بریدههایی از کتاب مالک زمان
۴٫۱
(۱۷۶)
همانا مرگ به سرعت در جستجوی شماست، آنها که در نبرد مقاومت دارند، و آنها که فرار میکنند، هیچ کدام را از چنگال مرگ رهایی نیست و همانا گرامیترین مرگها کشته شدن در راه خداست.
علیرضا
وسط میدان
سال سی و شش هجری قمری، درگیریهای مکرری بین علی (ع) و معاویهٔ ملعون شکل گرفت. نتیجهٔ آن جنگی شد به نام صفین. دو گروه از کشور عراق و شام راهی جنگ شدند، گروهی امیرالمؤمنین (ع) و مالک اشتر بودند و مقابل آنها معاویه و عمروعاص. هر لحظه به زمان شروع جنگ نزدیکتر میشدند و دلهره در دل سربازان بیشتر از قبل؛ ناگهان شیپور جنگ نواخته شد و بیابان رنگ خون گرفت.
بعضی از مورخین گفتهاند: جنگ صفین هجده ماه به طول انجامید و سیصد هزار نفر کشته و شهید داد.
کاربر هلالی
قدر مرد به قدر همّت اوست، و راستی و صداقتش به قدر مردانگی او، و شجاعتش به قدر غیرت اوست...
امیرماکان جعفری
مولای متقیان در نامهاش به مالک اشتر میفرماید:
فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ وَ إِنَّمَا یؤْتَی خَرَابُ الْاءَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ اءَهْلِهَا وَ إِنَّمَا یعْوِزُ اءَهْلُهَا لِإِشْرَافِ اءَنْفُسِ الْوُلاَهِ عَلَی الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّهِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.
برای مملکت آباد آنچه را بخواهی مردم انجام میدهند و تحملش را دارند، علت خرابی بلاد تنگدستی مردم آن است و فقر و نداری آنان ناشی از زراندوزی والیان، بدگمانی به بقای حکومت و بهره نگرفتن از عبرتها و پندهاست.
mahdi98
به منطقه حنف عراق نزدیک میشدیم که چند بالگرد اطرافمان دیدیم! از وحشت مو به تنم سیخ شد. ایستادم تا ببینم برای چه کشوری هستند، تا دیدم پرچم آمریکا روی آنها نقش بسته از استرس بدنم بیحال شد.
مدام به خلبان ما بیسیم میزدند که این منطقه را ترک کنید. اما حاجی گفت: به راهتان ادامه دهید.
صدای آزار دهنده بالگرد از یک طرف و ترس از صدمه دیدن سردار از طرف دیگر به استرسم اضافه میکرد. در این حال و احوال که من از ترس چیزی نمیفهمدیم، نگاهم به سردار افتاد، انگار نه انگار خبری شده! آرام آرام در حال یادداشت برداری بود.
HN
یک روز سردار پیشم آمد و گفت: میخواهم با اشرار و قاچاقچیهای این جا مبادلهای بکنم، شما واسطی این کار میشوید؟ تعجب کردم، مبادله با اشرار؟ آن هم سردار سلیمانی؟ گفتم مثلا چه طوری؟ گفت میخواهم اسلحههایشان را بگیرم و به آنها موتور خانه و لوازم کشاورزی بدهم. این جا بهترین مکان برای کشاورزی و باغداری است. به او گفتم نمیدانم اما پیشنهادت را به آنها میگویم. چندی گذشت و پیشنهاد را به قاچاقچیها و خلافکارهای معروف آن جا گفتم، باور نمیکردم، بدون هیچ چون و چرایی آن را قبول کردند.
باب الجواد
از چشمان زیبایش فهمیدم خودش است. حاج قاسم سلیمانی همان کس که امنیتمان را مدیون او هستیم و خواهیم بود. فکر نمیکردم اینقدر متواضع باشد، نه پشتی نه جایگاهی و نه تشریفاتی! مانند یک فرد معمولی بین جمعیت نشست و آرام قرآن میخواند.
تمام این لحظات همزمان شده بود با رسیدن به این آیه «وعِبادُ الرَحمنِ اَلَذینَ یمشونَ عَلی الارضِ هَوناَ» بندگان خدای مهربان کسانی هستند که با تواضع و وقار در زمین قدم میگذارند.
Husain Gh
در خیمه علی (ع) ساده لوحان و جاهلان بر روی علی (ع) شمشیر کشیده و میگفتند: یا مالک را به عقب باز میگردانی یا همین جا تو را گردن میزنیم! هر چه مولا به آنها گفت که اندکی صبر کنید، اینها فریب دشمن است... اما آنها کران و کورانی بودند که روی حماقتشان اصرار داشتند.
HN
عظمت این سردار تا جایی پیش رفت که براساس نظرسنجی معتبرترین مراکز آمریکایی، او جزو ده شخصیت اثرگذار سال لقب گرفت.
HN
هنوز هم از خودم میپرسم این مرد چه شجاعتی داشت! که خود را وارد شهر محاصره شده کرد، این چه مردانگی داشت که خود را فدای ملتی دیگر کرد. این چه ژنرالی بود که در عرض چند روز، داغ آمرلی را بر دل داعش گذاشت؟
او واقعاً که بود؟ یقین داشتم که او صلابت و شجاعت را از مالکاشتر علی (ع) آموخته بود.
امیرالمؤمنین (ع) در حکمت ۴۷ از نهج البلاغه میفرماید: «قَدرُ الرَّجُل علی قَدرِ هِمَّتِهِ، و صِدقُهُ علی قَدرِ مُرُوَّتِهِ، و شَجاعَتُهُ علی قَدرِ أنَفَتِهِ»
قدر مرد به قدر همّت اوست، و راستی و صداقتش به قدر مردانگی او، و شجاعتش به قدر غیرت اوست...
Husain Gh
دیروز یک داعشی را اسیر کردیم و آن را در اتاق زندانی کردیم. یکی از نیروها از او پرسید: چرا اینقدر ضعیف مبارزه کردید و مناطق را پس دادید، آن داعشی گفت: به ما خبر دادند قاسم سلیمانی به اینجا آمده و میخواهد فرماندهی را برعهده بگیرد، این خبر روحیه جنگ ما را به شدت تضعیف کرد و باعث شد افراد از این جا فرار کنند.
امیرماکان جعفری
سخنان مولا در فراق مالک را تاریخ به خاطر دارد. آنچنان مالک را توصیف میکرد که گویی هیچ سرداری با این پیر میداندیده مقایسه نمیشود. مولای متقیان در وصف او عباراتی بیان کردکه مقام و مرتبهاش را در پیشگاه معصومین: مشخص میسازد.
اول مظلوم عالم در بیانات متعدد خود به تمام آزادگان تاریخ فهماند که هرکس میخواهد راه درست بندگی و انسانیت و در عینحال حکومت را بشناسد، مالک اشتر نخعی را الگوی خود قرار دهد.
HN
بدون مقدمه گفتم: حکم قضایی هم هماهنگ شد، چه روزی را برای اعدام سردستههای آنها آماده کنیم؟
حاجی سرش را پایین انداخت و گفت: باید آنها را آزاد کنیم!
از تعجب بدنم یخ کرد. گفتم: چه کار کنیم؟! ما این همه تلاش کردیم برای دستگیری آنها، حالا میگویید آزادشان کنیم!؟ شوخی میکنید!؟
حاجی گفت: روشی که آنها را دستگیر کردیم روش درستی نبود، ما قرار ملاقات با آنها گذاشتیم.
در ملاقات با حضرت آقا وقتی فهمیدند اینگونه عمل کردیم و با آنها قرار ملاقات گذاشتیم و... دستور دادند آنها را آزاد کنید.
乙_みG
- امروز، قرارگاه حسینبنعلی (ع) ایران است.
من عصبی نیستم
۴۸ ساعت از آمدن ژنرال نگذشته بود که به من خبر دادند محاصره شکسته شد! خودم را با عجله به خط رساندم. از چند نفر که آن جا بودم صحت خبر را پرسیدم، همه آن را تأیید کردند و گفتند: تنها رمز پیروزی ما ژنرال سلیمانی بود.، از آنها دلیلش را جویا شدم. گفتند: دیروز یک داعشی را اسیر کردیم و آن را در اتاق زندانی کردیم. یکی از نیروها از او پرسید: چرا اینقدر ضعیف مبارزه کردید و مناطق را پس دادید، آن داعشی گفت: به ما خبر دادند قاسم سلیمانی به اینجا آمده و میخواهد فرماندهی را برعهده بگیرد، این خبر روحیه جنگ ما را به شدت تضعیف کرد و باعث شد افراد از این جا فرار کنند.
Chamran_lover
در راه بازگشت مخفیانه نگاهش میکردم و در دلم میگفتم: اِنَ اَولِیا اللهِ لا خَوفُ عَلیهِم ولاهُم یحزَنُون. (اولیای خدا نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهی) این حدیث مصداق بارز سردار بود و بس
Chamran_lover
اِنَ اَولِیا اللهِ لا خَوفُ عَلیهِم ولاهُم یحزَنُون. (اولیای خدا نه ترسی بر آنهاست و نه اندوهی) این حدیث مصداق بارز سردار بود و بس.
محمدحسین
با خودم گفتم وقتی سردار آنها را ببیند با پوتینش به سر و صورت آنها میزند، از بس که از آنها متنفر است.
ولی وقتی وضعیت آنها را دید با ناراحتی گفت: این چه وضعی است، چرا به آنها آب و غذا ندادید؟
گمنام
امیرالمؤمنین (ع) خطاب به فرماندهانش فرمود: «اِطْعامُ الاَسیرِ و الاِحْسانُ اِلَیهِ حَقٌّ واجِبٌ وَ اِنْ قَتَلْتَهُ مِنَ الْغَدِ!:
اطعام اسیر و نیکی به او حق واجبی است، هر چند مستحق قتل باشد و بخواهی او را به قتل برسانی ....»
Husain Gh
مدام به خلبان ما بیسیم میزدند که این منطقه را ترک کنید. اما حاجی گفت: به راهتان ادامه دهید.
صدای آزار دهنده بالگرد از یک طرف و ترس از صدمه دیدن سردار از طرف دیگر به استرسم اضافه میکرد. در این حال و احوال که من از ترس چیزی نمیفهمدیم، نگاهم به سردار افتاد، انگار نه انگار خبری شده! آرام آرام در حال یادداشت برداری بود. اگر صورتش را مشاهده میکردید، گمان میکردید در بیت رهبری مشغول قرآن خواندن است
Chamran_lover
دلم را به دریا زدم و رفتم کنار حاجی، آرام به ایشان گفتم: خطایی از من سر زده که ناراحت هستید؟
لبخندی زد و نگاهم کرد، بعد از چند ثانیه فکر و سکوت گفت: «برادرم، من کی هستم که بخواهی برای من غواصی کنی؟ من کی هستم که میخواهی برای من خراب نکنی؟ وقتی لباس غواصی را به تن میکنی خدا را حاضر و ناظر بدان و در دلت بگو به غیر از رضای خدا کاری انجام نمیدهم. برای خداست که غواصی میکنم و برای خداست که شهادت را میچشم. همیشه در هر جای زندگی، رضای خدا را اولویت بدان.»
乙_みG
تمام مردم در خانههایشان پنهان شده بودند و از ترس میلرزیدند. مقابل دفتر کارم رسیدم و از پلههای ساختمان بالا رفتم. با عجله به همکارم گفتم سریع شماره سفارت آمریکا را برای من بگیر، شماره را گرفت و تلفن را به دستم داد، بدون سلام و علیک سر اصل مطلب رفتم و از آنها تقاضای کمک کردم، آنها به من گفتند اگر بخواهیم کمکتان کنیم شش ماه طول میکشد. عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم
HN
یک روز سردار پیشم آمد و گفت: میخواهم با اشرار و قاچاقچیهای این جا مبادلهای بکنم، شما واسطی این کار میشوید؟ تعجب کردم، مبادله با اشرار؟ آن هم سردار سلیمانی؟ گفتم مثلا چه طوری؟ گفت میخواهم اسلحههایشان را بگیرم و به آنها موتور خانه و لوازم کشاورزی بدهم. این جا بهترین مکان برای کشاورزی و باغداری است. به او گفتم نمیدانم اما پیشنهادت را به آنها میگویم. چندی گذشت و پیشنهاد را به قاچاقچیها و خلافکارهای معروف آن جا گفتم، باور نمیکردم، بدون هیچ چون و چرایی آن را قبول کردند.
آنها گفتند: هر موقع حاضر باشید برای تبادل میآییم. حاجی این گونه با اشرار مبارزه کرد
乙_みG
اصلاً راحتی و آسایش برایش تعریف نشده بود
گمنام
امیرالمؤمنین (ع) در حکمت ۴۷ از نهج البلاغه میفرماید: «قَدرُ الرَّجُل علی قَدرِ هِمَّتِهِ، و صِدقُهُ علی قَدرِ مُرُوَّتِهِ، و شَجاعَتُهُ علی قَدرِ أنَفَتِهِ»
قدر مرد به قدر همّت اوست، و راستی و صداقتش به قدر مردانگی او، و شجاعتش به قدر غیرت اوست..
کاربر ۳۷۳۵۷۵۹
عرض چند روز شهرمان را کامل آزاد کرد. شهری که در محاصره سیصد و شصت درجهای داعش قرار داشت.
هنوز هم از خودم میپرسم این مرد چه شجاعتی داشت! که خود را وارد شهر محاصره شده کرد، این چه مردانگی داشت که خود را فدای ملتی دیگر کرد. این چه ژنرالی بود که در عرض چند روز، داغ آمرلی را بر دل داعش گذاشت؟
او واقعاً که بود؟ یقین داشتم که او صلابت و شجاعت را از مالکاشتر علی (ع) آموخته بود.
reza.m.1001
دلم را به دریا زدم و رفتم کنار حاجی، آرام به ایشان گفتم: خطایی از من سر زده که ناراحت هستید؟
لبخندی زد و نگاهم کرد، بعد از چند ثانیه فکر و سکوت گفت: «برادرم، من کی هستم که بخواهی برای من غواصی کنی؟ من کی هستم که میخواهی برای من خراب نکنی؟ وقتی لباس غواصی را به تن میکنی خدا را حاضر و ناظر بدان و در دلت بگو به غیر از رضای خدا کاری انجام نمیدهم. برای خداست که غواصی میکنم و برای خداست که شهادت را میچشم. همیشه در هر جای زندگی، رضای خدا را اولویت بدان.
Chamran_lover
یک روز سردار پیشم آمد و گفت: میخواهم با اشرار و قاچاقچیهای این جا مبادلهای بکنم، شما واسطی این کار میشوید؟ تعجب کردم، مبادله با اشرار؟ آن هم سردار سلیمانی؟ گفتم مثلا چه طوری؟ گفت میخواهم اسلحههایشان را بگیرم و به آنها موتور خانه و لوازم کشاورزی بدهم. این جا بهترین مکان برای کشاورزی و باغداری است. به او گفتم نمیدانم اما پیشنهادت را به آنها میگویم. چندی گذشت و پیشنهاد را به قاچاقچیها و خلافکارهای معروف آن جا گفتم، باور نمیکردم، بدون هیچ چون و چرایی آن را قبول کردند.
آنها گفتند: هر موقع حاضر باشید برای تبادل میآییم.
Chamran_lover
اَلا اِنَ حِزبَ اللِه هُمُ الغالِبُون.
معین کرمانی
برای مملکت آباد آنچه را بخواهی مردم انجام میدهند و تحملش را دارند، علت خرابی بلاد تنگدستی مردم آن است و فقر و نداری آنان ناشی از زراندوزی والیان، بدگمانی به بقای حکومت و بهره نگرفتن از عبرتها و پندهاست.
Chamran_lover
حجم
۶۶۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۶۶۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان