بریدههایی از کتاب بیمار خاموش
۴٫۳
(۴۵)
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند
sabaa Fzz
در همان تاریکی اندکاندک به این نتیجه رسیدم که هر چهقدر زندگیام افتضاح باشد، ولی نمیخواهم بمیرم. نه، چون هنوز زندگی نکرده بودم.
Haniiyeh
بدون، عشقی که در اون صداقت جایی نداره، سزاوار این نیست که اسمش رو عشق بگذاری.»
Abolfazl
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند.
marjan_aboonajmi
ما به سمت این حرفه کشیده میشویم، چون خودمان یک آسیب دیدهایم و روانشناسی میخوانیم تا ابتدا خودمان را مداوا کنیم. البته اینکه حاضریم چنین چیزی را بپذیریم یا خیر، مسألهٔ دیگریست.
marjan_aboonajmi
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند.
ـ زیگموند فروید
1984
میدونی تئو، یکی از سختترین چیزها اینه که وقتی فردی بیشتر از هر لحظهای به عشق و محبت احتیاج داره، کسی عاشقش نباشه. احساس مزخرفیه؛ دردِ موردِ علاقهی کسی نبودن.»
F-H
خیلی از آدمها زنده نیستند... واقعاً زندگی نمیکنند... فقط مثل خوابزدهها عمرشون رو میگذرونن.
🌱ehsan
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند.
ـ زیگموند فروید
Elahe
همهجا پر از درد شده است و ما فقط چشمان را به روی آنها میبندیم.
sina_m_farsakh
هرکاری بتوانم برای حفظکردن او انجام میدهم، حتی اگر لازم باشد تظاهر کنم که دیوانهام، درحالیکه میدانم نیستم.
sina_m_farsakh
به نوعی چنگزدن به دانههای برفی که در حال ذوبشدن هستند و دارند ناپدید میشوند، مانند چنگزدن به خوشبختی است؛ انگار مالک چیزی میشدم، اما ناگهان آن چیز ناپدید میشد. این به من یادآوری میکرد که جهانی در پس این خانه است که به طرز غیرقابل تصوری زیبا و پهناور است، اما اکنون از دسترس من دور میباشد.
melik
یکی از سختترین چیزها اینه که وقتی فردی بیشتر از هر لحظهای به عشق و محبت احتیاج داره، کسی عاشقش نباشه.
sina_m_farsakh
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند.
ـ زیگموند فروید
sina_m_farsakh
اسم گذاشتن روی چیزی باعث میشود که نتوانی کلیت آن را درک کنی
Shadi141386
ما انسانها از قسمتهای خوب و بد مختلفی تشکیل شدیم و تنها یک ذهن سالم میتونه در آن واحد این دوگانگی بد و خوب رو تحمل کنه و بیماریهای روانی دقیقاً یعنی فقدان این درهم آمیختگی. در نهایت ارتباطمان را با آن بخش از وجودمان که نمیتوانیم بپذیریمش قطع میکنیم.
Ari
من برای مادرم یا خودم یا حتی آن مرد بیخانمان گریه نمیکردم. برای همهمان گریه میکردم. همهجا پر از درد شده است و ما فقط چشمان را به روی آنها میبندیم.
sepideh ei
اغلب عشق آتشین رو با ماجراجویی و شلوغکاریهای عشق عادی اشتباه میگیریم. عشق واقعی بسیار ساکته و آرام پیش میره و از منظر کسی که دنبال ماجراجویی هست، خستهکننده به نظر میرسه. عشق واقعی عمیق، آرام و ثابته.
sina_m_farsakh
حالا دیگر احساس میکردم، که هرگز با او در امان نخواهم بود. هرگز طعم عشق را نخواهم چشید. همهی آرزوهایم بر باد رفت... تمام رویاهایم خاکستر شد... هیچچیز برایم باقی نمانده. هیچ چیز. پدرم راست میگفت. من لیاقت زنده ماندن را ندارم. من... هیچچیز نبودم. این همان کاری بود که گابریل با من کرد.
حقیقت این است. من گابریل را نکشتم. او بود که مرا کشت.
من فقط ماشه را کشیدم.
sina_m_farsakh
مغز ما هنگامی که متولد میشویم کامل نیست و تنها نیمی از آن شکل گرفته است. به قول روانکاو مشهور «دانلد وینیکوت»: «چیزی به نام کودک آدمیزاد وجود ندارد.» بدیهی است که شخصیت ما نه تنها در انزوا شکل نمیگیرد، بلکه برای شکلگیری و تکامل باید با افراد مختلف در ارتباط باشد، چونکه شخصیت انسان بهطور ناخودآگاه تنها از طریق برقراری ارتباط با دیگران مثل والدینمان کامل میشود. این مسأله به دلایل واضح و مشخصی میتواند ترسناک باشد. چه کسی میداند در آن زمان که چیزی از آن بهخاطر نداریم، چهقدر به ما توهین شده و چهقدر تحقیر شدیم و چه شکنجههایی را تحمل کردهایم؟
Ari
به نوعی چنگزدن به دانههای برفی که در حال ذوبشدن هستند و دارند ناپدید میشوند، مانند چنگزدن به خوشبختی است؛ انگار مالک چیزی میشدم، اما ناگهان آن چیز ناپدید میشد. این به من یادآوری میکرد که جهانی در پس این خانه است که به طرز غیرقابل تصوری زیبا و پهناور است، اما اکنون از دسترس من دور میباشد. سالها بعد آن خاطره بارها و بارها به یادم آمد؛ گویی بیچارگیهایی که آزادیمان را محصور کرده بودند، مثل نوری که در محاصرهٔ تاریکی باشد، باعث میشدند آزادی آن روزهای زودگذر بیشتر بدرخشد و بهچشم بیاید.
متوجه شدم که تنها امید برای دوام آوردن، چه به لحاظ روحی و چه از نظر جسمی، این است که عقبنشینی کنم و فاصله بگیرم؛ باید دور میشدم، تنها در این صورت بود که میتوانستم جان سالم بهدر ببرم.
Ari
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند.
ـ زیگموند فروید
زنبق
او که چشمانی برای دیدن و گوشهایی برای شنیدن دارد، ممکن است خود را متقاعد سازد که هیچ موجود فناپذیری نمیتواند رازی را نزد خود محفوظ نگه دارد.
اگر لبانش ساکت باشد، با سرانگشتانش نجوا میکند.
خیانت از تکتک سلولهایش بیرون میتراود.
&Mona&
«انتخاب یک معشوق با انتخاب یک درمانگر فرق داره، برای اینکه باید از خودمان بپرسیم آیا این فرد میتواند با من صادق باشد، به انتقاداتم گوش دهد، اشتباهاتش را بپذیرد و قولهای غیرممکن ندهد؟»
Elahe
اما در همان تاریکی اندکاندک به این نتیجه رسیدم که هر چهقدر زندگیام افتضاح باشد، ولی نمیخواهم بمیرم. نه، چون هنوز زندگی نکرده بودم.
sepideh ei
غبار رنجی که متحمل شده بودند روی صورتشان هویدا بود، نمیشد آن را نادیده گرفت.
sepideh ei
احساسات اظهارنشده هرگز نمیمیرند، بلکه زنده دفن میشوند و بعدها به وقیحترین شکل بروز میکنند.
ـ زیگموند فروید
sepideh ei
من ترجیح میدهم تنها باشم تا اینکه عمرم را با آدم اشتباهی تلف کنم.
sina_m_farsakh
اگر به تبرئهی خود بکوشم زبانم مرا محکوم خواهد کرد.
sina_m_farsakh
«فقط بزدلها به کسایی که عاشق شونن خیانت میکنن.
sina_m_farsakh
حجم
۳۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۰۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان