بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ علاء الدین | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه ها عوض می شوند؛ علاء الدین

بریده‌هایی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ علاء الدین

۴٫۸
(۲۵)
شاید مهم‌ترین مسئله، فقط تلاش‌کردن باشد؛ حتی اگر به نتیجه‌ای که می‌خواهی، نرسی.
Maria:)
توی زندگی، همیشه همه‌چیز عادلانه نیست.
Maria:)
البته که توی زندگی، همیشه همه‌چیز عادلانه نیست.
unikorn
متأسفانه من دوباره خودم را می‌سوزانم؛ البته نه با همان ستارهٔ قبلی، اما دقیقاً همان‌جای قبلی روی آرنجم! آخ!
Maryam
جونا می‌گوید: «خیلی خوش‌مزّه‌ست. حتی به سُس کچاپ هم نیاز نداره.» این نهایتِ تعریفِ جوناست؛ او دیوانهٔ کچاپ است.
★ fatemeh ★
شاید مهم‌ترین مسئله، فقط تلاش‌کردن باشد؛ حتی اگر به نتیجه‌ای که می‌خواهی، نرسی. مثل آن سنجاب که به‌جای یک کیسه جواهر به ما رسید. بعضی‌وقت‌ها هم نتیجه خیلی بهتر و لذت بخش‌تر است.
کاربر ۲۸۷۵۶۳۶
بعد از اینکه ناظم اسم برندهٔ مسابقهٔ کتاب‌خوانی را از بلندگو اعلام می‌کند، پنی ذوق‌زده می‌گوید: «من بردم، من بردم!» خبرِ خوش اینکه ناظم ما را غافلگیر می‌کند و می‌گوید دو برنده اعلام خواهد کرد؛ یکی کسی که بیشترین پول را جمع کرده و دیگری کسی که بیشترین کتاب را خوانده است؛ او دختری به اسم پریاست که در کلاس دیگری درس می‌خواند. من از این بابت خوش‌حالم؛ چون برنده‌شدن پنی به‌تنهایی زیاد عادلانه نبود. البته که توی زندگی، همیشه همه‌چیز عادلانه نیست.
1motahare
می‌شنوم که جونا می‌گوید: «سلام، آقای... امممم... آقا...» حاضرم شرط ببندم که می‌خواست او را آقای جادوگرِ شرور صدا کند.
★ fatemeh ★
مشکلِ داشتن یک قالیچهٔ پرنده که فقط چند متر بالاتر از زمین حرکت می‌کند، این است که پِی‌درپِی به مردم می‌خوریم. به نظر می‌آید اینجا داشتن قالیچهٔ پرنده، چیز غیرعادی‌ای نیست؛ چون هیچ‌کس با دیدن دو بچه و یک گربه که سوار قالیچهٔ جادویی هستند، فریاد نمی‌کشد.
★ fatemeh ★
«من کلاستروفوبیا دارم؛ از جاهای کوچیک و بسته متنفرم.»
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
تقدیم به استاد عزیزم دکتر رامین آموخته که من را با کلمات آشتی دادند.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
الو؟ جونا خان! تو نمی‌دانی این قضیه چه‌قدر مهم است؟
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
هیجان می‌گویم: «شنیدی جونا؟» «اینکه بهش گفت علاءالدین؟» «آره. می‌دونی معنیش چیه؟» «اینکه اسمش علاءالدینه؟» «آره دیگه! این یعنی ما توی چه داستانی هستیم؟» جونا لبش را گاز می‌گیرد و کمی فکر می‌کند. «جک و لوبیای سحرآمیز؟» با کف دست به پیشانی‌ام می‌کوبم. «جونا!»
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
بله! درست است. او دنبال علاءالدین است. او می‌تواند علاءالدین را به غار بیاورد و او را مجبور کند چراغ جادویی را پیدا کند. اما علاءالدین اینجا نیست، چون من خون‌دماغش کردم. ای بابا!
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
مسابقات کتاب‌خوانی را فراموش کنید! اگر مسابقات سؤال پرسیدن باشد، جونا حتماً برنده‌اش می‌شود.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
هیچ راهی نمانده تا من باعث ازدواج علاءالدین و شاهزاده‌خانم شوم. البته من تا آزادکردن ماری‌رُز تسلیم نمی‌شوم؛ خودم همه‌چیز را خراب کردم و خودم هم درستش می‌کنم. فقط نمی‌دانم چه‌طور...
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
«سلام هزارتا علاءالدین! سلام هزارتا اِیبی! سلام هزارتا شازده! سلام هزارتا خودم!» تصور می‌کنم اگر هزارتا جونا وجود داشته باشد، در کل جهان با کمبود کچاپ مواجه می‌شویم.
کاربر ۲۷۳۴۳۸۸
تقدیم به استاد عزیزم دکتر رامین آموخته که من را با کلمات آشتی دادند.
🌺 Sara 🌺
با هیجان می‌گویم: «شنیدی جونا؟» «اینکه بهش گفت علاءالدین؟» «آره. می‌دونی معنیش چیه؟» «اینکه اسمش علاءالدینه؟» «آره دیگه! این یعنی ما توی چه داستانی هستیم؟» جونا لبش را گاز می‌گیرد و کمی فکر می‌کند. «جک و لوبیای سحرآمیز؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
شروع می‌کنم. «یکی بود یکی نبود. یه جادوگر بدجنسی بود که...» جونا می‌گوید: «جعفر! توی فیلم اسمش جعفر بود.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«من کلاستروفوبیا دارم؛ از جاهای کوچیک و بسته متنفرم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
جونا می‌پرسد: «قالی رو کجا پارک کنم؟» قالیچه هنوز توی هوا معلق است. می‌گویم: «من که اینجا پارکینگی برای قالیچه‌ها نمی‌بینم.» «کاش قفلِ‌فرمون داشتیم
𝐑𝐎𝐒𝐄
خانوادهٔ سلطنتی که ما را نمی‌شناسند؛ اگر هم از ما بپرسند برای چه به اینجا آمده‌ایم، نمی‌توانیم یکهو بگوییم آمده‌ایم شاهزاده‌خانم و یک رعیت را به‌هم برسانیم. می‌گویم: «به نظرم باید یه کاری کنیم که شاهزاده بدرالبدور از قصر بیرون بیاد.» جونا سؤال می‌کند: «چه‌جوری؟ به شیشه‌ش سنگ بزنیم یا چی؟»
𝐑𝐎𝐒𝐄
سعیِت رو بکن. اگه تلاش نکنی، چیزی به‌دست نمیاری.
𝐑𝐎𝐒𝐄
به شخصیت‌های افسانه‌ای نگاه می‌کنم. علاءالدین و شاهزاده بدرالبدور سوارِ قالیچهٔ پرنده، از کنار قصر بچه‌ها عبور می‌کنند. آن‌ها خیلی خوش‌حال‌اند. اگر از پنجره‌های قصر، داخل را نگاه کنم، کریما را با گروهی از بچه‌ها توی آشپزخانه می‌بینم. آن‌ها مشغول آشپزی هستند. عالیه!
یـ★ـونا
من و جونا همیشه گند می‌زنیم به داستان‌هایی که به آن‌ها سفر می‌کنیم
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
اینکه او بعد از این‌همه مشکلاتی که درست کردم، هنوز فکر می‌کند من بهترینم، برایم لذت‌بخش است.
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
خانه حس خوب و پر از عشق و محبتی را به آدم می‌دهد.
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
تصور می‌کنم اگر هزارتا جونا وجود داشته باشد، در کل جهان با کمبود کچاپ مواجه می‌شویم.
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸
وقتی‌که من همه‌چیز را خراب کردم، جونا با من مهربان بود؛ من هم باید مثل او رفتار کنم.
کاربر ۲۱۳۷۳۶۸

حجم

۳۰۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

حجم

۳۰۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۳۶ صفحه

قیمت:
۷۳,۰۰۰
تومان