جملات زیبای کتاب سیرک میراندا | طاقچه
تصویر جلد کتاب سیرک میراندا

بریده‌هایی از کتاب سیرک میراندا

نویسنده:کیسی بیزلی
امتیاز
۴.۶از ۲۹ رأی
۴٫۶
(۲۹)
بعضی‌ها اونقدر شجاع نیستن که بتونن خاص بودنشون رو درک کنن و بعضی‌ها ممکنه توی کل زندگیشون در این مورد اشتباه کنن.
Bi-Eb
«چون وقتی به زور می‌خوای چیزی رو نگه داری، می‌شکنیش.»
Bi-Eb
لپ‌هایش گل انداخته بودند. «یه جور دستبند دوستیه. بنابراین مهم نیست عمه گرترودیس چقدر منو دور می‌بره، این‌جوری واقعاً از هم جدا نمی‌شیم.»
•𝒷‌𝓪𝓻𝓪𝓃 ִֶָ🤍🌿
سیرک میراندا از آن جاهایی بود که حسابی سرت را گرم می‌کرد. افرایم تمام روز اول را با دویدن از این چادر به آن چادر و دیدن کمی از هر نمایش و آدم‌ها و حیوانات آنجا گذراند. چند مرد قوی‌هیکل دید که می‌توانستند هر کسی را نوک انگشتشان بلند کنند. شیرینی‌های جرقه‌ای خورد و آب‌میوه‌ای آبی‌رنگ نوشید که باعث شد نیم ساعت تمام اُپرا بخواند.
•𝒷‌𝓪𝓻𝓪𝓃 ִֶָ🤍🌿
هیچ وسیلهٔ جادویی به اندازهٔ بند کفش خانوادهٔ تاتل، کفرش را درنیاورده بود.
•𝒷‌𝓪𝓻𝓪𝓃 ִֶָ🤍🌿
جنگ خیلی بی‌سروصدا و غیرمنتظره تمام شده بود. انگار بین یک لحظه و لحظهٔ بعدش، مادران تمام سربازها نگاهی به ساعتشان انداخته بودند و به نظرشان آمده بود که بازی‌کردن پسرشان زیادی طول کشیده؛ کارِ خانه را ول کرده بودند و از در بیرون می‌آمدند تا پسرشان را صدا بزنند. هر مادری صدا می‌زد: «دِیوی! کلاوس! پی‌یِر! دست و صورتتون رو بشورید وقت شامه.» سربازها با هم دست می‌دادند و برای هم آرزوی موفقیت می‌کردند. بعد، می‌دویدند به طرف مادر یا زن و بچه‌هایشان.
breeze
حتی اگر همه‌چیز زندگی‌ات به‌هم‌ریخته باشد، باز هم باید هر روز صبح از خواب بیدار شوی و به صدجور کار روزمرهٔ الکی برسی
Bi-Eb
وقتی شاهد یک اتفاق جادویی هستید، مهم‌ترین چیز این است که آن را تشخیص دهید، چون ممکن است فرصت دوباره‌ای به شما داده نشود.
Bi-Eb
آن‌قدر فنجان را ساییده بود که فکر می‌کرد اگر همین‌طور به شستنش ادامه دهد، گل‌های رُزِ روی فنجان پاک می‌شوند.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
وقتی شاهد یک اتفاق جادویی هستید، مهم‌ترین چیز این است که آن را تشخیص دهید، چون ممکن است فرصت دوباره‌ای به شما داده نشود.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
همه‌چی خوب پیش می‌ره اگه همه‌چی خوب پیش بره.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«فقط چون یه جادوی کوچیکه اصلاً دلیل نمی‌شه که مهم نباشه! حتی کوچک‌ترین جادوها می‌تونن خیلی بزرگ بشن.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
از اینکه شباهت خودش به پدربزرگ را می‌دید لذت می‌برد؛ هرچند، موهای پدربزرگ سفید بود و موهای او قهوه‌ای. بیشتر عکس‌هایشان هم بی‌هوا بود چون هنوز یاد نگرفته بودند چطور با زمان‌سنج خودکار دوربین کار کنند، اما در همهٔ عکس‌ها، هر دو همان چشم‌های عسلی و لبخند همیشگی را داشتند.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
طوطی خودش را روی چوبش ول کرد و قیافهٔ نالانی به خودش گرفت. «وای وای، دارم از خستگی هلاک می‌شم. ممکن بود من توی این راه بمیرم و منو برای همیشه از دست بدی.» مرد چشم‌هایش را توی حدقه گرداند و جواب داد: «من از این شانسا ندارم.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
ازت متنفرم. هنوز مزهٔ این حرف توی دهانش بود و طعم حقیقت می‌داد.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
تو دوست منی. فقط این مهمه.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
تو بخشی از یه کار مهمی و فاجعه اینه که خودت این اهمیت رو نمی‌بینی.
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
«چون وقتی به زور می‌خوای چیزی رو نگه داری، می‌شکنیش.»
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵

حجم

۲۰۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

حجم

۲۰۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۲ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان