ای کاش فقط کمی مسلمان باشیم
شکل متفاوتی از انسان باشیم
امروز برایمان همین حد کافی است
در دست گرسنه تکهای نان باشیم
sadeghi
تقصیر دلم نیست اگر غمگین است
چندی است که حتی به خودش بدبین است
هرجا که نگاه میکند دیوار است
تنهایی من عجیب دلچرکین است
sadeghi
آینده، گذشته، بی توام بیمعناست
انگار همیشه با تو دنیا دنیاست
درجا زدهاند عقربکها رویت
هر لحظه هزار نیش طاقتفرساست
sadeghi
پاییز شدم که فصل دلتنگیهاست
اما تو بهاری که سراسر زیباست
یک سال قشنگیم تو و من با هم
هرچند خدا، جدا جدا ما را خواست
|قافیه باران|
لب بستهام و نمیگذارم حرفی...
با حرص اگر لب بفشارم حرفی...
دلگیر نشو اضافه ساکت هستم
تو حرف نداری که ندارم حرفی
raziyeh
غمگین وسط سکوت و بیرؤیایی
میخواند برای کودکش لالایی
خواباند مرا ولی خودش بیدار است
دلسوز تر از مادر من، تنهایی
|قافیه باران|
سیبم که زمین جاذبهبارانم کرد
آن جنگل سبزم که بیابانم کرد
زیر سر اوست ـ عشق را میگویم ـ
میگفت بهار است و زمستانم کرد
مسلم عباسپور
هر چند خدای مرد بودن هستی
و عاشق بیبدیل این زن هستی
تو یک من نصفهنیمه هستی بی من
اما تو، تو هر دو نیمۀ من هستی
مسلم عباسپور
وقتی که قلم به دست دشمن باشد
گویند به زن ضعیفه... اصلاً، باشد
خوش باش که مرد ابتدا هستی یافت
تا چرکنویس خلقت زن باشد
Saboora
قربانی تاریخ غرورت هستم
در فاصلهها خط عبورت هستم
این عصر هنوز در جهالت باقی است
من دخترک زندهبهگورت هستم
Saboora
عشق تو شبیه کرم شبتابی بود
از دور فقط درخششی زیبا داشت
سپهر