهنگ جدید یاد گرفته‌م که می‌ره رو اعصاب، اعصاب و اعصاب. اون آهنگ اینه: ...»
کاربر ۳۲۰۶
«خُب زهر هم می‌تونه خوش‌مزّه باشه!» «از کجا می‌دونی؟ مگه تاحالا زهر خوردی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
تو ضعیف نیستی. فقط باید با این باخت کنار بیای
𝐑𝐎𝐒𝐄
راپونزل من را بغل می‌کند؛ «برای همه‌چی ازت ممنونم. خوش‌حالم که گذاشتم بیای توی بُرج!» «منم همین‌طور!» مستقیم به چشم‌هایم نگاه می‌کند و می‌گوید: «اگه تو نبودی، من حقیقت رو نمی‌فهمیدم!» «چه حقیقتی؟» صاف می‌ایستد؛ «اینکه من فقط موهام نیستم.» محکم‌تر بغلش می‌کنم. شاید راپونزل نداند، اما به من چیز مهمی یاد داده است. می‌گویم: «موفق باشی.»
برای همهٔ دوست‌های واقعی!
بعضی‌وقت‌ها، چیزی که فکر می‌کنیم به آن نیاز داریم و ما را بی‌همتا می‌کند، زیاد چیز مهمی نیست؛
she she
راپونزل می‌خواند: «جوزِ هندیِ کوچولو! تو قشنگی! یه‌کمی شبیهِ کلنگی... ولی الان خیلی مَست و مَلَنگی!» جوزِ هندی خُروپُف می‌کند؛ کاملاً خوابش برده است. اِی‌وَل راپونزل! دیگر خطری تهدیدمان نمی‌کند. جونا هنوز با کفش‌هایش به تارها ضربه می‌زند؛ انگار دارد موفق هم می‌شود.
Hosna
با دقت به راپونزل نگاه می‌کنم؛ لبخند می‌زند. به نظر می‌رسد حتی با موهای جدیدش هم خوش‌حال است. او فکر می‌کرد موهای خیلی بلندش باعث خاص بودنش شده است؛ اما به نظر من، او چیزی فراتر از موهایش است... و شاید حتی بدون آن موها، بهتر هم هست. او شاهزاده و پدر و مادرش را پیدا کرد و حالا خوشبخت است.
از توی کوله‌پُشتی‌ام تقدیرنامهٔ خانم مَسِرمَن را بیرون می‌آورم... گواهی می‌شود، اِیبی در مسابقهٔ هِجی کردن مدرسه، شرکت کرده است. به راپونزل فکر می‌کنم و تقدیرنامه را به دیوار اتاقم آویزان می‌کنم. من هنوز هم دلم می‌خواهد قهرمان مسابقهٔ هِجی کردن باشم؛ شاید سال آینده، شاید هم سال بعدتر. شاید برنده شوم و شاید هم نه... اما اشکالی ندارد؛ چون من چیزی فراتر از دختری هستم که در مسابقه نُهم شده. من خواهرِ بزرگ‌تر هستم؛ دوست خوبی هستم؛ و قاضی آینده. من یکی از شرکت‌کنندگان مسابقهٔ هِجی کردن هستم.
شاهزاده تریستان دوباره تارهای عنکبوت را روی فرو می‌اندازد و می‌گوید: «من می‌برمش زندان قصر.» من می‌گویم: «صبر کن!» یادم می‌افتد که من و جونا هنوز راه برگشت به خانه را پیدا نکرده‌ایم. معمولاً پری‌های قصه‌ها به ما کمک می‌کنند تا راه را پیدا کنیم. فرو گوتِل پری نیست، اما می‌تواند کارهای جادویی انجام بدهد. فرو گوتِل را صدا می‌زنم: «می‌شه یه راهی برای برگشت به خونه بهمون نشون بدی؟» با عصبانیت می‌گوید: «بعد از این‌همه بلایی که سرم آوردین، توقع داری کمکتون کنم؟» «این یعنی نه؟»
اسمعیل زاده

حجم

۱۴۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۱۴۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۷۳,۰۰۰
تومان